punch

/ˈpənt͡ʃ//pʌnt͡ʃ/

معنی: قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت، مشت زدن بر، منگنه کردن، سوراخ کردن
معانی دیگر: (نام شخصیت مرد در نمایش punch and judy که کوژپشت و دارای بینی عقابی است) پانچ، (با منگنه) سوراخ کردن، (فلز را) مهر کردن، (وسیله ی نقش انداختن روی مس و غیره و یا سوراخ کردن) منگنه، پانچ، سوراخ کن، سوراخ (ایجاد شده توسط منگنه)، (با مشت) زدن، بوکس زدن، ضربه ی مشت، سقلمه، تاثیر شدید، نیرومندی، زور، (با میله یا چوب) هم ور کردن، فرو کردن، سک زدن، (با سکه زدن) چهارپایان را راندن، (از ریشه ی فارسی و سانسکریت: پنج نوشابه ی دارای آب میوه و مشروبات گازدار و گاهی شراب یا لیکور) پانچ، مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر، کوتاه، قطور، سورا  کردن، پهلوان کچل

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: beat (someone) to the punch, pull one's punches
(1) تعریف: a hard, quick blow with the fist.
مترادف: belt, blow, bop, box, clout, hit, jab, poke, sock
مشابه: buffet, cuff, lick, paste, pummel, smack, strike, wallop, whack

(2) تعریف: a push, as of a button on a machine.
مشابه: jab, poke, push
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: punches, punching, punched
(1) تعریف: to hit with a punch.
مترادف: bop, box, clout, hit, jab
مشابه: belt, buffet, cuff, paste, poke, pummel, slug, smack, smite, strike

(2) تعریف: to push (a button on a machine or other device).
مترادف: depress, press, push
مشابه: jab, poke, prod

(3) تعریف: to record the time of beginning or ending work by using (a time clock).

- He has to punch the clock at lunchtime.
[ترجمه بهزاد ناطق] او باید زمان ناهار را ثبت کند
|
[ترجمه گوگل] وقت ناهار باید به ساعت ضربه بزند
[ترجمه ترگمان] او باید ساعت ناهار به ساعت زنگ بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: punch in, punch out
• : تعریف: to execute a punch or punches.
مترادف: hit, strike
مشابه: box, jab, smite, spar

- The boxer was punching harder.
[ترجمه گوگل] مشت زن محکم تر می زد
[ترجمه ترگمان] مشت زن بیش از پیش مشت می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a tool or machine used for making small holes or indentations or for impressing a design, as in leather.
مشابه: auger, awl, borer, broach, drill, drill press, gimlet, perforator, press, puncheon, stamp

(2) تعریف: a tool used to drive a rivet, bolt, or the like in or out of a hole.
مشابه: borer, drill, hammer, press, puncheon, riveter, trepan
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: punches, punching, punched
• : تعریف: to make a small hole or indentation in, impress a design on, or drive in or out of a hole by using a punch.
مشابه: bore, dent, drill, gouge, hole, indent, mark, perforate, pierce, pink, pit, pock, puncture
اسم ( noun )
• : تعریف: a sweet drink comprising a mixture of ingredients such as fruit juices, soda, spices, or the like, often with wine or liquor added.
اسم ( noun )
عبارات: pleased as Punch
• : تعریف: the hook-nosed, humpbacked husband of Judy in the Punch-and-Judy puppet show.

جمله های نمونه

1. punch a (time) clock
(به ویژه در کارخانه و کارگاه) کارت خود را در منگنه ی ساعتی قرار دادن (تا ساعات کار را ثبت کند)

2. punch in
1- (به ویژه کارخانه و کارگاه) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در منگنه ی ساعتی) 2- (با فشردن دکمه هااطلاعات را به کامپیوتر) خوراندن،پانچ کردن

3. punch out
1- ساعت خروج خود از محل کار را ثبت کردن (با قرار ددن کارت در منگنه ی ساعتی) 2- (خودمانی) کتک زدن،مشت کاری کردن،سقلمه زدن

4. punch up
1- (عامیانه - انگلیس) کتک مفصل زدن 2- (عامیانه) اثر یا مزه ی چیزی را بیشتر کردن

5. his punch took me right on the chin
مشت او درست خورد به چانه ی من.

6. my punch landed on his forehead
مشت من به پیشانی او خورد.

7. the punch which he reached at the chin of his lordship
مشتی که به چانه ی جناب ارباب زد

8. to punch holes in a metal sheet
صفحه ی فلزی را سوراخ سوراخ کردن

9. to punch up a dish with spices
خوراک را با ادویه خوشمزه کردن

10. a left-hand punch
مشت با دست چپ

11. a solid punch
مشت محکم

12. a stiff punch to the chin
یک مشت محکم به چانه

13. pleased as punch
بسیار خوشحال،بسیار خرسند

14. he landed a punch on my jaw
او مشتی بر آرواره ام زد (خواباند).

15. to receive a punch
مشت زدن

16. beat to the punch
پیش دستی کردن،زودتر ضربه زدن

17. pack a hard punch
1- (مشت زن) قدرت زدن مشت های نیرومند را داشتن 2- اثر زیاد داشتن،قدرتمند بودن،نیروی زیاد داشتن

18. roll with the punch
(عامیانه) 1- (برای کاستن از شدت ضربه) در جهت ضربه خود را عقب کشیدن 2- در مقابل ناملایمات نرمش داشتن

19. his answer was a hefty punch on my chin
پاسخش مشت محکمی بر چانه ام بود.

20. it's an informative book, but it lacks punch
کتاب آموزنده ای است ولی گیرایی ندارد.

21. He has a face I'd like to punch.
[ترجمه گوگل]او چهره ای دارد که می خواهم مشت بزنم
[ترجمه ترگمان]صورتی دارد که دلم می خواهد مشت بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The boxer gave his opponent a punch on the nose.
[ترجمه گوگل]بوکسور ضربه ای به بینی حریفش زد
[ترجمه ترگمان]مشت زن به حریف ضربه ای زد و گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Did u punch in.
[ترجمه گوگل]مشت زدی
[ترجمه ترگمان]کارت عالی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. My forearm deflected most of the first punch.
[ترجمه گوگل]ساعد من بیشتر ضربه اول را منحرف کرد
[ترجمه ترگمان]بازوی من بیشتر اولین سنبه را منحرف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Twist your hips towards your opponent as you punch.
[ترجمه گوگل]هنگام مشت زدن باسن خود را به سمت حریف بچرخانید
[ترجمه ترگمان]همین طور که مشت می زنی به رقیبت ضربه بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The punch caught him right in the face.
[ترجمه گوگل]مشت درست توی صورتش گرفت
[ترجمه ترگمان]مشت به صورت او اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The rocket could punch its way out of the atmosphere.
[ترجمه گوگل]این موشک می‌تواند از جو بیرون بیاید
[ترجمه ترگمان]راکت می توانست راهش را از اتمسفر بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. I managed to land a punch on his chin.
[ترجمه گوگل]موفق شدم مشتی به چانه اش بزنم
[ترجمه ترگمان]با مشت روی چانه اش فرود آوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قوت (اسم)
strength, food, accent, emphasis, stress, intensity, bread, nutrition, nourishment, pith, punch, maintenance, vis

مهر (اسم)
affection, liking, love, seal, stamp, signet, cachet, impress, punch, sigil

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

مشت (اسم)
clump, knock, jab, fist, cuff, buffet, handful, punch

خپله (اسم)
half-pint, punch, butterball, shorty, dumpling, runt, podge, pudge, snippet, roly-poly, stump

استامپ (اسم)
stamp, punch, ink pad

منگنه (اسم)
vice, punch, roller, press

ضربت مشت (اسم)
slug, punch

مشت زدن بر (فعل)
punch

منگنه کردن (فعل)
stamp, perforate, punch

سوراخ کردن (فعل)
stick, puncture, bore, gimlet, delve, gore, jab, pierce, dig a hole, perforate, notch, thrust, broach, punch, cut a hole, stab, impale, peck a hole

تخصصی

[حسابداری] پانچ کردن، منگنه کردن
[سینما] عروسک نمایش عروسکی
[عمران و معماری] فروکردن - منگنه - دستگاه سوراخ کن - منگنه کردن
[کامپیوتر] پانچ، منگنه .
[مهندسی گاز] منگنه، سمبه، منگنه کردن
[صنعت] سنبه، منگنه، پانچ - سنبه زدن، قالب زدن، سوراخ کردن، پانچ کردن، منگنه کردن، مهر زدن
[نساجی] سوراخ کردن - پانچ
[ریاضیات] منگنه، سوراخ کردن، سوراخکن، منگنه کردن، سنبه

انگلیسی به انگلیسی

• strike from a fist; device used to create holes in a material; beverage made from several mixed liquids (often wine and juice); punch line
hit with a closed fist; perforate, make a hole
if you punch someone, you hit them hard with your fist. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...aiming a slow punch at my jaw.
if you punch something such as the buttons on a computer or typewriter keyboard, you press them quite hard. if you punch information into a computer, you press the keys on the keyboard in order to enter the information into the computer.
a punch is a tool used for making holes in something.
if you punch holes in something, you make holes in it by pushing or pressing it with something sharp.
punch is a drink usually made from wine or spirits mixed with sugar, fruit, and spices.
if you say that something has punch, you mean that it has a special force or power that makes it effective and interesting.
if you throw a punch, you try to hit someone hard with your fist.
if you do not pull punches when you are criticizing someone, you say exactly what you think, without softening your criticism in any way.

پیشنهاد کاربران

نوشیدنی گازدار
I'd like to have a punch.
He is pleased as punch
اون با دمش گردو میشکونه، قند تو دلش آب میکنه
وارد کردن
we punch information into our mobile phones
واژگانِpunch وpuncherکه درفارسی - پنچر - می گوییم دقیقن برابر با پنجره هستند زیرا زبان انگلیسی با زبان های کشورمان همریشه و از شاخه آریایی هستندواژگانشان یکسانند.
ملاحظه
Held no punches in her criticism
میشه
در نقد کردن ملاحظه ی هیچ کس رو نمی کرد
punch ( حمل‏ونقل ریلی )
واژه مصوب: سنبۀ ریل بند
تعریف: ابزاری مربوط به خط که از آن برای سوراخ کردن جای پیچ یا میخ و فرو بردن آنها در ریل بندهای چوبی استفاده میشود|||متـ . سنبۀ تراورس
سنبه
قدرت و جذبه
سریع، فوری، انقلابی
نوشیدنی ( الکلی یا غیر الکلی )
کاغذ سوراخ کن
چون هر2زبان فارسی و انگلیسی از ریشه یکسان هستن این واژه در فارسی هستش واژه یِ : پنجره . پنجره یعنی سوراخ و روزنه در دیوار و هر چیزی. . .
در حالتی که اگه این واژه را - سوراخ و روزنه - چَم ( معنی ) کنیم
Stapler =منگنه
Punch=سوراخ کن
make a hole in something with a tool or machine. ( سوراخ کردن )
مشت super man punch
ضربه نظامی ( کوبنده و سریع )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس