فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pummels, pummeling, pummeled
حالات: pummels, pummeling, pummeled
• : تعریف: to strike heavily with or as if with the fists, a sword, a club, or the like; beat.
• مشابه: batter, beat, drub, lather, pound
• مشابه: batter, beat, drub, lather, pound
- Three of the boys held him down while the fourth one pummeled him.
[ترجمه گوگل] سه تا از پسرها او را پایین نگه داشتند و نفر چهارم او را کوبید
[ترجمه ترگمان] سه نفر از بچه ها او را پایین نگه داشتند و چهارمی با مشت به او حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سه نفر از بچه ها او را پایین نگه داشتند و چهارمی با مشت به او حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a knob, such as is found on the hilt of a sword; pommel.
• (2) تعریف: the act or an instance of pummeling.