psychosomatic

/ˌsaɪkoʊsəˈmætɪk//ˌsaɪkəʊsəˈmætɪk/

روان تنی، روانتنی کسی که دچار اختلال روان تنی است

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: psychosomatically (adv.)
• : تعریف: of or relating to physical diseases or disorders that are caused or aggravated by emotional factors.

جمله های نمونه

1.
روانی - تنی،روان تنی

2. Children are just as susceptible to psychosomatic conditions as adults.
[ترجمه گوگل]کودکان نیز به اندازه بزرگسالان مستعد ابتلا به شرایط روان تنی هستند
[ترجمه ترگمان]کودکان در برابر شرایط تنی تنی به عنوان افراد بزرگ سال، آسیب پذیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It also includes the generally accepted mind-body or psychosomatic influence of each oil.
[ترجمه گوگل]همچنین شامل تأثیر پذیرفته‌شده ذهن-بدن یا روان‌تنی هر روغن می‌شود
[ترجمه ترگمان]همچنین شامل نفوذ ذهن - تنی یا روان تنی از هر یک از نفت نیز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In the psychosomatic sphere it might cause headaches during or because of coitus or a tendency to nausea whenever coitus was performed.
[ترجمه گوگل]در حوزه روان تنی ممکن است باعث سردرد در حین یا به دلیل کویتیشن یا تمایل به حالت تهوع در هر زمان که کویتیشن انجام می شود، شود
[ترجمه ترگمان]در یک محیط روان - تنی ممکن است موجب سردرد در طول مدت یا به خاطر مقاربت، یا تمایل به حالت تهوع در هنگام انجام مقاربت، شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Anyone who has a chronic psychosomatic illness is definitely stuck somewhere on the time track.
[ترجمه گوگل]هرکسی که یک بیماری روان تنی مزمن داشته باشد، قطعاً جایی در مسیر زمان گیر کرده است
[ترجمه ترگمان]هر کسی که یک بیماری روانی - تنی مزمن داشته باشد قطعا در جایی گیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There are several ways in which psychosomatic symptoms can be generated.
[ترجمه گوگل]راه های مختلفی وجود دارد که علائم روان تنی را می توان ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]چندین روش وجود دارد که در آن علایم روان تنی می تواند ایجاد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The psychosomatic viewpoint had been going more and more out of fashion for fifty years.
[ترجمه گوگل]دیدگاه روان تنی برای پنجاه سال بیشتر و بیشتر از مد افتاده بود
[ترجمه ترگمان]پس از پنجاه سال دیدگاه psychosomatic بیشتر و بیش از حد مد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Anorexia is one of the psychosomatic disorders.
[ترجمه گوگل]بی اشتهایی یکی از اختلالات روان تنی است
[ترجمه ترگمان]Anorexia یکی از اختلالات تنی چند تنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. As a kind of psychosomatic disorder, primary dysmenorrhea has undividable connection with the mental problems, which actually is a kind of concrete and typical pain.
[ترجمه گوگل]دیسمنوره اولیه به عنوان نوعی اختلال روان تنی با مشکلات روانی ارتباط غیرقابل تقسیمی دارد که در واقع نوعی درد عینی و معمولی است
[ترجمه ترگمان]dysmenorrhea اولیه، به عنوان نوعی اختلال تنی تنی، ارتباط مستقیمی با مشکلات ذهنی دارد که در واقع نوعی از درد و رنج معمولی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Conclusion Some psychosocial factors are related to psychosomatic symptoms of women with hyperemesis gravidarum, which provide a theoretical basis for psychological intervention during pregnancy.
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری برخی از عوامل روانی اجتماعی با علائم روان تنی زنان مبتلا به استفراغ حاملگی مرتبط است که مبنای نظری مداخله روانشناختی در دوران بارداری را فراهم می کند
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری برخی عوامل روانی - روانی مربوط به علایم روان تنی از زنان با hyperemesis gravidarum است که اساس نظری مداخله روانشناسی در طول دوران بارداری را فراهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Unintentional injuries and psychoneurosis will affect the people's psychosomatic health and cause heavy social burdens.
[ترجمه گوگل]صدمات غیرعمد و روان اعصاب بر سلامت روان تنی افراد تأثیر گذاشته و بار اجتماعی سنگینی را به همراه خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]جراحات و آسیب های روانی بر سلامت روان - تنی مردم تاثیر خواهد گذاشت و باعث ایجاد بار اجتماعی سنگین خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Results Psychosomatic demands mainly consist of safety, life care and the knowledge related to infusion.
[ترجمه گوگل]نتایج: خواسته های روان تنی عمدتاً شامل ایمنی، مراقبت از زندگی و دانش مربوط به تزریق است
[ترجمه ترگمان]نتایج Psychosomatic عمدتا شامل ایمنی، مراقبت از زندگی و دانش مربوط به تزریق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Psychosomatic medicine is a new branch which focus on the relationship between spirit and human body.
[ترجمه گوگل]پزشکی روان تنی شاخه جدیدی است که بر رابطه روح و بدن انسان تمرکز دارد
[ترجمه ترگمان]طب سوزنی یک شاخه جدید است که بر رابطه بین روح و بدن انسان تمرکز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Doctors refused to treat her, claiming that her problems were all psychosomatic.
[ترجمه گوگل]پزشکان از درمان او خودداری کردند و ادعا کردند که مشکلات او همه روان تنی است
[ترجمه ترگمان]پزشکان حاضر نشدند با او رفتار کنند و ادعا کردند که مشکلات وی تنی تنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• involving both the mind and body; pertaining to physical symptoms caused by emotional factors
if you describe someone's illness as psychosomatic, you mean that you think their symptoms are caused by feeling worried or unhappy rather than by a physical problem.

پیشنهاد کاربران

Refers to the connection between the mind and body, where psychological factors can cause physical symptoms or conditions. Psychosomatic symptoms are often attributed to emotional or mental distress.
...
[مشاهده متن کامل]

به ارتباط بین ذهن و بدن اشاره دارد، جایی که عوامل روانشناختی می توانند علائم یا شرایط فیزیکی ایجاد کنند. علائم روان تنی اغلب به ناراحتی عاطفی یا روانی نسبت داده می شود.
For instance, a person experiencing stress might develop a headache or stomachache without any underlying physical cause.
In a discussion about the effects of stress on the body, someone might say, “Psychosomatic symptoms can manifest in various ways, such as muscle tension or digestive issues. ”
A doctor might explain to a patient, “Your symptoms may be psychosomatic, meaning they are related to psychological factors rather than a physical illness. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-psychology/
بیماری ها یا اختلالات فیزیکی ، که توسط عوامل عاطفی ایجاد یا تشدید می شوند.
psychosomatic ( پزشکی )
واژه مصوب: روان‏تنی
تعریف: مربوط به رابطۀ تن و روان
رَوانکالبُدی.
روان تنی
تلقین ( روانی )

بپرس