• : تعریف: someone who is mentally ill, esp. one who exhibits aggressive and antisocial behavior. • مشابه: maniac
جمله های نمونه
1. The murder was the act of a psychopath.
[ترجمه گوگل translate] قتل، ناشی از اقدام یک بیمار روانی بود.
|
[ترجمه آرش] این قتل عمل یه روانی بود
|
[ترجمه گوگل]این قتل عمل یک روانپزشک بود [ترجمه ترگمان]قتل عمل یه روانی بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She was abducted by a dangerous psychopath.
[ترجمه حسن] او توسط یک جانی خطرناک ربوده شد
|
[ترجمه گوگل]او توسط یک روانشناس خطرناک ربوده شد [ترجمه ترگمان]اون توسط یه روانی خطرناک دزدیده شده بو [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The psychopath, even so, falls far short of the ideal of philosophical egoism.
[ترجمه گوگل]با این حال، فرد روانپریشی از ایدهآل خودگرایی فلسفی فاصله زیادی دارد [ترجمه ترگمان]پس از آن، The، حتی پس از آن، از کمال مطلوب خودخواهی فلسفی پایین می افتد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. In a medical book, the psychopath is cold-blooded, premeditated, uncaring, manipulative.
[ترجمه گوگل]در یک کتاب پزشکی، بیمار روانی خونسرد، از پیش برنامه ریزی شده، بی توجه و دستکاری است [ترجمه ترگمان]در یک کتاب پزشکی، بیمار روانی خونسرد، عاری از قصد، بی تفاوت و خونسرد است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Only a psychopath would include children in the instruction.
[ترجمه گوگل]فقط یک روانشناس کودکان را در این آموزش شامل می شود [ترجمه ترگمان]تنها یک psychopath می تواند شامل کودکان در دستورالعمل باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The terms "sociopath" and "psychopath" are interchangeable.
[ترجمه گوگل]عبارات "سوسیوپات" و "روانپزشک" قابل تعویض هستند [ترجمه ترگمان]عبارت \"sociopath sociopath\" و \"psychopath\" قابل تعویض هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Her murderer was a psychopath with a total lack of conscience.
[ترجمه گوگل]قاتل او یک بیمار روانی با بی وجدان کامل بود [ترجمه ترگمان]قاتل اون یه روانی بود با یه روانی کامل [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Police described the killer as a psychopath.
[ترجمه گوگل]پلیس قاتل را روانی توصیف کرد [ترجمه ترگمان]پلیس قاتل را یک بیمار روانی توصیف کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He's a strict, conscientious, self-taught psychopath who vigilantly maintains his mental ill health.
[ترجمه گوگل]او یک روانپزشک سخت گیر، وظیفه شناس و خودآموخته است که با هوشیاری از سلامت روان خود مراقبت می کند [ترجمه ترگمان]او یک روانی درستکار، با وجدان و self است که از بیماری روانی خود محافظت می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The somatic narcissist and psychopath have no sexual playmates - only sexual playthings.
[ترجمه گوگل]خودشیفته جسمی و روانی هیچ همبازی جنسی ندارند - فقط اسباب بازی جنسی [ترجمه ترگمان]The و روانی، هیچ جنسی جنسی جنسی نداره - فقط یه اسباب بازی جنسی - [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The newspapers say there's a psychopath going around hacking up college co eds.
[ترجمه گوگل]روزنامهها میگویند که یک روانشناس در حال هک کردن همکاران دانشگاهی است [ترجمه ترگمان]روزنامه ها می گویند یک psychopath روانی وجود دارد که منجر به شنود مکالمات کالج می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Diagnosing him as a psychopath was not a simple matter.
[ترجمه گوگل]تشخیص او به عنوان یک بیمار روانی موضوع ساده ای نبود [ترجمه ترگمان] به عنوان یه روانی بهش تجاوز کردم، موضوع ساده ای نبود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Lana : Either an admirer or a psychopath, depending on who you ask.
[ترجمه گوگل]لانا: یا یک تحسین کننده یا یک روان پریش، بسته به اینکه از چه کسی بپرسید [ترجمه ترگمان] \"یا یه عاشق یا یه روانی، بستگی به کسی که ازش پرسیدی\" [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He's a psychopath, a killer.
[ترجمه Lilith] او یک بیمار روانیه، یه قاتل
|
[ترجمه ارمیا] اون یه روانی. یه قاتل
|
[ترجمه گوگل]او یک روانی، یک قاتل است [ترجمه ترگمان]اون یه روانیه، یه قاتل [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
بیمار روانی (اسم)
psychopath, psychotic
مبتلا به امراض روانی (اسم)
psychopath
انگلیسی به انگلیسی
• one who suffers from a mental illness; one who demonstrates severely antisocial behavior and an absence of normal moral and emotional functioning a psychopath is someone who has a severe personality disorder which makes them do violent and anti-social things, such as attacking or killing people.
پیشنهاد کاربران
اختلال شخصیت ضد اجتماعی ( سوسیوپات )
روان پریش
روان پلید
psychopath ( روان شناسی ) واژه مصوب: روان آزار تعریف: فردی ضداجتماعی به سبب دارا بودن خلق وخوی درونی خاص
بیمار روانی – Her murderer was a psychopath – The murder was the act of a psychopath – She was abducted by a dangerous psychopath
به کسی گفته می شود که به دلایل وراژتی و اتفاقات کودکی به انسانی تبدیل می شود که زندگی خود و دیگران برایش مهم نیست و تنها هدف زیستن خود را در نابودی زندگی اطرافیان و اصول اخلاقی جامعه می بیند.