psyche

/ˈsaɪki//ˈsaɪki/

معنی: روح، روان
معانی دیگر: ذهن، قوای دماغی، عقل و درایت، (افسانه ی روم) سای کی (معشوقه ی cupid)، افسانه یونان شاهزاده زیبایی که ' کوپید' cupid بدام عشقش گرفتارشد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the human soul or spirit.
مترادف: soul, spirit
مشابه: anima, interior, mind

- The minister was concerned more about her psyche than about her current difficulties.
[ترجمه گوگل] وزیر بیش از آنکه نگران مشکلات کنونی اش باشد، نگران روحیه او بود
[ترجمه ترگمان] وزیر بیشتر در مورد روح او نگران بود تا در مورد مشکلات فعلی اش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in psychiatry, the mental makeup of a person.
مترادف: being, ego, self
مشابه: makeup, nature, personality, temperament

- Concern for others forms a large part of her psyche.
[ترجمه گوگل] نگرانی برای دیگران بخش بزرگی از روان او را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان] نگرانی برای دیگران بخش بزرگی از روح او را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (cap.) in Greek mythology, a beautiful girl who was loved by Eros.

جمله های نمونه

1. A characteristic of the feminine psyche is to seek approval from others.
[ترجمه گوگل]یکی از ویژگی های روان زنانه این است که از دیگران تأیید کنند
[ترجمه ترگمان]ویژگی روان زنانه آن است که به دنبال کسب اجازه از دیگران باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Is aggression an essential part of the human psyche?
[ترجمه گوگل]آیا پرخاشگری جزء ضروری روان انسان است؟
[ترجمه ترگمان]آیا تجاوز بخش مهمی از روح انسان است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She knew, at some deep level of her psyche, that what she was doing was wrong.
[ترجمه گوگل]او در سطح عمیقی از روان خود می دانست که کاری که انجام می دهد اشتباه است
[ترجمه ترگمان]او می دانست که در یک سطح عمیق روح او، کاری که او می کرد اشتباه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Her work touches something profound in the human psyche.
[ترجمه گوگل]آثار او چیزی عمیق را در روان انسان لمس می کند
[ترجمه ترگمان]کار او چیزی عمیق در روح انسان را لمس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He portrays the psyche as poly-centric.
[ترجمه گوگل]او روان را چند محوری نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]او ذهن را به عنوان پلی - محور نمایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Not just his psyche, but the human psyche throughout time.
[ترجمه گوگل]نه فقط روان او، بلکه روان انسان در طول زمان
[ترجمه ترگمان]نه تنها روان او بلکه روح انسان در طول زمان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We delve deeply into the psyche for memories of past experience and sensation to judge any work of art.
[ترجمه گوگل]برای قضاوت در مورد هر اثر هنری، ما عمیقاً در روان برای خاطرات تجربه و احساسات گذشته کاوش می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما عمیقا در ذهن به خاطر خاطرات تجربه گذشته و احساس برای قضاوت درباره هر گونه اثر هنری کاوش می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He has comforted the national psyche without involving big new bureaucracies.
[ترجمه گوگل]او روان ملی را بدون دخالت بوروکراسی های بزرگ جدید تسکین داده است
[ترجمه ترگمان]او بدون درگیر شدن در بروکراسی های جدید، روح ملی را آرام کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Psyche cried out that she would never do so.
[ترجمه گوگل]روان فریاد زد که هرگز این کار را نخواهد کرد
[ترجمه ترگمان]Psyche کرد که هرگز چنین کاری نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. That was the worst task yet, as Psyche saw when she approached the waterfall.
[ترجمه گوگل]این بدترین کار بود، همانطور که سایک وقتی به آبشار نزدیک شد دید
[ترجمه ترگمان]همین که او به آبشار نزدیک شد، این بدترین کاری بود که انجام داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. First, you must expand your psyche to accommodate the bigger and better.
[ترجمه گوگل]اول، شما باید روان خود را گسترش دهید تا بزرگتر و بهتر را در خود جای دهید
[ترجمه ترگمان]اول، شما باید روان خود را گسترش دهید تا بهتر و بهتر عمل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Upon a wilderness of ocean the human psyche makes a reckoning with its own essential loneliness.
[ترجمه گوگل]در صحرای اقیانوس، روان انسان با تنهایی اساسی خودش حساب می کند
[ترجمه ترگمان]بر روی یک بیابان از اقیانوسی که روح انسان با تنهایی و تنهایی خود حساب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. On the high hilltop in the darkness Psyche sat, waiting for she knew not what terror.
[ترجمه گوگل]روی تپه بلند در تاریکی روان نشسته بود و منتظر بود که نمی دانست چه وحشتی دارد
[ترجمه ترگمان]بالای تپه بالا، در تاریکی، نشسته بود، و منتظر بود که او چه وحشتی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Psyche, aghast, felt terror flooding her heart instead of love.
[ترجمه گوگل]روان مبهوت احساس کرد که به جای عشق، وحشت در قلبش جاری شده است
[ترجمه ترگمان]عشق به جای عشق، ترس و وحشت وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. And why would Psyche pay any attention to this peculiar idea?
[ترجمه گوگل]و چرا روان به این ایده عجیب و غریب توجه می کند؟
[ترجمه ترگمان]و چرا باید به این فکر عجیب و غریب توجه کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

روح (اسم)
nature, spirit, esprit, apparition, breeze, calmness, phantom, ghost, specter, sprite, psyche, spook, zing, placidity, numen, fantom, phantasm, phantasma, spunkie, umbra, wraith

روان (اسم)
spirit, psyche

انگلیسی به انگلیسی

• (greek mythology) princess bride of the god eros; name of a canadian gothic music band
mind of a person; soul, spirit
understand the mind of a person (slang)
your psyche is your mind and your deepest feelings and attitudes.
see also psych.

پیشنهاد کاربران

از لحاظ روحی
noun
[count] formal : the soul, mind, or personality of a person or group
some hidden corner within your psyche
the female/male/human psyche
the nation's psyche
البته بصورت psyke یا syke هم مینویسن که درست نیستن
پروانه در زبان یونانی, یعنی روح و روان
ضمیر - ماهیت اخلاقی یا احساسی فرد یا حس هویت او.

بپرس