psych


(معمولا با: up) عصبی کردن، روحیه ی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن، (خودمانی)، (معمولا با: out) به ماهیت کسی پی بردن، (از نظر روحی) شناختن، (معمولا با: up) خود را آماده کردن (از نظر روحی)، رجوع شود به: psycho- (پیش از واکه می آید)، مخفف:، وابسته به روانپزشکی، روانپزشکی، وابسته به روانشناسی
psych(e)
ورزش : تضعیف روحیه، (verb transitive) (خودمانی) (معمولا با: up) عصبی کردن، روحیهی کسی را خراب کردن، جنگ اعصاب کردن to psych up his opponent, he kept whistling برای خراب کردن روحیهی طرف مرتبا سوت میزد (verb transitive) (خودمانی) (معمولا با: out) به ماهیت کسی پی بردن، (از نظر روحی) شناختن (verb transitive) (خودمانی) (معمولا با: up) خود را آماده کردن (از نظر روحی) psych out (خودمانی) 1 روحیهی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شدن 2 (برای احتراز از کار یا موقعیت بخصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن مخفف: وابسته به روانپزشکی مخفف: روانپزشکی مخفف: وابسته به روانشناسی مخفف: روانشناسی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: psychs, psyching, psyched
(1) تعریف: (informal) to intimidate with psychological pressure; make uneasy or nervous (usu. fol. by out).

- They tried to win by psyching us out.
[ترجمه مرتجی] آنها با خراب کردن روحیه ما سعی کردند پیروز شوند
|
[ترجمه مرتجی] آنها سعی میکردند باخراب کردن روحیه ما برنده شوند
|
[ترجمه Liko] انها سعی میکردند با تحقیر کردن روحیه ما برنده شوند
|
[ترجمه گوگل] آنها سعی کردند با روانی کردن ما پیروز شوند
[ترجمه ترگمان] اونا سعی کردن با این وضع ما رو از این وضع نجات بدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to ascertain or work out with reasoning or psychological skills (usu. fol. by out).

- She quickly psyched out the answer to the problem.
[ترجمه گوگل] او به سرعت پاسخ این مشکل را پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] او سریعا پاسخ را به این مشکل فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to put into the right mood for something; make psychologically ready (often fol. by up).

- The players were psyched up for the match.
[ترجمه صادق] بازیکنان روحیه بالایی برای مسابقه داشتند
|
[ترجمه گوگل] بازیکنان برای این مسابقه روان بودند
[ترجمه ترگمان] بازیکنان برای مسابقه گرفتار شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. psych out
(خودمانی) 1- روحیه ی خود را از دست دادن،دچار تزلزل روحی شدن،دستپاچه شدن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت بخصوص)خود را به دستپاچگی زدن،هراس نمایی کردن

2. to psych up his opponent, he kept whistling
برای خراب کردن روحیه ی طرف مرتبا سوت می زد.

3. We both knew we had to psych ourselves up for the race.
[ترجمه گوگل]هر دوی ما می دانستیم که باید برای مسابقه روانی کنیم
[ترجمه ترگمان]جفتمون می دونستیم که باید خودمون رو به خاطر مسابقه روانی می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They are like heavyweight boxers, trying to psych each other out and build themselves up.
[ترجمه گوگل]آنها مانند بوکسورهای سنگین وزن هستند که سعی می کنند یکدیگر را روانی کنند و خود را بسازند
[ترجمه ترگمان]آن ها مثل boxers سنگین وزن هستند، سعی می کنند همدیگر را از هم جدا کنند و خودشان را بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. After work, it is hard to psych yourself up for an hour at the gym.
[ترجمه گوگل]بعد از کار، سخت است که برای یک ساعت در باشگاه، خود را روانی کنید
[ترجمه ترگمان]بعد از کار خیلی سخته که یه ساعت تو باشگاه باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I could psych out the captors, and I could put out orders that would frustrate them and keep them off balance.
[ترجمه گوگل]می‌توانستم اسیرکنندگان را روانی کنم، و می‌توانم دستوراتی را صادر کنم که آنها را ناامید کند و تعادلشان را حفظ کند
[ترجمه ترگمان]من می توانستم psych را بیرون بیاورم، و من می توانستم به آن ها دستور بدهم که آن ها را ناامید کند و تعادل آن ها را حفظ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I'm a psych major now.
[ترجمه گوگل]من الان ارشد روانشناسی هستم
[ترجمه ترگمان]من الان یه روانشناس روانشناسی هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. If the episode was staged to psych me out, it worked.
[ترجمه گوگل]اگر اپیزود برای روانی من روی صحنه می رفت، کار می کرد
[ترجمه ترگمان]اگه این قسمت برنامه ریزی شده بود که منو روانی کنه، جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Psych! Ha-ha, just messing with you.
[ترجمه گوگل]روانی! ها-ها، فقط با شما درگیرم
[ترجمه ترگمان]! روانی فقط دارم سربه سرت میذارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. While his classmates are bombarding the Psych professor with last-minute questions, he's watching the second season of Arrested Development on Netflix.
[ترجمه گوگل]در حالی که همکلاسی هایش در حال بمباران استاد روان با سوالات لحظه آخری هستند، او در حال تماشای فصل دوم Arrested Development در نتفلیکس است
[ترجمه ترگمان]در حالی که هم کلاسی هایش استاد Psych را با سوالات آخرین دقیقه بمباران می کنند، او فصل دوم توسعه توقیف شده در نت فلیکس را تماشا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. When taking exams, street-smart people are likely to get better grades than their knowledge merits because they can "psych out" the test.
[ترجمه گوگل]هنگام شرکت در امتحانات، افراد باهوش خیابانی احتمالاً نمرات بهتری نسبت به شایستگی دانش خود می گیرند، زیرا می توانند آزمون را "روانی" کنند
[ترجمه ترگمان]زمانی که امتحان کردن، افراد هوشمند به احتمال زیاد نمرات بهتری نسبت به شایستگی دانش خود دارند، زیرا آن ها می توانند \"روانی\" را درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Psych, I joke, I joke, I kidd, I kidd.
[ترجمه گوگل]روانی، شوخی کردم، شوخی کردم، شوخی کردم، شوخی کردم
[ترجمه ترگمان]به شوخی می گویم: روانی، شوخی می کنم، شوخی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. And orderly sits Michael down inside the psych ward's TV room. Michael, still displaying the same vacant stare, now wears a white jumpsuit.
[ترجمه گوگل]و مرتب مایکل را داخل اتاق تلویزیون بخش روانی می نشیند مایکل که هنوز همان نگاه خالی خود را نشان می دهد، اکنون یک کت و شلوار سفید به تن دارد
[ترجمه ترگمان]و ترتیب \"مایکل\" رو توی اتاق بخش روانی بخش روانی بستری می کنه مایکل که هنوز همان زل خالی را نشان می داد، لباس سفیدی بر تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• if you psych yourself up, for example before a contest, or psych yourself into doing something difficult, you prepare yourself mentally, especially by telling yourself that you can win or succeed.
study of the mind, study of human behavior, study of mental and emotional processes

پیشنهاد کاربران

۱. توی دل {کسی را} خالی کردن. روحیه {کسی را} تضعیف کردن. اعتماد به نفس کسی را ضایع کردن ۲. {خود را} روحا اماده کردن ۳. شناختن. به ماهیت {کسی} پی بردن.
مثال:
To psych up his opponent, he kept whistling.
برای تضعیف کردن روحیه حریف اش مرتبا سوت می زد.
You have to psych yourself up
باید قدرت ذهنت رو بالا ببری
روحیه ات رو تقویت کنی
psych somebody ↔ out = انجام دادن کارها یا گفتن چیزهایی که حریفت رو در یک بازی یا رقابت عصبی یا گیج می کنه، با این قصد که پیروزی برات آسون تر بشه.
to do or say things that will make your opponent in a game or competition feel nervous or confused, so that it is easier for you to win
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/psych-out
Psych you fooled
Shortened "psycho"
اصطلاح عامیانه که به آ خر جملات اضافه می شود و مفهوم کل جمله گفته شده را منفی می کند.
شکل دیگر املایی این کلمه "sike" است اما نوشتار درست آن را "psych" می دانند.
ما در فارسی این عبارت را با اضافه کردن کلمه �اَلَکی� به آخر جملاتمان می سازیم
...
[مشاهده متن کامل]

مثال
!Sure, you can borrow my brand new car for the weekend. Psych
حتما واسه آخر هفته ماشین جدیدم رو بهت قرض میدم. الکی!

بپرس