proximity

/prakˈsɪməti//prɒkˈsɪmɪti/

معنی: مجاورت، نزدیکی، نزدیک بودن، قرابت
معانی دیگر: جوار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the condition, quality, or fact of being near or close; nearness.
مترادف: closeness, nearness, propinquity
متضاد: distance
مشابه: vicinity

- The corner store offers little variety, but its proximity makes it convenient.
[ترجمه فاطمه] فروشگاه محلی تنوع کمی دارند اما نزدیکی اش آن را راحت میکند.
|
[ترجمه گوگل] فروشگاه گوشه تنوع کمی دارد، اما نزدیکی آن باعث راحتی می شود
[ترجمه ترگمان] فروشگاه گوشه، تنوع کمی را ارایه می دهد، اما نزدیکی آن به راحتی آن را مناسب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We live in proximity to our neighbors here in the city.
[ترجمه گوگل] ما در نزدیکی همسایگان خود در این شهر زندگی می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما در نزدیکی همسایه هامون تو شهر زندگی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the proximity of the hospital to our house
نزدیکی بیمارستان به خانه ی ما

2. the proximity of the sea modifies the temperature
نزدیک بودن دریا از گرما می کاهد.

3. in the proximity of the church
در جوار کلیسا

4. people go to the proximity of tochal in cable cars
مردم با تله کابین تا نزدیکی توچال می روند.

5. The site is in close proximity to motorways and an airport.
[ترجمه گوگل]این سایت در مجاورت بزرگراه ها و فرودگاه قرار دارد
[ترجمه ترگمان]این مکان در نزدیکی جاده ها و فرودگاه قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Part of the attraction is Darwin's proximity to Asia.
[ترجمه گوگل]بخشی از جذابیت نزدیکی داروین به آسیا است
[ترجمه ترگمان]بخشی از جذابیت، نزدیکی داروین به آسیا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We chose the house for its proximity to the school.
[ترجمه گوگل]خانه را به دلیل نزدیک بودن به مدرسه انتخاب کردیم
[ترجمه ترگمان]خانه را برای نزدیک شدن به مدرسه انتخاب کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. What drew him to the area was its proximity to central London.
[ترجمه گوگل]چیزی که او را به این منطقه کشاند، نزدیکی آن به مرکز لندن بود
[ترجمه ترگمان]چیزی که او را به این منطقه کشاند نزدیکی آن به مرکز لندن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Some species may nest in close proximity to each other.
[ترجمه گوگل]برخی از گونه ها ممکن است در نزدیکی یکدیگر لانه کنند
[ترجمه ترگمان]بعضی از گونه ها ممکن است در مجاورت یکدیگر لانه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The proximity of the college to London makes it very popular.
[ترجمه گوگل]نزدیکی کالج به لندن آن را بسیار محبوب کرده است
[ترجمه ترگمان]نزدیکی دانشگاه به لندن بسیار مشهور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Despite their proximity, Dickinson has not written a column about Earley and is unwilling to say anything about him.
[ترجمه گوگل]علیرغم نزدیکی آنها، دیکینسون ستونی در مورد ارلی ننوشته است و حاضر نیست در مورد او چیزی بگوید
[ترجمه ترگمان]علی رغم نزدیکی آن ها، دیکنسون یک ستون درباره Earley ننوشته است و تمایلی به گفتن چیزی در مورد او ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. All sensory forms are affected by proximity and this is particularly noticeable amidst networks of lines.
[ترجمه گوگل]همه اشکال حسی تحت تأثیر مجاورت قرار می گیرند و این به ویژه در میان شبکه های خطوط قابل توجه است
[ترجمه ترگمان]تمام اشکال حسی از نزدیکی تحت تاثیر قرار می گیرند و این به ویژه در میان شبکه های خطوط قابل توجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Certainly he had not been in such close proximity to a pretty young girl for as long as he could remember.
[ترجمه گوگل]مطمئناً تا زمانی که به یاد می آورد، با یک دختر جوان زیبا به این نزدیکی نزدیک نشده بود
[ترجمه ترگمان]مسلما او تا آن زمان که به یاد داشت چندان به دختر خوشگلی نزدیک نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Of particular importance to the family was the proximity of the synagogue itself, a mere few minutes walk through the park.
[ترجمه گوگل]نزدیک بودن به خود کنیسه از اهمیت ویژه ای برای خانواده برخوردار بود، تنها چند دقیقه پیاده روی در پارک
[ترجمه ترگمان]اهمیت ویژه ای که به خانواده مربوط می شد نزدیکی خود کنیسه بود، تنها چند دقیقه راه رفتن در پارک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مجاورت (اسم)
abutment, proximity, vicinity, presence, neighborhood, adjacency, surroundings, contiguity, propinquity, juxtaposition, vicinage

نزدیکی (اسم)
abutment, proximity, vicinity, adjacency, affinity, rapprochement, approximation, accession, adduction, imminence, verge, contiguity, going-on, imminency, propinquity, vicinage

نزدیک بودن (اسم)
proximity, be close

قرابت (اسم)
proximity, relationship, immixture kindred, propinquity

تخصصی

[عمران و معماری] مجاورت - نزدیکی
[برق و الکترونیک] تقرب، مجاورت
[صنعت] نزدیکی، تقریب
[ریاضیات] نزدیکی، مجاورت، همسایگی

انگلیسی به انگلیسی

• adjacency, nearness, closeness, vicinity
proximity to something or someone is the fact of being near them; a formal word.

پیشنهاد کاربران

ریشه :از کلمه لاتین proximus به معنی nearest :
از همین ریشه :
Approximately : تقریبا - حدودا
Approximate : نزدیک به واقعیت
نزدیکی، همسانی
قرابت
نزدیکی در مکان، زمان، نظم، وقوع یا رابطه
هم نشینی
مجاورت
cultural proximity مجاورت فرهنگی
proximity
درریاضی به معنای همسایگی است
در صنعت به عنوان بوش هم شناخته میشه
proximity ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: مجاورت ۲
تعریف: شاخصی که فاصلة بین همة نقاط در پیرامون یک نقطه را مشخص می کند
با vicinity فرق میکنه
proximity حاکی از نزدیکی ای است که بیشتر بار اقتصادی داره. مثلاً نزدیکی به خیابان اصلی، نزدیک بودن به خطوط نیرو یا بازار فروش
تقارب، نزدیکی، همسو و هم جهت بودن
همخوانی
هم جواری
همسایگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس