صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of, relating to, or originating in a province.
• مشابه: regional, state
• مشابه: regional, state
- The provincial government of Manitoba is located in Winnipeg.
[ترجمه گوگل] دولت استانی منیتوبا در وینیپگ واقع شده است
[ترجمه ترگمان] دولت استانی مانیتوبا در Winnipeg واقع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت استانی مانیتوبا در Winnipeg واقع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of or relating to the provinces that make up a country.
• مشابه: state, territorial
• مشابه: state, territorial
- Provincial leaders are meeting in the capital this week.
[ترجمه گوگل] رهبران استانی این هفته در پایتخت دیدار می کنند
[ترجمه ترگمان] رهبران استانی این هفته در پایتخت جلسه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رهبران استانی این هفته در پایتخت جلسه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having the unsophisticated characteristics and manners attributed to people living in areas remote from cities; not fashionable.
• مترادف: churlish, small-town
• متضاد: cosmopolitan, fashionable, metropolitan
• مشابه: hillbilly, innocent, local, rural, rustic, unsophisticated, vulgar
• مترادف: churlish, small-town
• متضاد: cosmopolitan, fashionable, metropolitan
• مشابه: hillbilly, innocent, local, rural, rustic, unsophisticated, vulgar
- She found her cousin's taste in clothing to be utterly provincial.
[ترجمه گوگل] او سلیقه پسر عمویش را در پوشاک کاملاً ولایتی می دانست
[ترجمه ترگمان] سلیقه پسر عمه اش را در لباسی که به کلی در شهرستان بود پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سلیقه پسر عمه اش را در لباسی که به کلی در شهرستان بود پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: limited in outlook; narrow-minded.
• مترادف: insular, narrow-minded, petty
• متضاد: broad-minded, catholic, sophisticated
• مشابه: illiberal, parochial, small
• مترادف: insular, narrow-minded, petty
• متضاد: broad-minded, catholic, sophisticated
• مشابه: illiberal, parochial, small
- Your father has such a provincial attitude toward women in politics!
[ترجمه گوگل] پدر شما چنین برخورد ولایی با زنان در سیاست دارد!
[ترجمه ترگمان] پدرتان نسبت به زنان در سیاست رفتار استانی دارد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدرتان نسبت به زنان در سیاست رفتار استانی دارد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: provincially (adv.)
مشتقات: provincially (adv.)
• (1) تعریف: someone who comes from or lives in the provinces.
• (2) تعریف: a person who has unsophisticated manners or narrow-minded opinions.
• متضاد: sophisticate
• مشابه: bumpkin, clodhopper, hick, hillbilly, innocent, peasant, rustic, yokel
• متضاد: sophisticate
• مشابه: bumpkin, clodhopper, hick, hillbilly, innocent, peasant, rustic, yokel