province

/ˈprɑːvəns//ˈprɒvɪns/

معنی: ایالت، استان، ولایت
معانی دیگر: حوزه، قلمرو، زمینه، حیطه، هریک از سرزمین های خارج از خود ایتالیا که جزو امپراطوری روم بود، پرگنه، شهرستان، سرزمین، (جمع) خارج از مرکز، جاهای دور افتاده، شهرستان ها

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the administrative divisions of a country or empire.
مشابه: county, domain, jurisdiction, mandate, territory

(2) تعریف: (pl.) the sections of a country outside of its capital or large metropolitan areas (usu. prec. by the).
مترادف: country
مشابه: territory

(3) تعریف: a defined area of expertise, knowledge, or responsibility.
مترادف: area, department, domain, orbit, realm
مشابه: arena, bag, bailiwick, business, circle, expertise, field, line, metier, place, sphere, world

- financial matters outside an attorney's province
[ترجمه گوگل] مسائل مالی خارج از استان وکالت
[ترجمه ترگمان] مسائل مالی در خارج از استان وکیل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an ecclesiastical unit of territory under an archbishop's direction.
مشابه: diocese, domain, jurisdiction, see

جمله های نمونه

1. the province of sa¨di
قلمرو سعدی

2. technology has invaded every province of life
تکنولوژی همه ی زمینه های زندگی را تحت الشعاع قرار داده است.

3. amir dam in the fars province
بند امیر در استان فارس

4. literary matters are outside his province
مطالب ادبی از قلمرو (دانش) او بیرون است.

5. The majority of people in the province are in favour of devolution.
[ترجمه گوگل]اکثریت مردم استان موافق تفویض اختیار هستند
[ترجمه ترگمان]اکثریت مردم در این استان به نفع تفویض اختیارات هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A network of railways has spread over the province.
[ترجمه گوگل]شبکه ای از راه آهن در سراسر استان گسترش یافته است
[ترجمه ترگمان]شبکه راه آهن در سرتاسر این استان گسترش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was governor of the province in the late 1970s.
[ترجمه گوگل]وی در اواخر دهه 70 استاندار این استان بود
[ترجمه ترگمان]او در اواخر دهه ۱۹۷۰ فرماندار این استان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. That kind of work is not in my province.
[ترجمه FSR] آن نوع از کار در حوزه تخصصی من نیست .
|
[ترجمه گوگل]این نوع کار در استان من نیست
[ترجمه ترگمان]این نوع کار در استان من نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Renaissance art is not really his province - he specializes in the modern period.
[ترجمه گوگل]هنر رنسانس واقعاً استان او نیست - او در دوره مدرن تخصص دارد
[ترجمه ترگمان]هنر رنسانس واقعا استانی نیست که در دوره معاصر تخصص دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Roads and railways artery every province.
[ترجمه گوگل]جاده ها و راه آهن شریان هر استان است
[ترجمه ترگمان]شاهراه جاده ها و راه آهن هر استان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Industrial research is the province of the Department of Trade and Industry.
[ترجمه گوگل]تحقیقات صنعتی استان وزارت تجارت و صنعت است
[ترجمه ترگمان]تحقیقات صنعتی استان تجارت و صنعت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Yunnan province is the home of elephants and peacocks.
[ترجمه گوگل]استان یوننان محل زندگی فیل ها و طاووس ها است
[ترجمه ترگمان]استان Yunnan منزلگاه فیل ها و peacocks است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Guerrilla groups are active in the province.
[ترجمه گوگل]گروه های چریکی در استان فعال هستند
[ترجمه ترگمان]گروه های چریکی در این استان فعال هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The province was attacked a month ago after weeks of simmering tension.
[ترجمه گوگل]این استان یک ماه پیش پس از هفته ها تنش در حال جوشیدن مورد حمله قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]این استان یک ماه پیش پس از هفته ها تنش simmering مورد حمله قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The people of the province wished to break away and form a new state.
[ترجمه گوگل]مردم استان آرزوی جدا شدن و تشکیل یک کشور جدید را داشتند
[ترجمه ترگمان]مردم این استان مایل بودند که فرار کنند و دولت جدیدی تشکیل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ایالت (اسم)
apanage, state, province, shire, appanage

استان (اسم)
state, province, shire, eparchy

ولایت (اسم)
province

انگلیسی به انگلیسی

• district, division; region, area; colony
a province is a large section of a country, with its own administration.
the provinces are the parts of a country outside the area of the capital.
if you say that a subject or activity is the province of a particular person, that person has a special interest in it, knowledge about it, or responsibility for it.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : province / provincial / provincialism
✅️ صفت ( adjective ) : provincial
✅️ قید ( adverb ) : provincially
انحصار
nothing in the province of logic can be merely possible معنی واژه province در این جمله به معنای محدوده و فضا میباشد . که این معنا در زبان ویتگنشتاین بیش تر صادق است
province ( اقیانوس شناسی )
واژه مصوب: ایالت 1
تعریف: [اقیانوس شناسی] بخشی از آب دریا یا اقیانوس که ازنظر ویژگی های ژرفایی با نواحی اطراف متفاوت است|||[زمین‏شناسی] پهنه ای گسترده با سیماهای ( features ) مشابه که در مجموع یک واحد شناخته میشود
استان
ایالت
once the exclusive province of some thing کل این جمله اشاره به موضوعی داره که یکنفر مسئول چیزی است یا در اون حوزه اطلاعات زیادی داره همون حوزه تخصصی میشه ( خیلی دنبال معنی این جمله گشتم خواستم با شما درمیون بزارم )
حوزه ی عمل؛ حوزه ی مسئولیت؛ حوزه ی فهم؛ رشته، تخصص، صلاحیت،
استان
I heard in the province honor to have a very good welcome with you from the beginning
part of. You are the board of directors and you are a young man in the field of great science of electricity
...
[مشاهده متن کامل]

شنیدم در استان مفتخر از اول با شما استقبال بسیار خوبی را داشتن
بخشی ازهیئت مدیره ریئسه هستید و جوانانی در حیطه علم بزرگ برق قدرت میپرورانید

استان

بپرس