صفت ( adjective )
مشتقات: proudly (adv.), proudness (n.)
مشتقات: proudly (adv.), proudness (n.)
• (1) تعریف: feeling pleased or satisfied with oneself because of an accomplishment, attribute, or possession.
• متضاد: ashamed, embarrassed
• مشابه: content, contented, happy, pleased, satisfied
• متضاد: ashamed, embarrassed
• مشابه: content, contented, happy, pleased, satisfied
- She was proud of her resounding win in the competition.
[ترجمه A.A] او سرفراز بود از پیروزی جانانه وی در مسابقه|
[ترجمه بابک] او مفتخر بود از پیروزی چشمگیر خود در مسابقه|
[ترجمه محمد م] او به پیروزی جانانه اش در مسابقه افتخار می کرد .|
[ترجمه علیرضا] او سرفزار از پیروزی جانانه اش در مسابقه بود.|
[ترجمه گوگل] او به پیروزی پر طنین خود در این رقابت افتخار می کرد[ترجمه ترگمان] به او افتخار می کرد که در مسابقه برنده خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should be proud of your talent and not try to hide it.
[ترجمه حسين] تو باید به استعدادت ببالی و سعی نکن اون رو پنهان کنی|
[ترجمه گوگل] شما باید به استعداد خود افتخار کنید و سعی نکنید آن را پنهان کنید[ترجمه ترگمان] تو باید به استعداد تو افتخار کنی و سعی نکنی پنهانش کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My father was proud of his thoroughbred horses.
[ترجمه Googel] - پدر من به اسب های اصیل خود افتخار می کرد.|
[ترجمه قرقی] پدرم با اسب های ماده خود حال میکرد.|
[ترجمه گوگل] پدرم به اسب های اصیل خود افتخار می کرد[ترجمه ترگمان] پدرم به اسب های اصیل خود می بالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: feeling a sense of happiness or satisfaction because of the accomplishments or attributes of a person or entity that is connected in some way with oneself.
• متضاد: ashamed, embarrassed
• مشابه: delighted, happy, pleased, satisfied
• متضاد: ashamed, embarrassed
• مشابه: delighted, happy, pleased, satisfied
- They were terribly proud when their son graduated from college.
[ترجمه گوگل] وقتی پسرشان از کالج فارغ التحصیل شد، به طرز وحشتناکی افتخار می کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها وقتی پسرشان از کالج فارغ التحصیل شد به شدت احساس غرور می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها وقتی پسرشان از کالج فارغ التحصیل شد به شدت احساس غرور می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm very proud to have a friend who is such a wonderful musician.
[ترجمه گوگل] من بسیار مفتخرم که دوستی دارم که موسیقیدان فوق العاده ای است
[ترجمه ترگمان] من خیلی افتخار می کنم که دوستی دارم که موسیقی دان خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من خیلی افتخار می کنم که دوستی دارم که موسیقی دان خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was so proud of his daughter for standing up for what she believed in.
[ترجمه گوگل] او بسیار به دخترش افتخار می کرد که برای چیزی که به آن اعتقاد داشت دفاع می کرد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر کاری که به آن اعتقاد داشت، به دخترش افتخار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به خاطر کاری که به آن اعتقاد داشت، به دخترش افتخار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They were all proud of their country on that day.
[ترجمه گوگل] آن روز همگی به کشورشان افتخار کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در آن روز به کشورشان افتخار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در آن روز به کشورشان افتخار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: marked by, suggesting, or inspiring a feeling of pride.
• مترادف: exalted, glorious, laudable, lofty, noble, praiseworthy
• متضاد: embarrassed, embarrassing, shameful
• مشابه: grand, great, stirring
• مترادف: exalted, glorious, laudable, lofty, noble, praiseworthy
• متضاد: embarrassed, embarrassing, shameful
• مشابه: grand, great, stirring
- His acceptance of the award was a proud moment for his parents.
[ترجمه گوگل] دریافت این جایزه برای پدر و مادرش لحظه افتخار آمیزی بود
[ترجمه ترگمان] پذیرش این جایزه یک لحظه پر افتخار برای پدر و مادرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پذیرش این جایزه یک لحظه پر افتخار برای پدر و مادرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A proud banner waved from the top of the courthouse.
[ترجمه گوگل] یک بنر غرورآمیز از بالای دادگاه به اهتزاز در آمد
[ترجمه ترگمان] یک پرچم افتخار آمیز از بالای دادگاه تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک پرچم افتخار آمیز از بالای دادگاه تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: aware and respectful of one's own independence and worth.
• مترادف: independent, self-reliant, self-respecting
• متضاد: humble
• مشابه: dignified, self-sufficient
• مترادف: independent, self-reliant, self-respecting
• متضاد: humble
• مشابه: dignified, self-sufficient
- She was elderly but proud, and she insisted on handling her own financial affairs.
[ترجمه گوگل] او سالخورده اما مغرور بود و اصرار داشت که به امور مالی خودش رسیدگی کند
[ترجمه ترگمان] او مسن ولی مغرور بود و اصرار داشت که امور مالی خود را اداره کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مسن ولی مغرور بود و اصرار داشت که امور مالی خود را اداره کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: feeling and showing excessive satisfaction with oneself or one's status.
• مترادف: cocky, complacent, conceited, egotistical, pompous, self-satisfied, smug, swell-headed, vain, vainglorious
• متضاد: humble, modest
• مشابه: arrogant, boastful, cocksure, haughty, lofty, self-important
• مترادف: cocky, complacent, conceited, egotistical, pompous, self-satisfied, smug, swell-headed, vain, vainglorious
• متضاد: humble, modest
• مشابه: arrogant, boastful, cocksure, haughty, lofty, self-important
- His proud parents were not happy to accept a waitress as a daughter-in-law.
[ترجمه گوگل] پدر و مادر مغرور او از پذیرش یک پیشخدمت به عنوان عروس خوشحال نبودند
[ترجمه ترگمان] والدینش از پذیرفتن یک پیشخدمت به عنوان یک عروس راضی نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] والدینش از پذیرفتن یک پیشخدمت به عنوان یک عروس راضی نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: stately; magnificent.
• مترادف: dignified, grand, magnificent, noble, splendid, stately
• متضاد: unimpressive
• مشابه: venerable
• مترادف: dignified, grand, magnificent, noble, splendid, stately
• متضاد: unimpressive
• مشابه: venerable
- The formerly proud homes were now abandoned or dilapidated.
[ترجمه گوگل] خانههای پرافتخار سابق، اکنون متروک یا ویران شده بودند
[ترجمه ترگمان] خانه های مغرور سابق حالا رها شده یا ویران شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانه های مغرور سابق حالا رها شده یا ویران شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید