معنی: سر دسته، پیشقدم، پیش کسوت، بازیگر عمدهمعانی دیگر: سردمدار، هوادار، هواخواه، (شعر یا نمایشنامه یا داستان) شخصیت اصلی، قهرمان (در برابر: پاد قهرمان یا دشمن antagonist)
• : تعریف: the leading character in a literary work.
- At this point in the play, the protagonist realizes what he must do to overcome his foe.
[ترجمه A.A] در این نقطه از بازی شخصیت اصلی متوجه میشود باید چکار کند که بر حریفش غلبه کند
|
[ترجمه گوگل] در این مرحله از نمایشنامه، قهرمان داستان متوجه می شود که برای غلبه بر دشمن خود باید چه کاری انجام دهد [ترجمه ترگمان] در این مرحله از بازی، شخصیت درک می کند که باید چه کاری برای غلبه بر دشمن انجام دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. Life is like a theatre. Everyone is the protagonist of its own drama.
[ترجمه A.A] زندگی شبیه یک تاتر است هرکس بازیگر اصلی رویاهای خود است
|
[ترجمه گوگل]زندگی مثل یک تئاتر است هرکسی قهرمان درام خودش است [ترجمه ترگمان]زندگی مثل یک تئاتر است همه بازیگر اصلی داستان خود هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She was herself a vehement protagonist of sexual equality.
[ترجمه A.A] او خودش یک هوادار دو آتشه برابری حقوق زن و مرد بود
|
[ترجمه گوگل]او خود قهرمان سرسخت برابری جنسی بود [ترجمه ترگمان]اون خودش یه شخصیت اصلی از برابری جنسی بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The writer characterized the protagonist in his latest novel as lazy and selfish.
[ترجمه گوگل]نویسنده در آخرین رمان خود شخصیت اصلی را تنبل و خودخواه توصیف کرد [ترجمه ترگمان]نویسنده شخصیت اصلی خود را در آخرین رمان خود به عنوان تنبل و خودخواهانه توصیف کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The protagonist of Alfredo also represents virtue and vice combined in a single protagonist.
[ترجمه گوگل]شخصیت اصلی آلفردو همچنین نشان دهنده فضیلت و رذیلت است که در یک قهرمان واحد ترکیب شده اند [ترجمه ترگمان]شخصیت آلفردو معرف پاکدامنی و فساد است که در یک شخصیت واحد ترکیب می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Sibylle Alexander describes her experience as a protagonist in this story with grace and eloquence.
[ترجمه گوگل]سیبیل الکساندر تجربه خود را به عنوان یک قهرمان داستان با ظرافت و شیوایی توصیف می کند [ترجمه ترگمان]Sibylle الکساندر تجربه خود را به عنوان یک شخصیت در این داستان با وقار و فصاحت توصیف می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Trying to checkmate a protagonist into immobility-or nonexistence-will not promote a peaceful settlement.
[ترجمه گوگل]تلاش برای مات کردن قهرمان داستان به حالت بی حرکتی-یا عدم وجود- باعث حل و فصل صلح آمیز نخواهد شد [ترجمه ترگمان]تلاش برای مات کردن یک شخصیت در حالت عدم وجود - یا عدم وجود - باعث ایجاد سازش صلح آمیز نخواهد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The protagonist makes efforts to salvage his crumbling psyche by identifying with the languages of authority.
[ترجمه گوگل]قهرمان داستان تلاش می کند تا با همذات پنداری با زبان های قدرت، روان در حال فروپاشی خود را نجات دهد [ترجمه ترگمان]شخصیت تلاش می کند تا با شناسایی زبان قدرت، روح crumbling را نجات دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Like the protagonist in Out, Larry interprets his own identity through the discourses that organize his experience.
[ترجمه گوگل]لری مانند قهرمان فیلم Out، هویت خود را از طریق گفتمان هایی که تجربه او را سازماندهی می کند تفسیر می کند [ترجمه ترگمان]همانند شخصیت در بیرون، لری هویت خود را از طریق گفتمان ها که تجربه خود را سازماندهی می کند تفسیر می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The gay protagonist gets shot in the end.
[ترجمه گوگل]قهرمان همجنس گرا در پایان تیرباران می شود [ترجمه ترگمان]شخصیت همجنس گرا در پایان عکس گرفته می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The protagonist is totally absorbed in watching the ethereal mechanism come to rest.
[ترجمه گوگل]قهرمان داستان کاملاً در تماشای مکانیسم اثیری در حال استراحت است [ترجمه ترگمان]شخصیت کاملا مجذوب تماشای مکانیسم اثیری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Camus sets up a distance from his protagonist develop an existentialist understanding of reality in a concrete, particular situation.
[ترجمه گوگل]کامو با شخصیت اصلی خود فاصله میگیرد و درک اگزیستانسیالیستی از واقعیت را در یک موقعیت مشخص و خاص توسعه میدهد [ترجمه ترگمان]کامو فاصله زیادی از شخصیت خود را با درک درک اگزیستانسیالیسم واقعی از واقعیت در یک موقعیت دقیق و مشخص، آغاز می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He was therefore a protagonist in both main developments within analytic philosophy in the mid-twentieth century.
[ترجمه گوگل]بنابراین او در هر دو تحول اصلی در فلسفه تحلیلی در اواسط قرن بیستم قهرمان بود [ترجمه ترگمان]در نتیجه او شخصیت اصلی در هر دو پیشرفت اصلی در فلسفه تحلیلی در اواسط قرن بیستم بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Durkheim is perhaps the key protagonist of this dominant theme of profound social change.
[ترجمه گوگل]دورکیم شاید قهرمان اصلی این موضوع غالب تغییر اجتماعی عمیق باشد [ترجمه ترگمان]Durkheim شاید شخصیت اصلی این موضوع اصلی تغییر اجتماعی عمیق باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The symbolical setting focusing on the protagonist Amiyou reflects the writer's thought of the real world and the ideal world, implying of the writer's longing for human tenderness.
[ترجمه گوگل]محیط نمادین با تمرکز بر قهرمان داستان، آمیو، اندیشه نویسنده را در مورد دنیای واقعی و دنیای ایده آل منعکس می کند، که حاکی از اشتیاق نویسنده برای لطافت انسانی است [ترجمه ترگمان]موقعیت نمادین که بر شخصیت اصلی تمرکز دارد، منعکس کننده تفکر نویسنده در دنیای واقعی و دنیای ایده آل است، که دلالت بر اشتیاق نویسنده برای مهربانی انسان دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. In a literary work in which the protagonist meets an unhappy or disastrous end.
[ترجمه گوگل]در اثری ادبی که در آن قهرمان با پایانی ناخوشایند یا فاجعه آمیز روبرو می شود [ترجمه ترگمان]در یک کار ادبی که در آن شخصیت به بن بست یا مصیبت باری برخورد می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
سر دسته (اسم)
chief, leader, marshal, chieftain, ringleader, protagonist, head of gang
پیشقدم (اسم)
leader, pioneer, protagonist, van, pacemaker
پیش کسوت (اسم)
protagonist, ringmaster
بازیگر عمده (اسم)
protagonist
انگلیسی به انگلیسی
• main character in a literary work; hero or heroine in a literary work; proponent of a particular cause, advocate a protagonist in a play, novel, or event is one of the main people in it; a formal word. a protagonist of an idea or movement is a supporter of it; a formal word.
پیشنهاد کاربران
### **1. The Journey Begins** The **protagonist** of the story was a young woman named Sara, who dreamed of becoming a great artist. She faced many challenges, but her passion kept her going. **قهرمان داستان یک زن جوان به نام سارا بود که رویای تبدیل شدن به یک هنرمند بزرگ را داشت. او با چالش های زیادی روبه رو شد، اما اشتیاقش او را به پیش می برد. ** ... [مشاهده متن کامل]
### **2. A Difficult Choice** The **protagonist** stood at a crossroads, unsure whether to follow her heart or listen to her family’s expectations. It was a decision that would change her life forever. **شخصیت اصلی در دوراهی ای ایستاده بود، نامطمئن از اینکه قلبش را دنبال کند یا به انتظارات خانواده اش گوش دهد. این تصمیمی بود که زندگی اش را برای همیشه تغییر می داد. ** ### **3. A Mysterious Letter** One day, the **protagonist** received a letter from an unknown sender. The message inside led her on an adventure she never expected. **یک روز، قهرمان داستان نامه ای از فرستنده ای ناشناس دریافت کرد. پیام داخل نامه او را به ماجراجویی ای کشاند که هرگز انتظارش را نداشت. ** ### **4. Facing the Villain** The **protagonist** finally came face to face with the villain who had caused so much pain. She had to find the courage to fight for what was right. **شخصیت اصلی بالاخره با شروری که باعث درد و رنج زیادی شده بود، روبه رو شد. او باید شجاعت پیدا می کرد تا برای عدالت بجنگد. ** ### **5. A New Friendship** At her lowest point, the **protagonist** met someone who changed her life. Their friendship gave her strength to continue despite the hardships. **در سخت ترین لحظه، قهرمان داستان با کسی آشنا شد که زندگی اش را تغییر داد. دوستی آن ها به او قدرت داد تا علی رغم سختی ها ادامه دهد. ** ### **6. Discovering the Truth** After searching for years, the **protagonist** finally uncovered the truth about her past. It was not what she had expected, but it gave her clarity. **پس از سال ها جستجو، قهرمان داستان بالاخره حقیقت گذشته اش را کشف کرد. این چیزی نبود که انتظار داشت، اما به او روشنی بخشید. ** ### **7. A Hard - Won Victory** The **protagonist** fought long and hard to achieve her dreams. After many struggles, she finally succeeded and proved everyone wrong. **شخصیت اصلی برای رسیدن به رویاهایش سخت جنگید. پس از بسیاری از چالش ها، او بالاخره موفق شد و به همه ثابت کرد که اشتباه می کردند. ** ### **8. The Ultimate Sacrifice** The **protagonist** realized that in order to save the ones she loved, she had to make a great sacrifice. It was the hardest decision of her life. **قهرمان داستان متوجه شد که برای نجات کسانی که دوستشان دارد، باید فداکاری بزرگی انجام دهد. این سخت ترین تصمیم زندگی اش بود. ** ### **9. Finding Love** After many hardships, the **protagonist** finally found love. It was a love that healed her wounds and made her stronger. **پس از سختی های فراوان، قهرمان داستان بالاخره عشق را پیدا کرد. عشقی که زخم هایش را التیام بخشید و او را قوی تر کرد. ** ### **10. A New Beginning** The story ended with the **protagonist** standing on a hill, looking at the sunrise. It was not the end but the beginning of a new chapter in her life. **داستان با ایستادن قهرمان بر روی تپه ای و تماشای طلوع خورشید به پایان رسید. این پایان نبود، بلکه آغاز فصلی جدید در زندگی اش بود. ** chatgpt
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید: 📋 در زبان انگلیسی یک prefix داریم به اسم prot 📌 این پیشوند، معادل "first" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این پیشوند را در خود داشته باشند، به "first" مربوط هستند. ... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال: 🔘 prototype: the ‘first’ or initial model of something 🔘 proton: a subatomic particle with a positive charge, considered one of the ‘first’ building blocks of matter 🔘 protonic: relating to protons, the ‘first’ particles of atomic structure 🔘 protagonist: the leading character, typically the ‘first’ or primary figure in a story 🔘 protozoa: a group of single - celled organisms, often considered among the ‘first’ forms of life 🔘 protohuman: an early form of human, often the ‘first’ evolutionary stage 🔘 protostar: the earliest stage in the formation of a star 🔘 protogenesis: the process of the ‘first’ generation or origin of something 🔘 protonate: to add a proton to a molecule, especially in its ‘first’ reaction
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید: 📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم agon 📌 این ریشه، معادل "struggle, " "contest, " و "conflict" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "struggle, " "contest, " یا "conflict" مربوط هستند. ... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال: 🔘 antagonist: an opponent who struggles against the protagonist in a contest or conflict 🔘 protagonist: the main character in a struggle, contest, or conflict 🔘 agona: a festivity in ancient Greece where competitors contended for prizes 🔘 agonize: to cause intense mental struggle or suffering 🔘 agony: intense feelings of physical or mental suffering, a state of great conflict 🔘 antagonism: a state of deep - seated ill - will or hostility, a form of conflict 🔘 antagonistic: showing opposition or resistance, especially in a struggle 🔘 antagonize: to provoke someone into a state of conflict or hostility
✍ توضیح: The main character in a story or drama; a leading figure 🎭👤 🔍 مترادف: Hero ✅ مثال: The protagonist in the novel struggles to overcome great adversity.
۱. قهرمان داستان ۲. حریف ۳. پیشگام. پیشکسوت. مُبلِغ مثال: the novel's main protagonist is an American intelligence officer قهرمان اصلی داستانِ رمان یک افسر اداره اطلاعات و جاسوسی آمریکایی است.
پیشگام، پیشوا
protagonist ( سینما و تلویزیون ) واژه مصوب: قهرمان اصلی تعریف: شخصیت اصلی نمایش در آثار کلاسیک یونان که همراه با ضدقهرمان در بطن کنش و کشمکش قرار دارد
noun [count] 1 : the main character in a novel, play, movie, etc. 2 : an important person who is involved in a competition, conflict, or cause She was a leading protagonist in the civil rights movement. ... [مشاهده متن کامل]
Other forms: plural - nists Justin i want you to be the protagonist of my novel بازیگر اصلی رمان ، فیلم و . . .