prostrate

/ˈprɑːstret//prɒˈstreɪt/

معنی: فروتن، بخاک افتاده، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، درمانده و بیچاره شدن
معانی دیگر: در حال سجده، خوابیده بر شکم، پیشانی بر خاک، دمر، دمرو، افتاده بر زمین (بر پشت یا بر شکم - دمر یا طاقباز)، به خاک افتاده، در غلتیده، فرو افکنده، از پا در آمده، از پا افتاده، فرومانده، درمانده، ذلیل، بیچاره، تسلیم، بی دفاع، سجده کردن، پیشانی به خاک مالیدن، (جلو کسی) خود را به خاک افکندن، به پای کسی افتادن، (کاملا) تسلیم شدن، ناتوان کردن، از پا انداختن، ذلیل کردن، درمانده کردن، بیچاره کردن، به خاک افکندن، زمین زدن، از پا درآوردن، (گیاه شناسی) خزنده، بخاک افتاده درحال عبادت یا خضوع، افتادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prostrates, prostrating, prostrated
(1) تعریف: to lie or throw (oneself) flat on the ground, esp. face down in an act of humility, worship, or the like.
مشابه: bow, grovel, kowtow

- He prostrated himself in front of the altar and lay for some time on the cold floor.
[ترجمه گوگل] در مقابل محراب سجده کرد و مدتی روی زمین سرد دراز کشید
[ترجمه ترگمان] در مقابل محراب از هم جدا شد و مدتی روی زمین سرد دراز کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to overcome or overthrow.
مترادف: overcome, overpower, overthrow, overwhelm
مشابه: bow, overmaster, subdue

(3) تعریف: to exhaust physically or emotionally.
مترادف: exhaust, fag, fatigue, jade, tire, tucker out, wear, wear out, weary
صفت ( adjective )
(1) تعریف: lying flat on the ground or other surface.
متضاد: standing
مشابه: decumbent, flat, horizontal, procumbent, prone, recumbent, supine

- The bank customers and employees remained prostrate until the robbers left.
[ترجمه گوگل] مشتریان و کارمندان بانک تا زمانی که سارقان رفتند، سجده کردند
[ترجمه ترگمان] مشتریان بانک و کارمندان تا زمان عزیمت دزدان به خاک افتاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lying full-length, esp. face down as in submission or worship.
مشابه: kowtowing

(3) تعریف: overcome or exhausted.
مترادف: beat, bushed, dead, exhausted, jaded, overcome, spent, tired, worn-out
متضاد: fresh
مشابه: done in, weary

- The new recruits were prostrate after completing the obstacle course.
[ترجمه گوگل] نیروهای جدید پس از اتمام دوره مانع به سجده رفته بودند
[ترجمه ترگمان] سربازان جدید پس از اتمام دوره مانع از خاک افتاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a prostrate tree
درخت از پا افکنده

2. lie prostrate and take a deep breath
دمرو بخوابید و نفس عمیق بکشید.

3. they fell prostrate at the feet of the emperor
جلو پای امپراتور به سجده افتادند.

4. the mother was prostrate with grief
اندوه،مادر را از پا انداخته بود.

5. he drove his dagger to the hilt in his prostrate enemy's chest
دشنه اش را تا دسته در سینه ی دشمن به خاک افتاده فرو کرد.

6. The young mother was prostrate with grief at her baby's death from pneumonia.
[ترجمه گوگل]مادر جوان با اندوه به خاطر مرگ نوزادش بر اثر ذات الریه سجده کرده بود
[ترجمه ترگمان]مادر جوان مبتلا به ذات الریه از سینه پهلو به خاک افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They found him lying prostrate on the floor.
[ترجمه گوگل]او را در حال سجده روی زمین یافتند
[ترجمه ترگمان]او را دیدند که روی زمین افتاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He stumbled over Luke's prostrate body.
[ترجمه گوگل]او بر روی بدن سجده لوک تصادف کرد
[ترجمه ترگمان]سکندری خوران روی بدن افتاده لوک سکندری خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The prisoners were forced to lie prostrate in front of their captors.
[ترجمه گوگل]زندانیان مجبور شدند در مقابل دیدگانشان به سجده دراز بکشند
[ترجمه ترگمان]زندانیان مجبور به دروغ گفتن در مقابل captors شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was prostrate on the floor.
[ترجمه گوگل]روی زمین سجده کرده بود
[ترجمه ترگمان]روی زمین افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The country, prostrate after years of war, began slowly to recover.
[ترجمه گوگل]کشور که پس از سال ها جنگ به سجده رفته بود، به آرامی شروع به بهبود کرد
[ترجمه ترگمان]کشور، که پس از سال ها جنگ از خاک افتاده بود، به آرامی شروع به بهبودی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They fell prostrate in worship.
[ترجمه گوگل]برای عبادت به سجده افتادند
[ترجمه ترگمان]به سجده افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He lay prostrate before the high altar.
[ترجمه گوگل]بر محراب بلند سجده کرد
[ترجمه ترگمان]در برابر محراب به خاک افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A woman, prostrate with grief, lay wailing on the ground.
[ترجمه گوگل]زنی که از غم سجده کرده بود، روی زمین دراز کشیده بود
[ترجمه ترگمان]زنی که از اندوه بر زمین افتاده و روی زمین ناله سر داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Julie was prostrate with grief after her father's death.
[ترجمه گوگل]جولی پس از مرگ پدرش با اندوه به سجده رفته بود
[ترجمه ترگمان]جولی پس از مرگ پدرش از غصه به زمین افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Percy was lying prostrate, his arms outstretched and his eyes closed.
[ترجمه گوگل]پرسی به حالت سجده دراز کشیده بود، دستانش را دراز کرده بود و چشمانش را بسته بود
[ترجمه ترگمان]پرسی روی زمین افتاده بود دست هایش را دراز کرده بود و چشمانش بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فروتن (صفت)
humble, simple, modest, discreet, meek, artless, blushing, submissive, bashful, coy, low, demure, homely, unpretentious, prostrate

بخاک افتاده (صفت)
prostrate

روی زمین خوابیده (صفت)
prostrate

دمر خوابیده (صفت)
prostrate

درمانده و بیچاره شدن (فعل)
prostrate

انگلیسی به انگلیسی

• render powerless, subdue; bring down, cast down; lie flat, lie face down
lying low, subjugated; beaten, defeated; helpless, defenseless, unprotected; exhausted, feeble, frail
if you prostrate yourself, you lie flat on the ground with your face downwards.
if you are prostrate, you are lying flat on the ground with your face downwards.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Lying flat, often as a sign of submission or exhaustion 🙇
🔍 مترادف: Flat, face down
✅ مثال: The worshippers lay prostrate in prayer
۱. دَمر. دمرو. روی شکم ۲. به خاک افتاده ۳. در حال سجده ۴. از پا افتاده. فرسوده. درمانده. ناتوان. ذلیل / ۱. ( خود را ) به خاک انداختن. ( خود را به پای کسی ) انداختن. ( به پای کسی ) افتادن ۲. سجده کردن ۳. انداختن به. به زمین انداختن ۴. از نفس انداختن. از توان انداختن. از پا درآوردن. عاجز کردن.
به سجده رفتن ( فعل )
در حال سجده ( صفت )
prostrate
سجده کردن
prostrate to you
For love lover
Sunset at sunset
سجده کرد تورا
برای دل عاشق
آفتاب در وقت غروب

بپرس