propinquity

/prəˈpɪŋkwɪti//prəˈpɪŋkwɪti/

معنی: مجاورت، نزدیکی، شباهت، قرابت، خویشی
معانی دیگر: (زمان یا مکان) نزدیکی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: nearness in location or time; proximity.

(2) تعریف: nearness in relationship; kinship.

(3) تعریف: nearness in character; similarity.

جمله های نمونه

1. They are cousins of propinquity.
[ترجمه گوگل]آنها پسرعموهای صمیمیت هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها cousins نزدیکی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The neighbours lived in close propinquity toeach other.
[ترجمه گوگل]همسایه ها در مجاورت یکدیگر زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان]همسایگان نزدیک به هم زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It was nothing more nor less than propinquity.
[ترجمه گوگل]چیزی بیشتر و کمتر از نزدیکی نبود
[ترجمه ترگمان]چیزی بیشتر از propinquity نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Ah, the propinquity of cheap life and expensive principles, of religion and banditry, of surprising honour and random cruelty.
[ترجمه گوگل]آه، نزدیکی زندگی ارزان و اصول گران، دین و راهزنی، شرافت شگفت انگیز و ظلم تصادفی
[ترجمه ترگمان]آه، نزدیکی زندگی ارزان و اصول گران قیمت، مذهب و راهزنی، حرمت حیرت انگیز و ظلم و ستم تصادفی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. the closest propinquity of the man whom he had most vilely wronged!- and who had grown to exist only by this perpetual poison of the direst revenge!
[ترجمه گوگل]نزدیکترین نزدیکی به مردی که با بدترین ظلم به او ستم کرده بود!
[ترجمه ترگمان]نزدیکی نزدیکی مردی بود که او بیش از همه بدی کرده بود! و کسی که تازه متولد شده بود فقط با این زهر ابدی از ته دل انتقام می گرفت!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Grace was indeed quite unconscious of Fitspier's propinquity.
[ترجمه گوگل]گریس در واقع کاملاً از نزدیکی فیتسپیر بی خبر بود
[ترجمه ترگمان]گریس در واقع از نزدیکی s کاملا بی خبر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The closest propinquity of the man whom he had most vilely wronged !
[ترجمه گوگل]نزدیکترین نزدیکی مردی که به او بدترین ظلم را کرده بود!
[ترجمه ترگمان]نزدیکی نزدیکی مردی که او بیش از همه بدی کرده بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. For propinquity, come, we do a cup again!
[ترجمه گوگل]برای نزدیکی، بیا، ما یک فنجان دوباره!
[ترجمه ترگمان]برای propinquity، بیا، باز هم یک فنجان چای بخوریم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Such loyalty is by no means automatic or the inevitable consequence of propinquity.
[ترجمه گوگل]چنین وفاداری به هیچ وجه خودکار یا نتیجه اجتناب ناپذیر نزدیکی نیست
[ترجمه ترگمان]چنین وفاداری به هیچ وجه automatic یا نتیجه غیرقابل اجتناب نزدیکی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This dichotomy had less to do with national character than with propinquity.
[ترجمه گوگل]این دوگانگی کمتر به خصلت ملی مربوط بود تا نزدیکی
[ترجمه ترگمان]این دوگانگی در مقایسه با نزدیکی با نزدیکی، کم تر با شخصیت ملی سروکار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Discussion of family support often seems to assume geographical propinquity, which is increasingly problematic.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که بحث حمایت از خانواده غالباً نزدیکی جغرافیایی را فرض می کند که به طور فزاینده ای مشکل ساز است
[ترجمه ترگمان]بحث در مورد حمایت خانواده اغلب به نظر می رسد که نزدیکی جغرافیایی را فرض می کند، که به طور فزاینده ای مشکل ساز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They are both cousins of his, but not of the same degree of propinquity.
[ترجمه گوگل]آنها هر دو پسر عموی او هستند، اما نه از یک درجه نزدیکی
[ترجمه ترگمان]آن ها هر دو عموزاده او هستند، اما نه به همان میزان نزدیکی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مجاورت (اسم)
abutment, proximity, vicinity, presence, neighborhood, adjacency, surroundings, contiguity, propinquity, juxtaposition, vicinage

نزدیکی (اسم)
abutment, proximity, vicinity, adjacency, affinity, rapprochement, approximation, accession, adduction, imminence, verge, contiguity, going-on, imminency, propinquity, vicinage

شباهت (اسم)
analog, analogy, likeness, resemblance, semblance, analogue, proportion, equality, propinquity

قرابت (اسم)
proximity, relationship, immixture kindred, propinquity

خویشی (اسم)
relationship, kinship, kin, propinquity, sib

انگلیسی به انگلیسی

• family relation; resemblance
propinquity is nearness to someone, either because you live near to them or because you are closely related to them; a formal word.

پیشنهاد کاربران

این کلمه اسم است و در دیکشنری زیر دو معنا برای آن ذکر شده است:
1. nearness in place or time.
نزدیکی از نظر زمانی و مکانی
Example1:👇
He kept his distance as though afraid propinquity might lead him into temptation.
...
[مشاهده متن کامل]

او طوری فاصله گرفت انگار نزدیکی موجب وسوسه ی او می شد.
Example 2: 👇
This directed the attention of the Committee to the effect on morality of the propinquity of the sexes in schools.
این امر توجه کمیته را معطوف بر تأثیر نزدیکی جنسیت در مدارس کرد.
2. nearness in relationship; kinship.
نزدیکی در رابطه؛ خویشاوندی
Example 1: 👇
There is no influence, so little regarded for the young by those in authority as the tremendous influence of propinquity.
هیچ چیزی به اندازه ی تأثیر نزدیکی رابطه نیست که توسط مقامات در قدرت برای جوانان تا این حد کم اهمیت تلقی شده باشد.
Example 2: 👇
The propinquity of a pretty girl and a lonely man has founded more than one story.
نزدیکی عاطفی ( یا ارتباط نزدیک ) یک دختر جوان و یک مرد تنها، بیش از یک داستان را پایه گذاری کرده است ( اساس بیش از یک داستان است ) .
Example 3: 👇
The propinquity shared by the cousins led to a strong bond forged over many family gatherings.
صمیمیت و ارتباط نزدیک بین پسرعموها منجر به ایجاد پیوند قوی در بسیاری از گردهمایی های خانوادگی شد.
Example 4: 👇
The propinquity between the two siblings was evident in the way they finished each other’s sentences.
صمیمیت بین دو خواهر و برادر در نحوه تمام کردنِ ( تکمیلِ ) جملات یکدیگر مشهود بود.

propinquity
منابع• https://www.collinsdictionary.com/dictionary/english/propinquity

بپرس