proper

/ˈprɑːpər//ˈprɒpə/

معنی: شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید
معانی دیگر: درخور، فراخور، (با: to) معمول، طبیعی، ویژه ی، درست، صحیح، زیبنده، به تمام معنی، دو آتشه، فقط خودش، به تنهایی، خود، (انگلیس) کامل، بی بروبرگرد، قشنگ، خوش قیافه، درست و حسابی، حسابی، (دستور زبان) خاص، (ریاضی) سره، محض، حقیقی، (دعا و غیره) ویژه ی ایام بخصوص، دعای ویژه، (محلی) کاملا، سرتاسر، تمام و کمال، مربوط

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: properness (n.)
(1) تعریف: suitable to the purpose or circumstances; appropriate.
مترادف: appropriate, apt, fitting, meet
متضاد: abusive, improper, inappropriate, wrong
مشابه: advisable, applicable, apposite, apropos, comely, done, due, expedient, fit, legitimate, possible, right, suitable, tasteful

- the proper clothing for the occasion
[ترجمه Anonymous] لباس مناسب برای مناسبت.
|
[ترجمه گوگل] لباس مناسب برای این مناسبت
[ترجمه ترگمان] لباس مناسب برای این بار تهیه کند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: according with established methods, conventions, or rules; correct.
مترادف: conventional, correct, decorous, formal, orthodox, right, seemly
متضاد: abusive, improper, unconventional
مشابه: decent, fair, legitimate, reputable, respectable, rightful, routine, tasteful, true

(3) تعریف: behaving with excessively refined manners.
مترادف: fastidious, formal, genteel, stiff
مشابه: courteous, dignified, elegant, polished, polite, prim, refined, respectable, squeamish, tasteful

(4) تعریف: in the strictest sense of the term (usu. used after the term itself).

- not New York City but Manhattan proper
[ترجمه محمدرضا] شهر نیویورک نه اما شهر منهتن مناسب است
|
[ترجمه دیکشنری] شهرنیویورک نه ولی منهتن مناسب است
|
[ترجمه رضا پارسا] شهر نیویورک که نه، خود منهتن
|
[ترجمه گوگل] نه شهر نیویورک بلکه منهتن
[ترجمه ترگمان] نه شهر نیویورک، بلکه در مان هاتان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: belonging or relating to the person or thing specified.
مترادف: peculiar, specific
مشابه: indigenous, native

- animals proper to the islands
[ترجمه علی] حیوانات خاص/خود ِ جزیره
|
[ترجمه گوگل] حیوانات مخصوص جزایر
[ترجمه ترگمان] حیواناتی را که به جزایر نزدیک می شوند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. proper clothing for a funeral ceremony
لباس مناسب مجلس ختم

2. proper conic
مخروط سره

3. proper education will bring out her latent talents
آموزش درست استعدادهای نهفته ی او را آشکار خواهد کرد.

4. proper fraction
کسر کوچکتر از واحد

5. proper irrigation can transform barren lands
آبیاری درست می تواند زمین های بی حاصل را دگرگون کند.

6. proper medical care
درمان پزشکی مناسب

7. proper modesty
حجب و حیای زیبنده

8. proper noun
اسم خاص

9. proper pronunciation
تلفظ صحیح

10. a proper gentleman
یک آقای به تمام معنی

11. a proper scoundrel
یک رذل کامل

12. a proper tool for opening a box
ابزار مناسب برای باز کردن جعبه

13. a proper young man
مرد جوان دلپذیر

14. in proper trim
به ترتیب شایسته

15. the proper behavior for a student
رفتار شایسته ی یک دانشجو

16. the proper bostonians
بوستونی های به تمام معنی

17. the proper spelling of this word
املای درست این واژه

18. weather proper to ordibehesht
هوای (مخصوص به) اردیبهشت

19. lack of proper care has impoverished the soil
فقدان توجه لازم موجب ضعیف شدن خاک شده است.

20. the capitalization of proper nouns
آغاز کردن اسامی خاص با حروف بزرگ

21. the population of chicago proper
جمعیت خود شیکاگو

22. he dredged himself for the proper word
در درون خود دنبال واژه ی مناسبی گشت.

23. in english the first letter of proper nouns is capitalized
در انگلیسی حرف اول اسامی خاص را با حرف بزرگ می نویسند.

24. don't push me; i will act at the proper moment
به من فشار نیاور; هر وقت مناسب باشد اقدام خواهم کرد.

25. she placed each of the tools in its proper position
هریک از ابزار را در مکان مناسب خود قرار دهید.

26. the bill was rushed through the parliament without proper discussion
بدون مذاکره ی کافی لایحه را با عجله از تصویب مجلس گذراندند.

27. he spent a good deal of time distributing his specimens into their proper classes
او وقت زیادی را صرف طبقه بندی نمونه های خود در رده های مربوطه کرد.

28. He's a real deadbeat who's never had a proper job.
[ترجمه گوگل]او یک مرد واقعی است که هرگز شغل مناسبی نداشته است
[ترجمه ترگمان]اون آدم deadbeat که هرگز شغلی درست و حسابی نداشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Proper preparation solves 80 percent of life's problems.
[ترجمه گوگل]آمادگی مناسب 80 درصد مشکلات زندگی را حل می کند
[ترجمه ترگمان]آمادگی مناسب، ۸۰ درصد مشکلات زندگی را حل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Each person receives his proper quantum.
[ترجمه گوگل]هر فرد کوانتوم مناسب خود را دریافت می کند
[ترجمه ترگمان]هر فرد کوانتومی مناسب خود را دریافت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شایسته (صفت)
able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

مطبوع (صفت)
good, proper, pleasant, handsome, agreeable, graceful, scrumptious, sweet, exquisite, dainty, lovesome, placable, toothsome, sapid, issued, typed, printed

بجا (صفت)
proper, right, fitting, just, apposite, timely, apropos, opportune, well-timed

بموقع (صفت)
proper, fitting, timely, apropos, opportune, seasonable, punctual, pat, well-timed, forehanded

مخصوص (صفت)
proper, express, private, specific, special, particular, peculiar, especial

چنانکه شاید و باید (صفت)
proper

تخصصی

[برق و الکترونیک] مناسب
[نساجی] مناسب - کامل - مطبوع
[ریاضیات] حقیقی

انگلیسی به انگلیسی

• correct; suitable; just; complete (slang)
you use proper to describe things that you consider to be real and satisfactory.
the proper thing is the one that is correct or most suitable.
if you say that a way of behaving is proper, you mean that it is the accepted way of behaving according to the standards or conventions of a particular group or society.
you can add proper after a word to emphasize that you are referring to the main, central, and most important part of a place, event, or object in order to distinguish it from other things which are not regarded as being important or central to it.

پیشنهاد کاربران

پسندیده
کلمه PROPERوFITهردو به معنی مناسب بودن و حالا
, let's talk about the differences between "proper" and "fit".
"Proper" و "fit" هر دو کلماتی هستند که به معانی مختلفی استفاده می شوند.
"Proper" به عنوان صفت برای توصیف چیزی یا فعالیتی کاربرد دارد که مطابق با اصول یا استانداردهای قراردادی یا معمول می باشد. به عنوان مثال: "proper etiquette" به معنای رفتار مناسب یا آداب مناسب استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

"Fit" همچنین به عنوان صفت برای توصیف چیزی یا حالت مناسب برای انجام کاری استفاده می شود. به عنوان مثال: "This shirt is a good fit for me" به معنای این است که پیراهن با اندازه من مناسب است. "Fit" همچنین می تواند برای توصیف وضعیتی استفاده شود که شخص فیزیکی، مانند ورزشکار یا ورزشکار زنجیره ای، در وضعیت بسیار خوبی قرار دارد.
بنابراین، "proper" معمولاً به چیزهایی که مطابق با اصول یا استانداردهای معمول می باشد اشاره دارد. از سوی دیگر، "fit" به تطابق یا مناسبت وضعیت یا چیزی برای انجام کار یا استفاده اشاره دارد.
مثال:
- It's important to have proper documentation for this project.
- This dress isn't fitting me properly.
منبع CHAT GPT4. 00

proper: مناسب
Proper=suitable=appropriate
در دستور زبان به معنای �خاص� / �اسم خاص = proper name �
خوب مناسب راحت
کاربر گرامی بولی های . . .
تا به حال به این فکر کرده اید که کلمه ای که شما فکر میکند بومی منطقه شماست شاید یادگاری از دوران استثمار انگلیسی ها باشد. در خوزستان افراد کهنسالی را مشاهده می کنید که در عین بی سواد بودن , از معدودی واژه های انگلیسی به روانی و با لهجه خودشان استفاده می کنند. اینها یادگار روزهای نفوذ انگلیسی ها در ایران و تماس کارگران و خانواده های ایرانی با آنان است.
...
[مشاهده متن کامل]

proper = appropraite
مناسب = مناسب
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : propriety / properness
✅️ صفت ( adjective ) : proper
✅️ قید ( adverb ) : properly
مناسب از هر نظر
مناسب
Convenient, proper, suitable
حریم
به جا شایسته درخور مقتضی
پارسی / انگلیسی/آلمانی
سره / echt / proper
در دانش مزداهیک ( ریاضی ) ، نمونه:
گردایه یِ سره/ echte Menge/ proper set
به درد بخور
محدوده
شایسته، مناسب، مطبوع، درخور، کامل، تمام و کمال، درست و حسابی، حسابی
درخور،
زیبنده،
شایسته
It's a suburb of Manchester really - I wouldn't call it Manchester proper
زیبنده/درخور جایی دانستن یا لحاظ کردن
کامل ، دقیق
( در صورتی که بعد از اسم بیاید ) به معنی دقیق کلمه
خاص - به ویژه
خاص، معرفه
مناسب
شایست
خاص ، ویژه
منطقه/ حوزه/ ناحیه/ قلمرو
درخور، برازنده

مناسب شایسته
she is proper case for proposal🤭😬
برابر ( معادل ) واژه پراپِر ( proper ) ، در گویش بهبهانی می شود؛ �تَیار� = شایسته، کامل، مناسب، درخور، فراخور، زیبنده، به تمام معنی، قشنگ، خوش قیافه، درست و حسابی
آنطور که باید، مطابق انتظار
درست ، مناسب
every thing was in its proper place
هر چیزی در جای مناسب خودش بود ✝️

سره
در آناتومی: سره، حقیقی، عضو یا ناحیه ای بخصوص بدون اجزای مجاور
مناسب
خودِخودش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس