prop

/ˈprɑːp//prɒp/

معنی: نگهدار، پایه، شمع، تکیه، پشتیبان، تیر، پشتی صندلی وغیره، پشتیبانی کردن، نگه داشتن، حائل کردن یا شدن
معانی دیگر: (برای نگهداری دیوار و غیره) شمع، پشتوان، دیرک، پشتاره، پادیر، پشت بند، (مجازی) عصای دست، عصای پیری، کمک، یاور، (معمولا با: up) نگهداشتن (درجا)، پشتاره کردن، دارای تکیه کردن، (معمولا با: against) تکیه دادن به، (مخفف: property) وسایل صحنه (در تئاتر)، (مخفف: propeller) پروانه ی هواپیما، پروانه، حائل، شمع درمعدن، حائل، نگه دار، پایه، تیر، شمع (درمعدن)، نگهداشتن، پشتیبانی کردن، حائل کردن یا شدن

بررسی کلمه

اختصار ( abbreviation )
(1) تعریف: abbreviation of "proprietor," an owner, or group of owners, of a business enterprise, real property, or the like.

(2) تعریف: abbreviation of "proprietor," an owner of an exclusive legal right or title to something, as under a patent or trademark.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: props, propping, propped
(1) تعریف: to support, stabilize, or sustain with or as if with a beam, stick, stone, or the like.
مترادف: brace, buttress
مشابه: bolster, shore, stabilize, stake, stanchion, stay, steady, support, truss, uphold

(2) تعریف: to rest or lean (something) on a supporting object or surface.
مشابه: bolster, brace, lay, stabilize, stay, support, uphold

- He propped himself against the cushions.
[ترجمه گوگل] خودش را به کوسن ها تکیه داد
[ترجمه ترگمان] او خودش را روی بالش های مبل تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a physical object, such as a heavy beam, stick, or stone, used to support and hold something in place.
مترادف: brace, buttress, stay, support
مشابه: anchor, bulwark, mainstay, pillar, reinforcement, rest, shore, stake, stanchion, truss

(2) تعریف: something that provides support or stability by non-physical means.
مترادف: anchor, buttress, support
مشابه: backer, boost, bulwark, crutch, pillar, rock

- Her admiration is a prop to his self-esteem.
[ترجمه گوگل] تحسین او برای عزت نفس او است
[ترجمه ترگمان] تحسین اون یه تکیه گاه برای اعتماد به عزت نفس اوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a piece of furniture or other article used for a theatrical presentation or the like; stage property.

- Two of the props we need are a pistol and a coffin.
[ترجمه گوگل] دو تا از وسایل مورد نیاز ما یک تپانچه و یک تابوت است
[ترجمه ترگمان] دوتا از props که ما به آن نیاز داریم یک تپانچه و یک تابوت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) a propeller, as on an airplane or boat.

جمله های نمونه

1. he was my prop in my old age
او عصای پیری من بود.

2. god is my real prop
خدا نگهدار واقعی من است.

3. her presence was a great prop to my selfconfidence
حضور او برای اعتماد به نفس من کمک بزرگی بود.

4. Truth will stand without a prop.
[ترجمه گوگل]حقیقت بدون پشتوانه پابرجا خواهد ماند
[ترجمه ترگمان]حقیقت بدون پشتیبان خواهد ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We had to prop up the roof with a wooden post.
[ترجمه گوگل]ما مجبور شدیم سقف را با یک ستون چوبی نگه داریم
[ترجمه ترگمان]مجبور بودیم با یه تیر چوبی سقف رو نصب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A worker put a prop against the wall of the tunnel to keep it from falling.
[ترجمه گوگل]کارگری برای جلوگیری از افتادن دیواره تونل یک تکیه گاه قرار داد
[ترجمه ترگمان]یک کارگر به دیوار تونل تکیه داده تا از افتادن جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Prop the gate open with something.
[ترجمه گوگل]دروازه را با چیزی باز کنید
[ترجمه ترگمان] این دروازه با یه چیزی باز بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was becoming an emotional prop for him.
[ترجمه گوگل]او برای او تبدیل به یک تکیه گاه احساسی می شد
[ترجمه ترگمان]او برای او یک تکیه گاه احساسی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They had to prop up the tree with long poles under the branches.
[ترجمه گوگل]آنها باید درخت را با میله های بلند زیر شاخه ها نگه می داشتند
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور شدند درخت را با تیره ای بلند زیر شاخه ها بالا بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. After being the emotional prop he needed for so long, she dared not leave him.
[ترجمه گوگل]پس از اینکه برای مدت طولانی پشتوانه احساسی او بود، جرات نکرد او را ترک کند
[ترجمه ترگمان]پس از آن تکیه احساسی که برای مدت طولانی نیازمند بود، جرات نکرد از او جدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He used a box to prop the door open.
[ترجمه گوگل]او از جعبه ای برای باز کردن در استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]از یک جعبه استفاده کرد تا در را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Can we prop the window open with something?
[ترجمه علی ماشا اله زاده] میشه پنجره را با چیزی حائل کنی باز بمونه
|
[ترجمه گوگل]آیا می توانیم پنجره را با چیزی باز کنیم؟
[ترجمه ترگمان]میشه پنجره رو با یه چیزی باز کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The government introduced measures to prop up the stock market.
[ترجمه گوگل]دولت تدابیری را برای حمایت از بازار سهام ارائه کرد
[ترجمه ترگمان]دولت تدابیری را برای حمایت از بازار سهام معرفی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Prop the gate open with a brick.
[ترجمه علی ماشا اله زاده] در را با یک آجر حائل کن باز بماند
|
[ترجمه گوگل]دروازه را با آجر باز کنید
[ترجمه ترگمان] این دروازه با آجر باز میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The builders are trying to prop up the crumbling walls of the church.
[ترجمه گوگل]سازندگان در تلاشند تا دیوارهای در حال فرو ریختن کلیسا را ​​نگه دارند
[ترجمه ترگمان]سازندگان کلیسا سعی می کنند دیواره ای سنگی کلیسا را تشکیل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نگهدار (اسم)
supporter, protector, patron, backer, prop, keeper, guard, curator, stanchion, depositary, looker, watchdog

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

شمع (اسم)
prop, stanchion, candle, spark plug

تکیه (اسم)
stop, support, stay, emphasis, rest, reliance, prop

پشتیبان (اسم)
abutment, backup, supporter, protector, guardian, patron, backer, prop, buttress, savior

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

پشتی صندلی و غیره (اسم)
prop

پشتیبانی کردن (فعل)
countenance, support, backup, aid, champion, prop, rally, second

نگه داشتن (فعل)
hold, prop, maintain, sustain, restrain, retain, preserve, impound, imprison

حائل کردن یا شدن (فعل)
prop

تخصصی

[سینما] لوازم صحنه
[عمران و معماری] شمع - پایه - دیرک - تکیه گاه
[کامپیوتر] شیئی که درون صفحه ی یک انیمیشن قرار دارد.
[زمین شناسی] حایل، نگهدار ،اصطلاح معدن کاری زغال برای هر پایه منفرد که به عنوان حامی سقف به کار می رود . - پروپها ممکن است چوبی یا استیل باشند .
[معدن] ستون (نگهداری)

انگلیسی به انگلیسی

• support, rest; column, beam that is used as a support; item used during a performance, stage accessory
lean against -, place against -; hold up, support
if you prop an object on something, you place it so that it is supported by that thing.
a prop is a stick or other object used to support something.
the props in a play or film are the objects and furniture used in it.
to prop something up means to support it in an upright or raised position.
if a government or group of people props up an organization that is unlikely to survive on its own, they support it and help it to survive.
suggested plan, proposed scheme, suggested program; statement that can be considered as true or false (logic); act of proposing, suggestion

پیشنهاد کاربران

حائل کردن
Can we prop the window open with something?
میشه پنجره را با چیزی حائل کنی باز بماند؟
Prop car : ماشین صحنه برای ضبط فیلم ، نه ماشین واقعی
تکیه دادن ، بالا نگه داشتن
prop sth up: چیزی را باز نگه داشتن
Out of convenience, some teachers frequently left doors unlocked or propped open — a violation of school policy.
از روی راحتی، برخی از معلمان اغلب درها را قفل نکرده یا درها را باز می گذاشتند - تخطی از خط مشی مدرسه.
to give props: درود فرستادن، تحسین کردن
شئ ( اشیا )
وسایل و لوازم صحنه

بپرس