promptly

/ˈprɑːmptli//ˈprɒmptli/

بی درنگ، فورا، بفوریت، بدون معطلی، زود، تند

جمله های نمونه

1. i promptly opened the window
بی درنگ دریچه را گشودم.

2. please remit promptly by check or money order
لطفا وجه را فورا از طریق چک یا حواله ی بانکی ارسال دارید.

3. they issued each soldier's ration promptly
جیره ی هر یک از سربازان را بی معطلی دادند.

4. anyone who disagrees with the managers is promptly dismissed
هر کسی که با مدیران مخالفت کند بدون مقدمه اخراج می شود.

5. Corbett leaned against the wall and promptly vomited.
[ترجمه heydar] کوربت به دیوار تکیه کرده و فورا استفراغ کرد.
|
[ترجمه گوگل]کوربت به دیوار تکیه داد و بلافاصله استفراغ کرد
[ترجمه ترگمان]))))))))))))))))))))))))))))))
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The cells will promptly start to soak up moisture.
[ترجمه گوگل]سلول ها به سرعت شروع به جذب رطوبت می کنند
[ترجمه ترگمان]سلول ها به سرعت شروع به خیس کردن رطوبت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Deliberate slowly, execute promptly.
[ترجمه سعیدحسینی] او هر روز در ساعت هشت بدون معطلعی ظاهر می شود
|
[ترجمه گوگل]به آرامی عمد کنید، بی درنگ اجرا کنید
[ترجمه ترگمان]آروم برو، فورا اجرا کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She appears promptly at eight each day.
[ترجمه گوگل]او هر روز ساعت هشت به سرعت ظاهر می شود
[ترجمه ترگمان]هر روز به سرعت هشت روز ظاهر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He saw Emma and promptly dropped his tray of drinks.
[ترجمه گوگل]او اما را دید و بی درنگ سینی نوشیدنی هایش را انداخت
[ترجمه ترگمان]اما چشمش به اما افتاد و فورا سینی نوشیدنی را کنار گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. When he called me a thief I promptly hit him.
[ترجمه گوگل]وقتی او مرا دزد خواند، بلافاصله او را زدم
[ترجمه ترگمان]وقتی او مرا دزد صدا کرد فورا به او ضربه زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She took one look at the mess and promptly burst into tears.
[ترجمه گوگل]او یک نگاه به این آشفتگی انداخت و بلافاصله اشک ریخت
[ترجمه ترگمان]یک نگاه به آن انداخت و فورا شروع به گریستن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was promptly paid for it.
[ترجمه گوگل]او به سرعت برای آن پول دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]او بلافاصله پولش را پرداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They were anxious that aid should be sent promptly.
[ترجمه گوگل]آنها نگران بودند که کمک‌ها به سرعت ارسال شود
[ترجمه ترگمان]آن ها مشتاق بودند که به سرعت به او کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She deals with all the correspondence promptly and efficiently.
[ترجمه گوگل]او با تمام مکاتبات به سرعت و کارآمد برخورد می کند
[ترجمه ترگمان]او با تمام مکاتبه سریع و موثر سر و کار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He handles matters promptly.
[ترجمه گوگل]او به سرعت به مسائل رسیدگی می کند
[ترجمه ترگمان]او به سرعت دست به کار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• immediately, without delay; swiftly, quickly; punctually
if you do something promptly, you do it immediately.
promptly also means at exactly the time that has been arranged.

پیشنهاد کاربران

بی درنگ
به موقع بودن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : prompt
✅️ اسم ( noun ) : promptness / prompt / prompter / prompting / promptings
✅️ صفت ( adjective ) : prompt
✅️ قید ( adverb ) : promptly
بی معطلی
promptly ( adv ) = فوراً، سریعاً، بدون معطلی، هر چه زودتر /درست سر ساعت، دقیقاً/بلافاصله، یکدفعه، به یکباره/به موقع
examples:
1 - answer me promptly!
سریعاً جواب من را بده!
2 - We have to go promptly if we want to catch that train.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر می خواهیم آن قطار را بگیریم ، باید فوراً برویم.
3 - We try to answer readers' letters as promptly ( = quickly ) as we can.
ما سعی می کنیم نامه های خوانندگان را تا آنجا که می توانیم بدون معطلی ( = سریعاً ) پاسخ دهیم.
4 - She promised she'd keep it secret and promptly ( = immediately after ) went and told Dad!
او قول داد که آن را مخفی نگه می دارد و بلافاصله ( = فوراً بعدش ) رفت و به پدر گفت!
5 - The meeting will start promptly at 9am.
جلسه درست سر ساعت 9 صبح آغاز می شود.
6 - The train left promptly at 8:06.
قطار درست سر ساعت 8:06 حرکت کرد.

در اسرع وقت
بلافاصله

بپرس