prohibitory

/proˈhɪbəˌtɔːri//prəˈhɪbɪtəri/

معنی: گران، جلوگیری کننده، منعی
معانی دیگر: prohibitive منعی

جمله های نمونه

1. The treaty in question does not contravene any prohibitory words to be found in the Constitution.
[ترجمه گوگل]معاهده مورد بحث با هیچ واژه منع کننده ای که در قانون اساسی وجود دارد، مغایرت ندارد
[ترجمه ترگمان]معاهده در مورد هر کلمه prohibitory که در قانون اساسی یافت نمی شود تخطی نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Its content involves obligatory right and debt, prohibitory rules against competition and labor contract as well.
[ترجمه گوگل]محتوای آن شامل حق و بدهی اجباری، قوانین منع رقابت و قرارداد کار نیز می شود
[ترجمه ترگمان]محتوای آن شامل حق و بدهی اجباری، قوانین prohibitory در برابر رقابت و قرارداد کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The theoretical basis for the defining of the prohibitory right is confusion theory.
[ترجمه گوگل]مبنای نظری برای تعریف حق منع، نظریه سردرگمی است
[ترجمه ترگمان]اساس نظری برای تعریف حق prohibitory نظریه سردرگمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Experimental results show that the prohibitory signs can be detected quickly and exactly in this method.
[ترجمه گوگل]نتایج تجربی نشان می دهد که علائم بازدارنده را می توان به سرعت و دقیقا در این روش تشخیص داد
[ترجمه ترگمان]نتایج تجربی نشان می دهد که علائم prohibitory را می توان به سرعت و دقیقا در این روش تشخیص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The vow of chastity creates only a prohibitory impediment to marriage.
[ترجمه گوگل]نذر عفت تنها مانعی برای ازدواج ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]سوگند پاکدامنی تنها مانع از ازدواج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It is usually the opposite of a prohibitory injunction but there are mandatory injunctions which have a similar effect to specific performance.
[ترجمه گوگل]معمولاً مخالف دستور منع است، اما دستورات اجباری وجود دارد که تأثیر مشابهی با عملکرد خاص دارد
[ترجمه ترگمان]این امر معمولا متضاد یک منع قانونی است، اما دستورها اجباری وجود دارد که تاثیر مشابهی بر عملکرد خاص دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. If further injuries are to be feared, the person entitled may seek a prohibitory injunction.
[ترجمه گوگل]اگر می‌توان از صدمات بیشتر ترسید، شخص مجاز می‌تواند به دنبال دستور منع باشد
[ترجمه ترگمان]در صورت ترس از آسیب بیشتر، فرد مجاز می تواند به دنبال حکم منع مشروبات الکلی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The standpoint that there could not be authorization norms and prohibitory norms is improper, however all norms of criminal law are not prohibitory ones.
[ترجمه گوگل]این دیدگاه که هنجارهای مجاز و هنجارهای بازدارنده وجود ندارد، نادرست است، اما همه موازین حقوق جزا، منع کننده نیستند
[ترجمه ترگمان]این دیدگاه که قواعد اعطای مجوز و هنجارهای سازمانی وجود ندارد نادرست است، با این حال، همه قواعد قانون جزایی prohibitory نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In the course of the Business Transfer, its content involves obligatory right and debt, prohibitory rules against competition, labor contract and anti-monopoly as wel
[ترجمه گوگل]در جریان نقل و انتقال تجارت، محتوای آن شامل حق و بدهی اجباری، قوانین منع رقابت، قرارداد کار و ضد انحصار نیز می شود
[ترجمه ترگمان]در دوره انتقال کسب وکار، محتوای آن شامل حق و بدهی اجباری، قوانین prohibitory در برابر رقابت، قرارداد کار و ضد انحصار به عنوان wel است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She is a reminder of the natural curiosity that we once held in our naive, untainted childhood, summoning us to reexamine our seemingly prohibitory surrounding walls and grasp beyond it.
[ترجمه گوگل]او یادآور کنجکاوی طبیعی است که زمانی در کودکی ساده و بی آلایش خود داشتیم و ما را فرا می خواند تا دیوارهای اطراف به ظاهر ممنوعه خود را دوباره بررسی کنیم و فراتر از آن را درک کنیم
[ترجمه ترگمان]او یادآور کنجکاوی طبیعی است که زمانی در کودکی ساده و بی نقص ما برگزار شد و ما را فراخواند تا دیواره ای اطراف خود را دوباره بررسی کنیم و فراتر از آن را بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گران (صفت)
dear, heavy, onerous, costly, exclusive, expensive, prohibitive, sumptuous, deluxe, prohibitory

جلوگیری کننده (صفت)
prohibitive, preventative, preventive, suppressive, prohibitory

منعی (صفت)
prohibitive, prohibitory

انگلیسی به انگلیسی

• forbidding, disallowing, enjoining; preventing, hindering, preclusive

پیشنهاد کاربران

بپرس