progress

/ˈprɑːˌɡres//prəˈɡres/

معنی: پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل، پیشرفت کردن، پیش رفتن
معانی دیگر: فرایازی، گذشت، گذر، بهبود، ترقی کردن، جلورفتن، بهتر شدن، بهبود یافتن، (زمان) گذشتن، سفر ملوکانه، مسافرت پادشاه یا حکمران، (پادشاه یا حکمران) سفر کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in progress
(1) تعریف: movement toward a specific end; advance.
مترادف: advance, headway
مشابه: achievement, advancement, course, development, furtherance

- We've made a good deal of progress this week toward our fund-raising goal.
[ترجمه گوگل] ما در این هفته به سمت هدف جمع آوری سرمایه پیشرفت خوبی داشته ایم
[ترجمه ترگمان] ما در این هفته برای رسیدن به هدف جمع آوری پول، پیشرفت خوبی داشته ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: forward or onward movement in time or space.
مترادف: advance, headway
مشابه: advancement, career, course, movement, procession

- The rescue party made slow progress through the deep snow.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] گروه نجات بواسطه برف سنگین پیشرفت کمی داشتند.
|
[ترجمه شان] برف سنگین، سبب پیشرفت کند گروه نجات شد.
|
[ترجمه گوگل] گروه نجات در میان برف عمیق پیشروی کند
[ترجمه ترگمان] گروه نجات پیشرفت کند را از میان برف سنگین انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your progress through the Bach piece was slightly uneven.
[ترجمه گوگل] پیشرفت شما در قطعه باخ کمی ناهموار بود
[ترجمه ترگمان] پیشرفت تو از روی قطعه باخ نسبتا نامنظم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: forward movement through stages of development; continuous improvement.
مترادف: development, growth
مشابه: advance, advancement, amelioration, betterment, course, evolution, improvement, movement, strides

- Progress in technology has brought about dramatic changes in the culture.
[ترجمه گوگل] پیشرفت تکنولوژی تغییرات چشمگیری در فرهنگ ایجاد کرده است
[ترجمه ترگمان] پیشرفت در تکنولوژی تغییراتی چشمگیر در فرهنگ را به ارمغان آورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: progresses, progressing, progressed
(1) تعریف: to advance in time or space; proceed.
مترادف: advance, move, proceed
متضاد: regress
مشابه: continue, forge ahead, inch, persevere, travel

- The climbers slowly progressed toward the summit.
[ترجمه گوگل] کوهنوردان به آرامی به سمت قله پیش رفتند
[ترجمه ترگمان] کوهنوردان به آرامی به سمت قله حرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to develop, esp. in a positive way; improve.
مترادف: advance, develop, improve
متضاد: regress, retrogress
مشابه: ameliorate, climb, evolve, gain, grow, rise, strengthen

- As he progresses as an artist, he continues to gain recognition.
[ترجمه گوگل] همانطور که او به عنوان یک هنرمند پیشرفت می کند، همچنان به رسمیت می رسد
[ترجمه ترگمان] همچنان که او به عنوان یک هنرمند پیشرفت می کند، او به شناسایی خود ادامه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. progress in the peace talks is rather promising
پیشرفت مذاکرات صلح امید بخش است.

2. economic progress is not the only bench mark for success
پیشرفت اقتصادی یگانه سنجه ی موفقیت نیست.

3. human progress
پیشرفت انسان ها

4. mankind's progress from savagery to civilization
پیشرفت انسان از بدویت به تمدن

5. napoleon's progress toward moscow
پیشروی ناپلئون به سوی مسکو

6. slow progress
پیشرفت کند

7. the progress in the patient's condition
بهبود وضوع بیمار

8. the progress of civilization
پیشرفت تمدن

9. in progress
در حال ادامه،دردست اقدام

10. make progress
پیشرفت کردن،(حال بیمار) بهتر شدن

11. barriers to progress
موانع پیشرفت

12. extraordinary technical progress
پیشرفت فنی چشمگیر

13. the glacial progress of civilization
سرعت بسیار کند پیشرفت تمدن

14. an era of progress
عصر ترقی

15. snow delayed our progress
برف پیشرفت ما را کند کرد.

16. the country's industrial progress
پیشرفت صنعتی کشور

17. the gospel of progress
اعتقاد به پیشرفت

18. the ship's slow progress
پیشرفت آهسته ی کشتی

19. all things considered, our progress has been good
در شرایط موجود پیشرفت ما خوب بوده است.

20. heavy snow impeded our progress
برف سنگین پیشرفت ما را کند کرد.

21. heavy snow retarded the progress of the tank column
برف سنگین پیشرفت ستون تانک ها را آهسته کرد.

22. outmoded agricultural practices brake progress
روش های کهنه ی کشاورزی پیشرفت را کند می کند.

23. snow hindered the army's progress
برف جلو پیشرفت قشون را گرفت.

24. the wheels of economic progress
چرخ های ترقی اقتصادی

25. education is the cornerstone of progress
آموزش و پرورش اساس پیشرفت است.

26. he logged the ship's daily progress
او پیشرفت روزانه ی کشتی را ثبت می کرد.

27. the conditions were favorable for progress
شرایط برای پیشرفت مساعد بود.

28. foreigners marveled at the country's rapid progress
پیشرفت سریع کشور،خارجیان را حیرت زده کرد.

29. bureaucracy is the biggest obstacle to economic progress
دیوان سالاری بزرگترین مانع پیشرفت اقتصادی است.

30. don't enter the room while the class is in progress
وقتی که کلاس هست وارد اتاق نشوید.

31. the removal of all obstacles on the road to progress
برداشتن کلیه ی موانع بر سر راه ترقی

32. reza is still in the hospital, but he is making progress
رضا هنوز در بیمارستان است ولی دارد بهتر می شود.

33. the provision of free speech is one of the signs of social progress
تامین آزادی بیان یکی از نشانه های پیشرفت اجتماعی است.

مترادف ها

پیشرفت (اسم)
advance, accession, progress, improvement, development, progression, growth, proceeding, advancement, rise, promotion, lift, furtherance, headway

حرکت (اسم)
departure, stroke, progress, action, stir, move, movement, motion, travel, gesture, behavior, demeanor, locomotion, poke, gest, stirabout

جریان (اسم)
inset, ooze, flow, progress, fluor, action, current, stream, course, going, income, rede, afflux, circulation, circuit, gush, effluvium, efflux, outflow, tide

پیش روی (اسم)
advance, progress, development, precession, onrush, march, antecedence

ترقی (اسم)
increase, progress, development, increment, growth, ascent, success, boost, advancement, rise, promotion, lift, pickup, jump, procession

گردش (اسم)
flow, progress, operation, movement, travel, period, airing, circulation, turn, excursion, twirl, paseo, revolution, promenade, race, wrest, canter, roll, trip, circuit, circumvolution, itineracy, itinerancy, stroll, saunter, gyration, hike, jaunt, meander, nutation

سفر (اسم)
expedition, progress, travel, volume, book, tour, trip, journey, voyage, campaign, junket, pilgrimage, traveling, trek

تکامل (اسم)
progress, improvement, transmutation, evolution

پیشرفت کردن (فعل)
progress, improve, further, march, go forward, buck up, prosper, thrive

پیش رفتن (فعل)
gain, advance, progress, get on, go forward, jut, proceed, precess, antecede, set on, butt, forego, get by, make way

تخصصی

[برق و الکترونیک] پیشرفت کردن
[ریاضیات] پیشرفت، پیشرفت کردن

انگلیسی به انگلیسی

• headway, forward movement; development, advancement
advance, move forward, gain, proceed
progress is the process of gradually improving or getting nearer to achieving or completing something.
the progress of an activity is the way in which it develops.
if something is in progress, it is happening.
to progress means to improve or to become more advanced or higher in rank.
if events progress, they continue to happen gradually over a period of time.
if you progress to something new, better, or more advanced, you start doing it or having it.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Advance
🔘 Development
🔘 Success
🔘 Discovery
🔘 Find
🔘 Improvement
🔘 Innovation
🔘 Revolution
🔘 Progress
🔘 Headway
🔘 Advancement
...
[مشاهده متن کامل]

🔘 Breakthrough
✅ Definition:
👉 A significant step forward in knowledge, achievement, or progress.

پیشبرد
مثال:
progress on targets: پیشبرد اهداف
پیشرفت، بهتر شدن، بهبود
پیشرفت
مثال: He was pleased with the progress of the project.
او از پیشرفت پروژه خوشحال بود.
پیشرفتی است که به تدریج و در گذر زمان به وجود می آید. مثل پیشرفت تحصیلی که در گذر سال ها تحصیل به دست می آید.
تکوین، تکامل یافتن ( به مرور زمان یا در گذر زمان )
رشد
پیشرفت
بهبود یافتن ( پزشکی )
یک روند تکاملی را طی کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : progress
✅️ اسم ( noun ) : progress / progression / progressive / progressivism
✅️ صفت ( adjective ) : progressive
✅️ قید ( adverb ) : progressively
Progress:
Become better; develope
بهتر شدن، پیشرفت کردن❄️❄️❄️
Example:
Medical science every day is progressing📎💙↻
علم پزشکی هر روز در حال بهتر شدن ( پیشرفت ) است
progress ( مدیریت - مدیریت پروژه )
واژه مصوب: پیشرفت
تعریف: میزان تکمیل شدن پروژه نسبت به وضعیت پیشین
رشد

Progress=improve
ترقی، پیشرفت.
روند بهبودی
پیشرفت - توسعه یافتن
پیشرفت و بهبود
جریان و سِیر
پیشرفت
بهتر شدن: becoming better

پیشرفت، جریان، تکامل
There you have fun with your progress right now
هم اکنون با پیشرفت خود، خوش بگذره
پیشبرد، پیشروی
به هدف رسیدن
become better
develop
medical technology is always progressing
تکنولوژی درمان همواره در حال پیشرفته
پیش رفتن
پیشِ رو
ادامه داشتن
روند
پیشرفت کردن
by progress: به مروز زمان، تدریجاً، رفته رفت، بیش از پیش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس