صفت ( adjective )
مشتقات: profoundly (adv.), profoundness (n.)
مشتقات: profoundly (adv.), profoundness (n.)
• (1) تعریف: located at, reaching to, or coming from a great depth; deep.
• مترادف: deep
• مشابه: abysmal, bottomless, cavernous, fathomless, soundless, subterranean, unfathomable, yawning
• مترادف: deep
• مشابه: abysmal, bottomless, cavernous, fathomless, soundless, subterranean, unfathomable, yawning
- He felt profound grief after the death of his wife.
[ترجمه سلیمان فرهادیان] پس از مرگ همسرش، به شدت غمگین شد.|
[ترجمه گوگل] او پس از مرگ همسرش غمگین شد[ترجمه ترگمان] پس از مرگ همسرش غم عمیقی احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having intellectual insight and depth.
• مترادف: deep, penetrating, sagacious, wise
• متضاد: inane, shallow, superficial
• مشابه: erudite, gnostic, heavy, intellectual, learned, luminous, recondite, sage, scholarly, serious, sober, thoughtful
• مترادف: deep, penetrating, sagacious, wise
• متضاد: inane, shallow, superficial
• مشابه: erudite, gnostic, heavy, intellectual, learned, luminous, recondite, sage, scholarly, serious, sober, thoughtful
- Her essays contained profound thoughts that her professor felt worthy of publication.
[ترجمه رئوفی] مقاله های اون توی افکاری ژرف بود که استادش احساس کرد که ارزش انتشاررادارد.|
[ترجمه گوگل] مقالات او حاوی افکار عمیقی بود که استادش احساس می کرد شایسته انتشار است[ترجمه ترگمان] مقالات او حاوی افکار عمیقی بود که استاد او ارزش انتشار آن را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When I try to impress people by saying something profound, I usually say something stupid.
[ترجمه رئوفی] هرگاه تلاش میکنم که باگفتن چیزی پرمحتوامردم را تحت تاثیرقراردهم، معمولا چیزی احمقانه میگویم.|
[ترجمه گوگل] وقتی میخواهم با گفتن چیزی عمیق مردم را تحت تأثیر قرار دهم، معمولاً چیز احمقانهای میگویم[ترجمه ترگمان] وقتی سعی می کنم با گفتن یک چیز عمیق، مردم را تحت تاثیر قرار دهم، معمولا یک چیز احمقانه می گویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: going to, or as though to, a great depth; penetrating; intense.
• مترادف: acute, intense, penetrating
• متضاد: superficial
• مشابه: deep, exquisite, extreme, heavy, keen, moving, poignant, severe
• مترادف: acute, intense, penetrating
• متضاد: superficial
• مشابه: deep, exquisite, extreme, heavy, keen, moving, poignant, severe
- He experienced profound anxiety for years after the war.
[ترجمه گوگل] او سال ها پس از جنگ اضطراب عمیقی را تجربه کرد
[ترجمه ترگمان] او سال ها بعد از جنگ، اضطراب عمیقی را تجربه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سال ها بعد از جنگ، اضطراب عمیقی را تجربه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: extending throughout; complete or pervasive.
• مترادف: complete, pervasive
• مشابه: arrant, extensive, far-reaching, intimate, out-and-out, radical, thoroughgoing
• مترادف: complete, pervasive
• مشابه: arrant, extensive, far-reaching, intimate, out-and-out, radical, thoroughgoing
- This discovery had profound implications for the field of medicine.
[ترجمه گوگل] این کشف پیامدهای عمیقی برای رشته پزشکی داشت
[ترجمه ترگمان] این کشف تاثیرات عمیقی بر زمینه پزشکی داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کشف تاثیرات عمیقی بر زمینه پزشکی داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید