صفت ( adjective )
مشتقات: productively (adv.), productiveness (n.), productivity (n.)
مشتقات: productively (adv.), productiveness (n.), productivity (n.)
• (1) تعریف: capable of producing.
• مترادف: effective, fertile, fruitful, generative
• متضاد: barren, infertile, unproductive
• مشابه: creative, effectual, efficacious, fecund, pregnant, prolific, useful
• مترادف: effective, fertile, fruitful, generative
• متضاد: barren, infertile, unproductive
• مشابه: creative, effectual, efficacious, fecund, pregnant, prolific, useful
- The soil has been robbed of nutrients and is no longer productive.
[ترجمه اکبر تیموری] خاک مواد مغذی را از دست داده و دیگر حاصلخیز نیست|
[ترجمه علی بهزاديان مهر] خاک مواد مغذی خود را از دست داده و دیگر قابلیت تولید محصول را ندارد.|
[ترجمه گوگل] خاک از مواد مغذی ربوده شده و دیگر مولد نیست[ترجمه ترگمان] خاک از مواد غذایی دزدیده شده است و دیگر تولید کننده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: producing easily or in large quantities.
• مترادف: fecund, fertile, fruitful, plenteous, prolific
• متضاد: barren, infertile, unproductive
• مشابه: busy, industrious, luxuriant, plentiful, rich
• مترادف: fecund, fertile, fruitful, plenteous, prolific
• متضاد: barren, infertile, unproductive
• مشابه: busy, industrious, luxuriant, plentiful, rich
- The farm is more productive at different times of the year.
[ترجمه hamed] مزرعه در زمان های مختلف سال پر بار تر است .|
[ترجمه گوگل] مزرعه در فصول مختلف سال بازده بیشتری دارد[ترجمه ترگمان] این مزرعه در زمان های مختلف سال مفیدتر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: producing useful or helpful results; constructive.
• مترادف: beneficial, constructive, useful
• متضاد: unproductive
• مشابه: fruitful, gainful, helpful, profitable, remunerative, valuable, worthwhile
• مترادف: beneficial, constructive, useful
• متضاد: unproductive
• مشابه: fruitful, gainful, helpful, profitable, remunerative, valuable, worthwhile
- As a number decisions were reached, we considered it a productive meeting.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که تصمیمات متعددی گرفته شد، آن را یک جلسه سازنده ارزیابی کردیم
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک تصمیم تعدادی، ما آن را یک ملاقات سازنده در نظر گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک تصمیم تعدادی، ما آن را یک ملاقات سازنده در نظر گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: causing (usu. fol. by "of").
• مترادف: causing, responsible for
• مشابه: generative, yielding
• مترادف: causing, responsible for
• مشابه: generative, yielding
- Your lax attitude is productive of chaos.
[ترجمه گوگل] نگرش سست شما مولد هرج و مرج است
[ترجمه ترگمان] رفتار سست و سست شما پر از هرج و مرج و هرج و مرج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رفتار سست و سست شما پر از هرج و مرج و هرج و مرج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید