prize

/ˈpraɪz//praɪz/

معنی: جایزه، انعام، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن، عزیز داشتن
معانی دیگر: ارزش زیاد قائل شدن، گرانبها شمردن، مغتنم شمردن، گرامی داشتن، قدر دانستن، شادیانه، (مجازی) هدف، آرمان، دریافت کننده یا برنده ی جایزه، (مهجور) قیمت کردن، بها گذاری کردن، ارزش سنجی کردن، پاداش، ارزانه، مژدگانی، (قدیمی) مسابقه، ناورد، همداوی، عالی، سزاوار جایزه، نفیس، (به زور اهرم یا دیلم) باز کردن، (شکستن و) در آوردن، (در اصل) عمل گرفتن یا تسخیر کردن، چیزی که به زور گرفته شده (به ویژه کشتی دشمن و محتویات آن)، جنگاورد، (وسیله ی کندن یا به زور گشودن چیزی) اهرم، دیلم، پشتک، ممتاز

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a reward offered or won in a contest, competition, game of chance, or the like.
مترادف: award, booty, honor
مشابه: accolade, bonus, bounty, citation, cup, decoration, jackpot, kudos, premium, purse, reward, stake, sweepstakes, trophy, winnings

- She won a prize for her essay.
[ترجمه سهیلا] او برای مقاله اش جایزه گرفت
|
[ترجمه PROF] او برای مقاله اش جایزه برد
|
[ترجمه امیرعلی] او برای مقاله اش جایزه دریافت کرد
|
[ترجمه فاطمه صادقی] او برای مقاله خود جایزه کسب کرد
|
[ترجمه diana] او برای مقاله اش برنده جایزه شد
|
[ترجمه گوگل] او برای مقاله خود برنده جایزه شد
[ترجمه ترگمان] اون واسه مقاله اون جایزه برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: anything striven for or aspired to, or worthy of such effort.
مترادف: booty, desire, goal, reward
مشابه: honor, hope, premium, treasure

- Equality was the prize that the movement fought for.
[ترجمه امیر] برابری پاداشی بود که جنبش برای اون جنگید/مبارزه کرد
|
[ترجمه گوگل] برابری جایزه ای بود که جنبش برای آن مبارزه کرد
[ترجمه ترگمان] برابری جایزه ای بود که نهضت برای آن مبارزه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: something captured or seized, esp. an enemy nation's ship during wartime.
مترادف: booty, spoils, trophy
مشابه: loot, plunder, treasure

- The sea captain brought back these prizes to his queen.
[ترجمه سید محمد جواد طباطبایی] ناخدای دریا جوایز را به ملکه خود پس داد
|
[ترجمه گوگل] کاپیتان دریا این جوایز را به ملکه خود بازگرداند
[ترجمه ترگمان] ناخدای دریایی این جایزه ها را به ملکه پس داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: given a prize; prizewinning.
مترادف: blue-ribbon, honored, prizewinning
مشابه: celebrated, distinguished, winning

- He often boasted about his prize horse.
[ترجمه گوگل] او اغلب به اسب جایزه خود می بالید
[ترجمه ترگمان] غالبا درباره اسب غنیمت خود لاف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: given as a prize.

- They went off on their prize vacation.
[ترجمه مبینا] آن ها به عنوان جایزه به تعطیلات رفتند
|
[ترجمه گوگل] آنها به تعطیلات جایزه خود رفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها به تعطیلات prize رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: deserving, or likely to receive, a prize; superior.
مترادف: best, champion, first-rate, prime, superior, surpassing
مشابه: choice, chosen, excellent, optimal, optimum, peerless, premium, select, supreme

- I always knew you were a prize designer!
[ترجمه گوگل] من همیشه می دانستم که شما یک طراح جایزه هستید!
[ترجمه ترگمان] من همیشه میدونستم که تو یه طراح جایزه هستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prizes, prizing, prized
(1) تعریف: to hold in high esteem; value.
مترادف: admire, esteem, honor, revere, treasure, value
مشابه: adore, appreciate, cherish, like, respect, set store by, venerate, worship

- He prized his honor as a man above all else.
[ترجمه گوگل] او افتخار خود را به عنوان یک مرد بیش از هر چیز دیگری می دانست
[ترجمه ترگمان] او به افتخار او به عنوان مردی بالاتر از هر چیز دیگری احترام می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: variant of "prise."

جمله های نمونه

1. prize money
پول جایزه

2. prize information out of someone
به زور از کسی حرف کشیدن

3. a prize novel
رمان برنده ی جایزه

4. the prize goes to iraj
ایرج برنده ی جایزه است.

5. a rich prize
جایزه ی ارزشمند

6. i highly prize his company
مصاحبت او را بسیار گرامی می دارم.

7. the peace prize along with its diploma was presented to her
جایزه ی صلح به همراه گواهی نامه ی آن به او تقدیم شد.

8. medicine was the prize david was striving for
پزشکی هدفی بود که داوید برای آن می کوشید.

9. receiving the nobel prize was the copestone of his glorious life
دریافت جایزه ی نوبل اوج زندگی پر افتخار او بود.

10. receiving the nobel prize was the crown of his career as a writer and scientist
دریافت جایزه ی نوبل (نقطه ی) اوج کار او به عنوان یک نویسنده و دانشمند بود.

11. she hit first prize
او جایزه ی اول را برد.

12. she won a prize that many had coveted
او برنده ی جایزه ای شد که خیلی ها سخت طالبش بودند.

13. to award a prize for the best composition
دادن جایزه به بهترین انشا

14. to cop a prize
جایزه گرفتن

15. to win a prize
جایزه گرفتن

16. she carried off the prize
او جایزه را برد.

17. she took the first prize
او جایزه ی اول را برد.

18. to contend for a prize
برای جایزه رقابت کردن

19. whoever wins gets a prize
هر کس برنده شود جایزه می گیرد.

20. this year's submissions for the literary prize
آثار ارسالی امسال برای (شرکت در) جایزه ی ادبی

21. this play is a candidate for the prize
این نمایشنامه استحقاق بردن جایزه را دارد.

22. he had been nominated to receive the nobel prize
او نامزد دریافت جایزه نوبل شده بود.

23. My sister won first prize for her singing.
[ترجمه گوگل]خواهرم برای آوازش جایزه اول را گرفت
[ترجمه ترگمان]خواهرم برای آواز خواندن اولین جایزه را برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. She and I are rivals for the swimming prize.
[ترجمه گوگل]من و او برای جایزه شنا رقیب هستیم
[ترجمه ترگمان]او و من رقیب این جایزه شنا هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He won first prize in the woodwind section.
[ترجمه گوگل]او در بخش بادی چوبی برنده جایزه اول شد
[ترجمه ترگمان]او اولین جایزه را در بخش woodwind کسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. I'm glad to learn that you won first prize in the composition contest held at your school. I'd like to take this opportunity to offer my congratulations on your success.
[ترجمه گوگل]خوشحالم که یاد گرفتم در مسابقه آهنگسازی که در مدرسه خود برگزار شد، جایزه اول را گرفتید مایلم از این فرصت استفاده کنم و موفقیت خود را به شما تبریک بگویم
[ترجمه ترگمان]خوشحالم که متوجه شدم اولین جایزه مسابقه در مدرسه تون برگزار شد دوست دارم از این فرصت استفاده کنم تا به موفقیت شما تبریک بگم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The clever girl bore off the first prize.
[ترجمه گوگل]دختر باهوش جایزه اول را از دست داد
[ترجمه ترگمان]دختر باهوش اولین جایزه را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. We anticipated her winning first prize.
[ترجمه گوگل]ما انتظار داشتیم او جایزه اول را برد
[ترجمه ترگمان]ما انتظار برنده شدن او را داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The critics' prize for best film was won by Marc Abbott for 'Belly Laugh'.
[ترجمه گوگل]جایزه بهترین فیلم منتقدان را مارک ابوت برای فیلم «خنده شکمی» برد
[ترجمه ترگمان]جایزه منتقدان برای بهترین فیلم توسط مارک آبوت برای خنده به دست آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Her appointment was seen as a consolation prize after she lost the election.
[ترجمه گوگل]انتصاب او پس از شکست در انتخابات به عنوان یک جایزه تسلی بخش تلقی شد
[ترجمه ترگمان]قرار ملاقات او پس از اینکه او انتخابات را از دست داد به عنوان یک جایزه consolation تلقی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جایزه (اسم)
testimonial, meed, award, prize, bonus, reward, trophy, premium, pewter, guerdon

انعام (اسم)
bounty, gratuity, tip, award, prize, bonus, reward, premium, baksheesh, largess, service charge, pourboire

غنیمت (اسم)
spoil, prize, trophy, plunder

ارزش بسیار قائل شدن (فعل)
prize

عزیز داشتن (فعل)
prize, embosom, esteem, endear, hold dear

انگلیسی به انگلیسی

• award, reward, trophy, item won in a competition; booty, loot, plunder; acquisition, property that has been obtained from others
appreciate, esteem, respect, hold in high regard; estimate value, appraise, assess worth
valuable, of great worth; unique, outstanding; award-winning, worthy of a reward; given as an award
a prize is something of value, such as money or a trophy, that is given to the winner of a game, competition, or contest.
you use prize to describe things that are of a very high quality.
something that is prized is wanted and admired because it is of good quality.
see also prise.

پیشنهاد کاربران

گاهی به معنی" ممتاز" هست.
مثلا prized student یعنی شاگرد ممتاز.
Noun: جایزه
Adj: با ارزش/ ارزشمند
he will receive a prize
of 1, 000 gold pieces
The prizes
غنائم
prize:جایزه
جایزه، غنیمت، به چیزی کمیابی رسیدن، براساس شایستگی برنده شدن، انعام گرفتن
مثال nobel prize جایزه نوبل
گاهی معنی تمایل نداشتن به کاری رو هم میده
یا اینکه فرد همیشه فاز منفی داشته باشه.
Trophy
هدیه جایزه
جایزه . کادو . هدیه مدال
price / prize / prise / praise
پِرِ یز // پِر آیس// پِر آیز // پِر آیس
price پِر آیس/اسم یا فعل/= ارزش. قیمت. بها. هزینه/قیمتگذاری. ارزشیابی/جایزه. /تاوان. تنبیه. /رشوه/مبلغ در ازای رها شدن
...
[مشاهده متن کامل]

prize پِر آیز /اسم و فعل و صفت/ = ارزش بسیار زیاد. قدر دانستن. /عزیز و گرامی داشتن. /جایزه. پاداش. مژدگانی. /انعام. /مسابقه/عالی. نفیس. /مدال. /عمل بزور بازکردن چیزی یا وسیله ای که با آن چیزی را باز میکنیم. / گرفتن یا تسخیر کردن. غنیمت بعنوان پاداش پیروزی. /
prise پِر آیس/اسم یا فعل یا صفت/= انعام. جایزه. /ارزش دادن. قدردانی کردن. /با فشار باز کردن. استفاده از نیرو برای حرکت یا باز کردن چیزی. /با تلاش چیزی را از کسی بدست آوردن.
praise پِرِ یز /اسم یا فعل/ =تحسین. تعریف. ستایش. پرستش. تمجید. خوشامد گویی صمیمانه. / تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن، تمجید کردن، تعریف کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن

مدال
جایزه
گرفتن یا تسخیر
قدردانستن ارزش
ارزش بسیار قائل شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس