prison

/ˈprɪzn̩//ˈprɪzn̩/

معنی: حبس، زندان، محبس، زندان کردن
معانی دیگر: بندیخانه، وابسته به زندان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a building for confining criminals or those accused of crimes.
مترادف: bastille, jail
مشابه: brig, can, cooler, dungeon, house of correction, jug, lockup, penitentiary, reformatory, slammer, stockade, tank

- He was convicted of the crime and sent to prison for ten years.
[ترجمه پارسا تقوی] او به جرم جنایت باید ده سال در زندان بماند .
|
[ترجمه گوگل] او به این جنایت محکوم شد و به مدت ده سال به زندان محکوم شد
[ترجمه ترگمان] او به جرم جنایت محکوم شده و به مدت ده سال به زندان فرستاده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It can be tough to get a good job after you've been in prison.
[ترجمه Ghazal] او میتواند یک کار خوب پیدا کند بعد از اینکه از زندان آزاد شد
|
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه در زندان به سر می برید، به دست آوردن یک شغل خوب می تواند سخت باشد
[ترجمه ترگمان] خیلی سخته که بعد از اینکه تو زندان بودی کار خوبی پیدا کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any place or situation of forced restraint or confinement.
مترادف: confinement, custody, imprisonment, incarceration
مشابه: bastille, bondage, can, jail, penitentiary, restraint, slammer

- Her house became a prison during her long illness.
[ترجمه رضیه] خانه ی او در زمان بیماری طولانی اش به زندان تبدیل شده بود
|
[ترجمه گوگل] خانه اش در طول بیماری طولانی اش تبدیل به زندان شد
[ترجمه ترگمان] خانه او در دوران نقاهت او زندان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a condition or feeling of confinement.
مترادف: confinement, constraint, custody, detention, imprisonment, incarceration, restraint
مشابه: lockup

- Prison can have devastating effects on a person.
[ترجمه گوگل] زندان می تواند اثرات مخربی برای فرد داشته باشد
[ترجمه ترگمان] زندان می تواند اثرات مخربی بر روی یک فرد داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. prison guard
پاسدار زندان

2. prison life was difficult to bear
تحمل زندگی در زندان دشوار بود.

3. a prison yard
حصار زندان

4. congregate prison
زندان عمومی

5. skimpy prison meals made him sick
خوراک های ناکافی زندان او را بیمار کرد.

6. the prison compound was surrounded by barbed wire
محوطه ی زندان با سیم خاردار محصور شده بود.

7. the prison guard administered the whipping
زندانبان شلاق زدن را به اجرا درآورد.

8. the prison guard was fired because of extortion of money from the prisoners
زندانبان به جرم اخاذی از زندانیان اخراج شد.

9. the prison warden inspected all the rooms
رئیس زندان به همه ی اتاق ها سرکشی کرد.

10. to break prison
از زندان فرار کردن

11. a maximum security prison
زندان تحت حفاظت شدید

12. a truly humane prison guard!
یک زندانبان واقعا انسان !

13. from behind a prison wire
از پشت سیم خاردار زندان

14. he wished his prison days were over
آرزو کرد که دوران زندانش تمام بشود.

15. heavy bars across prison windows
میله های کلفت (بر روی) پنجره های زندان

16. his commitment to prison after a trial
تحویل او به زندان بعد از محاکمه

17. they agitated for prison reforms
آنها در راه اصلاحات زندان تلاش می کردند.

18. to be in prison
زندانی بودن

19. ahmad was sent to prison on a trumped-up charge
احمد به خاطر اتهام دروغین به زندان افتاد.

20. his miraculous escape from prison
فرار شگفت آفرین او از زندان

21. the butcher of aushwitz prison camp
قصاب بازداشتگاه آشویتز

22. the hallways of the prison were cold and cavernous
راهروهای زندان سرد و غار مانند بود.

23. the windows of the prison had iron grates
پنجره های زندان نرده ی آهنی داشت.

24. they threw him into prison
او را به زندان انداختند.

25. they were committed to prison
آنها را به زندان تحویل دادند.

26. he has been freed from prison but will be on probation for five years
از زندان آزاد شده ولی تا 5 سال رفتار سنجی خواهد شد.

27. he served a year in prison
او یک سال زندانی بود.

28. seeing the conditions of the prison revolted him
دیدن وضع زندان حال او را به هم زد.

29. sentenced to ten years in prison
محکوم به ده سال زندان

30. the grim walls of the prison
دیوارهای غم افزای زندان

31. the wretched food of the prison
خوراک های بسیار بد زندان

32. (lovelace) stone walls do not a prison make
دیوارهای سنگی،زندان به وجود نمی آورند.

33. (lovelace) stone walls do not a prison make . . .
دیوارهای سنگی زندان نمی سازند . . .

34. a term of five years in prison
دوران پنج ساله ی زندان

35. he spent a three-year hitch in prison
او سه سال آزگار در زندان بود.

36. he was getting tired of eating prison slops
از خوردن آب زیپوهای زندان خسته شده بود.

37. i remembered you a lot in prison
در زندان خیلی به یاد تو بودم.

38. the drama of mashallah's escape from prison
ماجرای فرار ماشاالله از زندان

39. they omitted all reference to his prison record
هرگونه اشاره به سابقه ی زندان رفتن او را حذف کردند.

40. faith liberates the soul from the body's prison
ایمان روح را از زندان بدن آزاد می کند.

41. he was sentenced to five years in prison
به پنج سال زندان محکوم شد.

42. his novels were instrumental in bringing about prison reforms
رمان های او در ایجاد اصلاح در زندان ها کارساز بود.

43. he took it on the lam during a prison riot
هنگام شورش در زندان زد به چاک.

44. he was allowed only the liberty of his prison cell
او فقط در سلول زندان خود آزادی عمل داشت.

45. he was having fun while his son languished in prison
او خوش بود درحالی که پسرش در زندان رنج می کشید.

46. the police formed a phalanx in front of the prison door
ماموران پلیس یک صف بهم فشرده در جلو در زندان تشکیل دادند.

47. he pleaded insanity in the hope of getting a shorter prison term
او به امید تخفیف مدت زندان خود ادعای دیوانگی کرد.

مترادف ها

حبس (اسم)
custody, detention, jail, bail, imprisonment, prison, lockout, calaboose, durance, lockup

زندان (اسم)
tolbooth, jail, coop, grate, prison, bridewell, dungeon, gaol, quod, house of correction, calaboose, hothouse, presidio, pokey, tollbooth

محبس (اسم)
gehenna, jail, prison, dungeon, gaol, calaboose

زندان کردن (فعل)
prison, can, lock up

تخصصی

[حقوق] زندان، محبس

انگلیسی به انگلیسی

• imprison, put in prison, incarcerate, jail, detain
jail, penitentiary, location where convicted criminals and people awaiting trial are confined
a prison is a building where criminals are kept.

پیشنهاد کاربران

معنی prison : زندان ( noun )
معنی prison با جمله انگلیسی : a building where the thiefs are kept
Example 1 : Joe's father was having fun when his boy was in prison
Example 2 : Jimmy wished his prison days over
prison : زندان بلند مدت
jail : زندان کوتاه مدت
حبس، زندان، محبس، زندان کردن
free hotel ( n. ) ( also free home, free motel ) [i. e. one pays nothing for one’s accommodation]
( US ) a prison
home of rest ( n. )
a prison
Irishman’s theatre ( n. )
( UK und. ) a prison
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : imprison
✅️ اسم ( noun ) : imprisonment / prison / prisoner
✅️ صفت ( adjective ) : imprisonable / imprisoned
✅️ قید ( adverb ) : _
زندان
. a building where thieves are kept
ندامتگاه
محل حبس
محل بازداشت
قید و بند
بند
a building or large room in which meeting, concerts, classes, etc can be held
زندان
A building where thieves are kept
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس