اسم ( noun )
حالات: priorities
حالات: priorities
• (1) تعریف: precedence, esp. because of authority, right, or urgent need.
• مترادف: precedence
• مشابه: importance, preeminence, primacy, seniority
• مترادف: precedence
• مشابه: importance, preeminence, primacy, seniority
- Your children should be given priority over your own needs.
[ترجمه نیلوفر شاپوری] فرزندانتون باید در الویت قرار بگیرند نسبت به نیازهای شخصیتون|
[ترجمه sahand] فرزندان باید در اولویت اول نسبت به نیاز های شخصی پدر و مادر قرار بگیرند|
[ترجمه گنج جو] نیازهای فرزندانتون رو به نیازهای خودتون ترجیح بدید.|
[ترجمه گوگل] فرزندان شما باید بر نیازهای شما اولویت داشته باشند[ترجمه ترگمان] کودکان شما باید نسبت به نیازهای خود اولویت داده شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something that has precedence.
• مشابه: choice, preference
• مشابه: choice, preference
- The mayor made handling crime his priority.
[ترجمه علی نوروزی] شهردار کنترل جرم ( جنایت ) را در اولویت قرار داد.|
[ترجمه A.A] شهردار کنترل جنایت را اولویت " خود" قرار داد.|
[ترجمه گوگل] شهردار رسیدگی به جرم و جنایت را اولویت خود قرار داد[ترجمه ترگمان] شهردار در اولویت خود دست به جنایت زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the quality or condition of being earlier in time or order.
• مترادف: precedence
• مشابه: antecedence, anteriority, lead
• مترادف: precedence
• مشابه: antecedence, anteriority, lead
- The form of the verb in a sentence can show the priority of one event to another.
[ترجمه گوگل] شکل فعل در جمله می تواند اولویت یک رویداد را به رویداد دیگر نشان دهد
[ترجمه ترگمان] شکل فعل در یک جمله می تواند اولویت یک رویداد را به دیگری نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شکل فعل در یک جمله می تواند اولویت یک رویداد را به دیگری نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید