prey

/ˈpreɪ//preɪ/

معنی: شکار، صید، نخجیر، قربانی، دستخوش، دستخوش ساختن، طعمه کردن، صید کردن
معانی دیگر: (حیوانی که توسط حیوان دیگر شکار شود) فریسه، طعمه، چشته، مسته، (جانور) شکارگر، درنده، چشته خوار، طعمه جو، (انسانی که طعمه ی انسان یا چیز دیگر شود) قربانی، اسیر، ملعبه، رنج دادن، دچار کردن، (در اصل) غنیمت، یغما، مال غارت شده، (جانوران دیگر را) شکار کردن، طعمه قرار دادن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the object of a hunt or pursuit, usu. one animal caught and eaten by another.
مترادف: game, quarry, the chase
مشابه: catch, chase, kill, mark, victim

- The lion has caught sight of its prey.
[ترجمه گوگل] شیر طعمه خود را دیده است
[ترجمه ترگمان] شیر طعمه خود را دیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Rabbits are a favorite prey of coyotes.
[ترجمه گوگل] خرگوش ها طعمه مورد علاقه کایوت ها هستند
[ترجمه ترگمان] خرگوش ها یک شکار مورد علاقه of هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one that becomes a victim.
مترادف: patsy, victim
مشابه: dupe, gull, martyr, scapegoat, target

- The con man marked her as his prey.
[ترجمه گوگل] مرد کلاهبردار او را به عنوان طعمه خود علامت گذاری کرد
[ترجمه ترگمان] کلاه برداری او را به عنوان طعمه علامت گذاری کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the act or characteristic of preying.

- A hawk is a bird of prey.
[ترجمه گوگل] شاهین یک پرنده شکاری است
[ترجمه ترگمان] شاهین یک پرنده شکاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: preys, preying, preyed
مشتقات: preyer (n.)
(1) تعریف: to hunt, catch, and eat an animal or insect.
مترادف: stalk
مشابه: chase, consume, devour, feed, hunt, pursue, track

- Large fish prey on smaller ones.
[ترجمه گوگل] ماهی های بزرگ ماهی های کوچکتر را شکار می کنند
[ترجمه ترگمان] ماهی های بزرگ ماهی های کوچک تر را صید می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take advantage of or victimize someone.
مترادف: take advantage of, victimize
مشابه: stalk

- The swindler preyed exclusively on elderly people.
[ترجمه گوگل] کلاهبردار منحصرا افراد مسن را شکار می کرد
[ترجمه ترگمان] The به طور انحصاری بر افراد مسن کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to have an unsettling or harmful effect, as on the mind.
مشابه: consume, preoccupy, weigh, worry

- Guilt preyed on his conscience.
[ترجمه گوگل] احساس گناه وجدانش را گرفت
[ترجمه ترگمان] عذاب وجدان روی وجدانش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to attack or raid and pillage.
مترادف: loot, raid, ravage
مشابه: destroy, pillage, pirate

- Lawless men preyed upon the defenseless town.
[ترجمه گوگل] مردان بی قانون شهر بی دفاع را شکار کردند
[ترجمه ترگمان] مردانی که در شهر بی دفاع شکار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fall prey to something
طعمه ی چیزی شدن،دچار چیزی شدن

2. an evasive prey
شکار گریزپای

3. beasts of prey
جانوران شکارگر

4. birds of prey
پرندگان شکاری

5. a boa kills its prey by curling and constricting itself
مار بوآ با حلقه کردن و همفشردن خود طعمه اش را می کشد.

6. a tiger stalks its prey
پلنگ با کمین کردن طعمه ی خود را می گیرد.

7. old people become easy prey to dishonest salesmen
اشخاص سالخورده به آسانی طعمه ی فروشندگان دغلکار می شوند.

8. the lion rent its prey to pieces
شیر طعمه ی خود را از هم درید.

9. an eagle stooping toward the prey
عقابی که به سوی طعمه شیرجه می رود

10. eagles were circling overhead looking for prey
عقاب ها در آسمان چرخ می زدند و دنبال طعمه می گشتند.

11. the strike of an eagle on its prey
حمله ی عقاب بر طعمه اش

12. The animal seizes its prey by the throat and suffocates it to death.
[ترجمه گوگل]حیوان شکار خود را از گلو می گیرد و آن را خفه می کند
[ترجمه ترگمان]حیوان با گلوی خود طعمه خود را می گیرد و آن را خفه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Most snakes swallow their prey whole.
[ترجمه گوگل]بیشتر مارها طعمه خود را به طور کامل می بلعند
[ترجمه ترگمان]بیشتر مارها طعمه خود را قورت می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Small children are prey to all sorts of fears.
[ترجمه گوگل]بچه های کوچک طعمه انواع ترس ها هستند
[ترجمه ترگمان]کودکان کوچک طعمه همه گونه ترس ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A tiger is a beast of prey.
[ترجمه گوگل]ببر یک حیوان شکاری است
[ترجمه ترگمان]یک ببر درنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We watched a bird of prey swoop down on a mouse.
[ترجمه گوگل]ما تماشای پرنده‌ای شکاری بودیم که روی یک موش به پایین پرید
[ترجمه ترگمان] یه پرنده رو دیدیم که روی یه موش سرازیر میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. These animals were the prey of hyenas.
[ترجمه گوگل]این حیوانات طعمه کفتارها بودند
[ترجمه ترگمان]این حیوانات قربانی کفتارها بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکار (اسم)
game, chase, catch, prey, hunt, predation, ravin, quarry, victim, juicy bit

صید (اسم)
prey, hunt, ravin, hunting, quarry

نخجیر (اسم)
prey, hunt

قربانی (اسم)
prey, sacrifice, immolation, victim

دستخوش (اسم)
prey, victim

دستخوش ساختن (فعل)
prey

طعمه کردن (فعل)
feed, bait, prey

صید کردن (فعل)
prey, hunt

انگلیسی به انگلیسی

• creature that is hunted and killed for food; victim, casualty
hunt and kill for food; take advantage of, victimize
an animal's prey are the creatures that it hunts and eats in order to live.
if one animal preys on another, it lives by catching and eating the second animal.
if something preys on your mind, you cannot stop worrying about it.

پیشنهاد کاربران

۱. طعمه. شکار ۲. ( مجازی ) قربانی. اسیر / ۱. شکار کردن. ۲. ( مجازی ) به دام انداختن ۳. به یغما بردن. چپاول کردن. ۴. رنج دادن. عذاب دادن
مثال:
The prey was tired.
شکار خسته شده بود.
to victimise or make a profit at someone's expense
سواستفاده کردن از کسی
شکار و تغذیه کردن
باعث استرس و اضطراب شدت
از گوشه چشم به چیزی نگاه کردن. ناگهان چیزی را دیدن = Catch sight of
در رابطه BDSM به برده اشاره دارد
prey ( مهندسی منابع طبیعی - شاخة حیات وحش )
واژه مصوب: شکار
تعریف: جانوری که جانوران دیگر آن را می کشند و می خورند
Hunt or طعمه
hunt
Prey on someone's mind
فکر کسی را مشغول کردن
حیوانی که توسط حیوانی دیکر شکار شود
قربانی - طعمه
شکار
صید
شکار کردن
صید کردن
شکار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس