فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: presumes, presuming, presumed
حالات: presumes, presuming, presumed
• (1) تعریف: to take as a matter of fact without questioning or without proof; take for granted; assume.
• مترادف: assume, imagine, postulate, presuppose
• مشابه: believe, conjecture, expect, gather, guess, hypothesize, imply, posit, suppose, suspect
• مترادف: assume, imagine, postulate, presuppose
• مشابه: believe, conjecture, expect, gather, guess, hypothesize, imply, posit, suppose, suspect
- He presumed that his girlfriend would help him with the project.
[ترجمه گوگل] او تصور می کرد که دوست دخترش در این پروژه به او کمک می کند
[ترجمه ترگمان] او فرض کرد که دوست دخترش با این پروژه به او کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فرض کرد که دوست دخترش با این پروژه به او کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was wearing a white coat, so I presumed she was the doctor.
[ترجمه گوگل] او یک کت سفید پوشیده بود، بنابراین فکر کردم او دکتر است
[ترجمه ترگمان] اون لباس سفید پوشیده بود و من فکر کردم که اون دکتره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون لباس سفید پوشیده بود و من فکر کردم که اون دکتره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to take on (some action) without authority or invitation.
• مشابه: dare, venture
• مشابه: dare, venture
- He presumed to seat himself next to the guest of honor.
[ترجمه فراز] او به خودش اجازه داد تا در کنار میهمان افتخاری بنشیند.|
[ترجمه گوگل] او فرض میکرد که خودش را در کنار مهمان افتخاری بنشیند[ترجمه ترگمان] به احتمال زیاد خود را در کنار مهمان افتخاری قرار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was annoyed that her mother presumed to throw out her old pair of jeans.
[ترجمه فراز] او از اینکه مادرش به خود اجازه داده که شلوار جینش را بیرون بیندازد خشمگین بود.|
[ترجمه گوگل] او از این که مادرش فکر می کرد شلوار جین قدیمی اش را بیرون می اندازد ناراحت بود[ترجمه ترگمان] از اینکه مادرش جفت شلوار جینش را بیرون اورده بود ناراحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: presumedly (adv.), presumingly (adv.)
مشتقات: presumedly (adv.), presumingly (adv.)
• (1) تعریف: to take something as a matter of fact without questioning or without proof.
• مترادف: suppose, surmise
• مشابه: conjecture, guess, hypothesize, speculate, suspect
• مترادف: suppose, surmise
• مشابه: conjecture, guess, hypothesize, speculate, suspect
- You should ask me first; why do you simply presume?
[ترجمه گوگل] ابتدا باید از من بپرسید؛ چرا به سادگی فرض می کنید؟
[ترجمه ترگمان] تو باید اول از من بپرسی چرا فکر می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید اول از من بپرسی چرا فکر می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to go beyond what is appropriate or expected; take liberties (usu. fol. by on or upon).
• مترادف: impose
• مشابه: dare, encroach, trespass, venture
• مترادف: impose
• مشابه: dare, encroach, trespass, venture
- Asking for such a favor presumes upon our friendship.
[ترجمه فراز] درخواست همچین لطفی فراتر از حد دوستیمان است.|
[ترجمه گوگل] درخواست چنین لطفی بر دوستی ما فرض می شود[ترجمه ترگمان] اینکه بخوام همچین لطفی به دوستیمون بکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید