• : تعریف: required beforehand, usu. in preparation or as a basis for something else. • مشابه: essential, indispensable, mandatory, necessary, needful, required, requisite
اسم ( noun )
• : تعریف: something required beforehand. • مترادف: requirement • مشابه: essential, necessity, postulate, qualification, requisite, sine qua non, stipulation
- Passing Elementary Spanish is a prerequisite to taking Intermediate Spanish.
[ترجمه گوگل] گذراندن دوره ابتدایی زبان اسپانیایی پیش نیاز زبان اسپانیایی متوسط است [ترجمه ترگمان] گذرگاه ابتدایی اسپانیایی یک پیش نیاز برای رسیدن به اسپانیایی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. Passing a written exam is a prerequisite for taking the advanced course.
[ترجمه گوگل]قبولی در آزمون کتبی شرط لازم برای شرکت در دوره پیشرفته است [ترجمه ترگمان]عبور از یک آزمون کتبی یک پیش نیاز برای انجام دوره پیشرفته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Training is a prerequisite for competence.
[ترجمه گوگل]آموزش پیش نیاز شایستگی است [ترجمه ترگمان]آموزش پیش نیاز برای صلاحیت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. A degree is prerequisite for employment at this level.
[ترجمه گوگل]برای استخدام در این مقطع مدرک لازم است [ترجمه ترگمان]یک درجه پیش نیاز برای کار در این سطح است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. This course is a prerequisite to more advanced studies.
[ترجمه گوگل]این دوره پیش نیاز مطالعات پیشرفته تر است [ترجمه ترگمان]این دوره یک پیش نیاز برای مطالعات پیشرفته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. A sense of humour is prerequisite to understanding her work.
[ترجمه گوگل]حس شوخ طبعی شرط لازم برای درک کار او است [ترجمه ترگمان]یک حس شوخ طبعی، پیش نیاز درک کار او است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Flexibility of approach is an important prerequisite to successful learning.
[ترجمه گوگل]انعطاف پذیری رویکرد یک پیش نیاز مهم برای یادگیری موفق است [ترجمه ترگمان]انعطاف پذیری رویکرد پیش نیاز مهم یادگیری موفق است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. It is a prerequisite of entry to the profession that you pass the exams.
[ترجمه گوگل]پیش نیاز ورود به این حرفه این است که در امتحانات موفق شوید [ترجمه ترگمان]این یک پیش نیاز برای ورود به این حرفه است که شما از امتحانات عبور می کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. A reasonable proficiency in English is a prerequisite for the course.
[ترجمه گوگل]تسلط منطقی به زبان انگلیسی پیش نیاز دوره است [ترجمه ترگمان]یک مهارت منطقی در زبان انگلیسی یک پیش نیاز برای این دوره است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Good self-esteem is a prerequisite for a happy life.
[ترجمه گوگل]عزت نفس خوب پیش نیاز یک زندگی شاد است [ترجمه ترگمان]اعتماد به نفس خوب یک پیش نیاز برای زندگی شاد است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Public support is a prerequisite for/to the success of this project.
[ترجمه گوگل]حمایت عمومی یک پیش نیاز برای موفقیت این پروژه است [ترجمه ترگمان]حمایت عمومی پیش نیاز موفقیت و موفقیت این پروژه است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Recognition is a prerequisite to understanding.
[ترجمه گوگل]شناخت یک پیش نیاز برای درک است [ترجمه ترگمان]به رسمیت شناختن یک پیش نیاز برای درک آن است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Careful study of the market is a prerequisite for success.
[ترجمه گوگل]مطالعه دقیق بازار پیش نیاز موفقیت است [ترجمه ترگمان]مطالعه دقیق بازار پیش نیاز موفقیت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. A degree is an essential prerequisite for employment at this level.
[ترجمه گوگل]مدرک تحصیلی یک پیش نیاز ضروری برای استخدام در این سطح است [ترجمه ترگمان]یک مدرک پیش نیاز اساسی برای استخدام در این سطح است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The main prerequisite for success is old, clean water.
[ترجمه علی حجتی] پیش نیاز اصلی برای موفقیت آب کهنه و تمیز است یا پیش نیاز اصلی موفقیت آب کهنه و تمیز است
|
[ترجمه گوگل]پیش نیاز اصلی موفقیت، آب قدیمی و تمیز است [ترجمه ترگمان]پیش نیاز اصلی موفقیت، آب تمیز و تمیز است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. One such functional prerequisite is effective role allocation and performance.
[ترجمه گوگل]یکی از این پیش نیازهای عملکردی تخصیص نقش و عملکرد مؤثر است [ترجمه ترگمان]یکی از این پیش نیاز عملکردی، تخصیص موثر نقش و عملکرد است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
شرط قبلی (اسم)
precondition, prerequisite
پیش نیاز (اسم)
prerequisite
لازمه (اسم)
requisite, prerequisite
شرط لازم (اسم)
requisite, prerequisite
لازمه امری (اسم)
prerequisite
پیش بایست (صفت)
prerequisite
تخصصی
[ریاضیات] پیشنیاز
انگلیسی به انگلیسی
• prior condition, previous stipulation if one thing is a prerequisite for another, it must happen or exist before the second thing is possible; a formal word.
پیشنهاد کاربران
✨ از مجموعه لغات GRE ✨ ✍ توضیح: Something required before something else can happen or be done 📋 🔍 مترادف: Requirement ✅ مثال: Passing the introductory course is a prerequisite for enrolling in advanced classes.
۱. لازم. ضروری ۲. شرط لازم. لازمه ۳. {درس دانشگاهی} پیش نیاز مثال: Habits 1 and 2 are absolutely essential and prerequisite to Habit 3. عادتهای یک و دو کاملا اساسی و پیش نیاز و شرط لازم برای عادت سوم هستند.
مثال؛ Taking the prerequisite course is necessary before enrolling in the advanced class. In a discussion about job applications, someone might say, “Having a bachelor’s degree is one of the prerequisites for this position. ” ... [مشاهده متن کامل]
A person giving advice on college admissions might suggest, “Make sure you fulfill all the prerequisites for your desired major. ”