preliminary

/prəˈlɪməˌneri//prɪˈlɪmɪnəri/

معنی: مقدمات، مقدمه، امتحان مقدماتی، ابتدایی، مقدماتی، اولیه، آستانی
معانی دیگر: آغازین، استانه ای

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: coming before, esp. in preparation for, something else.
مترادف: introductory, preparatory
متضاد: final
مشابه: precursory, prefatory, prior

- Our team lost in the preliminary round and won't be going to the final competition.
[ترجمه گوگل] تیم ما در مرحله مقدماتی شکست خورد و به فینال راه نخواهد یافت
[ترجمه ترگمان] تیم ما در دور مقدماتی شکست خورد و به رقابت نهایی نخواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The school principal made some preliminary remarks before the guest speaker addressed the students.
[ترجمه گوگل] قبل از سخنراني ميهمان براي دانش آموزان، مدير مدرسه نکاتي مقدماتي را بيان کرد
[ترجمه ترگمان] مدیر مدرسه برخی نکات مقدماتی را پیش از سخنرانی سخنگوی مجلس ایراد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I did poorly on the preliminary exam, so I'll have to study harder for the final.
[ترجمه گوگل] من در امتحان مقدماتی ضعیف عمل کردم، بنابراین برای فینال باید بیشتر درس بخوانم
[ترجمه ترگمان] من در امتحان مقدماتی ضعیف عمل کردم، پس باید برای آخرین بار بیشتر مطالعه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: preliminaries
(1) تعریف: something prior or preparatory.
مترادف: prelude
متضاد: final
مشابه: introduction, preamble, preface, prologue

- Let's skip the preliminaries today and get on to the matters we need to decide on.
[ترجمه گوگل] بیایید امروز از مقدمات بگذریم و به مسائلی بپردازیم که باید در مورد آنها تصمیم گیری کنیم
[ترجمه ترگمان] بیایید امروز از مسابقات مقدماتی صرف نظر کنیم و به مسائلی بپردازیم که باید در مورد آن تصمیم بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a preliminary examination, contest, or the like.
متضاد: final
مشابه: prelim, pretest

- All six skaters did well in the preliminary.
[ترجمه گوگل] هر شش اسکیت باز در مقدماتی عملکرد خوبی داشتند
[ترجمه ترگمان] در این مرحله شش اسکیت بازان موفق شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. preliminary hearing
دادرسی مقدماتی

2. a preliminary examination for doctoral candidates
امتحان مقدماتی برای داوطلبان درجه ی دکتری

3. the preliminary stages of the project
مراحل اولیه ی طرح

4. he roughed out his preliminary ideas about the project
عقاید اولیه ی خود درباره ی طرح را پیش نویسی کرد.

5. The discussions were preliminary to preparing a policy paper.
[ترجمه گوگل]بحث ها مقدماتی برای تهیه یک سند سیاست بود
[ترجمه ترگمان]مذاکرات اولیه برای تهیه یک مقاله سیاست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Preliminary results show that the vaccine is effective, but this has to be confirmed by further medical trials.
[ترجمه گوگل]نتایج اولیه نشان می دهد که واکسن موثر است، اما این باید توسط آزمایشات پزشکی بیشتر تایید شود
[ترجمه ترگمان]نتایج اولیه نشان می دهد که این واکسن موثر است، اما این امر باید با آزمایش های پزشکی بیشتر تایید شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. After a few preliminary remarks he announced the winners.
[ترجمه گوگل]پس از چند اظهار نظر اولیه، برندگان را اعلام کرد
[ترجمه ترگمان]پس از چند سخنرانی مقدماتی، او برندگان را اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Spotter planes made a preliminary aerial reconnaissance of the island.
[ترجمه گوگل]هواپیماهای اسپاتر یک شناسایی هوایی اولیه از جزیره انجام دادند
[ترجمه ترگمان]هواپیماهای Spotter شناسایی هوایی اولیه جزیره را انجام دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Preliminary results show the Republican party with 11 percent of the vote.
[ترجمه گوگل]نتایج اولیه نشان می دهد که حزب جمهوری خواه 11 درصد آرا را به دست آورده است
[ترجمه ترگمان]نتایج اولیه نشان می دهند که حزب جمهوری خواه ۱۱ درصد آرا را به خود اختصاص داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The doctors have successfully concluded preliminary tests.
[ترجمه گوگل]پزشکان آزمایشات اولیه را با موفقیت به پایان رساندند
[ترجمه ترگمان]پزشکان با موفقیت تست های اولیه را به پایان رسانده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A preliminary study suggested that the product would be popular.
[ترجمه گوگل]یک مطالعه اولیه نشان داد که این محصول محبوب خواهد بود
[ترجمه ترگمان]یک مطالعه اولیه نشان داد که این محصول محبوب خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Some preliminary polls show him out in front.
[ترجمه گوگل]برخی از نظرسنجی‌های اولیه نشان می‌دهد که او در صدر جدول قرار دارد
[ترجمه ترگمان]برخی از نظرسنجی های اولیه وی را در جبهه نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Research will be needed as a preliminary to taking a decision.
[ترجمه گوگل]تحقیقات به عنوان مقدماتی برای تصمیم گیری مورد نیاز خواهد بود
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک تصمیم اولیه برای اتخاذ تصمیم مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A preliminary hearing was due to start today before Mr Justice Hutchison, but was adjourned.
[ترجمه گوگل]قرار بود جلسه مقدماتی امروز در حضور آقای قاضی هاچیسون آغاز شود، اما به تعویق افتاد
[ترجمه ترگمان]جلسه دادرسی اولیه امروز به تعویق افتاد تا آقای قاضی Hutchison، اما به تعویق افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. At a preliminary hearing the judge announced that the trial would begin on March 2
[ترجمه گوگل]در جلسه مقدماتی قاضی اعلام کرد که محاکمه در 2 مارس آغاز خواهد شد
[ترجمه ترگمان]قاضی در جلسه دادرسی مقدماتی اعلام کرد که محاکمه در ۲ مارس آغاز خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مقدمات (اسم)
preliminary, arrangement, preparations, rudiment

مقدمه (اسم)
induction, preliminary, start, incipience, foretoken, introduction, exordium, preface, proem, catastasis, preamble, prelude, prologue, forepart, front matter, lead-up, protasis

امتحان مقدماتی (اسم)
preliminary, pretest

ابتدایی (صفت)
abecedarian, elementary, primary, initial, preliminary, rudimentary, infantile

مقدماتی (صفت)
elementary, primary, preliminary, first, anticipatory, introductory, preparatory, preparative, precedential, prep

اولیه (صفت)
primary, preliminary, rudimentary, primitive, prime, early, primal, embryonic, incipient, primeval, rudimental

آستانی (صفت)
preliminary, liminal

تخصصی

[صنایع غذایی] مقدماتی
[حقوق] مقدماتی، ابتدایی، اولیه
[نساجی] مقدماتی - ابتدایی - اولیه
[ریاضیات] مقدماتی

انگلیسی به انگلیسی

• early, advance; introductory; opening, initial
preliminary activities happen at the beginning of a series of events, often as a form of preparation. attributive adjective here but can also be used as a count noun. e.g. he spent a long time on polite preliminaries.

پیشنهاد کاربران

۱. مقدماتی ۲. اقدامات مقدماتی ۳. ( مسابقه ) دوره مقدماتی
مثال:
I accept to do the preliminary works.
من قبول می کنم که کارهای مقدماتی رو انجام بدم.
( صفت ) مقدماتی
( اسم ) مقدمه، مقدمات
در ابتدا - پیشاپیش - مقدمتاً - در آغاز - در آستانه ی
پیشاپیش، پیشینی
سردستی
اولیه، مقدماتی

بپرس