صفت ( adjective )
مشتقات: precisely (adv.), preciseness (n.)
مشتقات: precisely (adv.), preciseness (n.)
• (1) تعریف: clearly stated or strictly delineated.
• مترادف: definite, explicit, express, unambiguous, unequivocal
• متضاد: imprecise, vague
• مشابه: clear, clear-cut, exact, mathematical, refined, rigorous, specific
• مترادف: definite, explicit, express, unambiguous, unequivocal
• متضاد: imprecise, vague
• مشابه: clear, clear-cut, exact, mathematical, refined, rigorous, specific
- The instructions were quite precise and left no room for error.
[ترجمه گوگل] دستورالعمل ها کاملا دقیق بود و جایی برای خطا باقی نمی گذاشت
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل کاملا دقیق بود و هیچ جایی برای خطا باقی نمی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل کاملا دقیق بود و هیچ جایی برای خطا باقی نمی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She made a precise distinction between the two concepts.
[ترجمه گوگل] او تمایز دقیقی بین این دو مفهوم قائل شد
[ترجمه ترگمان] او بین این دو مفهوم تمایز دقیقی ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بین این دو مفهوم تمایز دقیقی ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: accurate; exact.
• مترادف: accurate, correct, definite, exact, mathematical
• متضاد: approximate, imprecise, inaccurate, inexact
• مشابه: absolute, dead, ideal, literal, particular, rigorous, scrupulous, specific, strict, thorough, very
• مترادف: accurate, correct, definite, exact, mathematical
• متضاد: approximate, imprecise, inaccurate, inexact
• مشابه: absolute, dead, ideal, literal, particular, rigorous, scrupulous, specific, strict, thorough, very
- We need a precise count of the votes.
[ترجمه گوگل] ما به شمارش دقیق آرا نیاز داریم
[ترجمه ترگمان] ما به شمارش دقیق آرا نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما به شمارش دقیق آرا نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't understand the precise meaning of this word.
[ترجمه گوگل] من معنی دقیق این کلمه را نمی فهمم
[ترجمه ترگمان] معنی دقیق این کلمه را نمی فهمم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معنی دقیق این کلمه را نمی فهمم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: according to what is indicated.
• مترادف: exact, explicit, sharp, specific
• مشابه: detailed, ideal, perfect, rigorous, unequivocal
• مترادف: exact, explicit, sharp, specific
• مشابه: detailed, ideal, perfect, rigorous, unequivocal
- You must give a precise dose of the medication.
[ترجمه گوگل] باید دوز دقیق دارو بدهید
[ترجمه ترگمان] تو باید یه مقدار دارو درست کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید یه مقدار دارو درست کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: very distinct, as speech.
• مترادف: accurate, distinct, exact
• مشابه: careful, clear, explicit, meticulous, scrupulous
• مترادف: accurate, distinct, exact
• مشابه: careful, clear, explicit, meticulous, scrupulous
- His precise pronunciation won him the announcer's job.
[ترجمه گوگل] تلفظ دقیق او شغل گوینده را برای او به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان] تلفظ دقیق او شغل گوینده را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تلفظ دقیق او شغل گوینده را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: being strict or rigid, as in observance of rules or customs.
• مترادف: exact, exacting, punctilious, rigid, scrupulous
• متضاد: careless, imprecise
• مشابه: conscientious, correct, fastidious, meticulous, particular, strict, unbending
• مترادف: exact, exacting, punctilious, rigid, scrupulous
• متضاد: careless, imprecise
• مشابه: conscientious, correct, fastidious, meticulous, particular, strict, unbending
- She is very precise in keeping to her schedule.
[ترجمه گوگل] او در رعایت برنامه خود بسیار دقیق است
[ترجمه ترگمان] او در حفظ برنامه خود بسیار دقیق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در حفظ برنامه خود بسیار دقیق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید