فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: precipitates, precipitating, precipitated
حالات: precipitates, precipitating, precipitated
• (1) تعریف: to cause to occur suddenly or sooner than might have been expected or planned; hasten.
• مترادف: accelerate, hasten, speed
• مشابه: expedite, facilitate, prompt, quicken
• مترادف: accelerate, hasten, speed
• مشابه: expedite, facilitate, prompt, quicken
- The death of his wife precipitated his own physical decline.
[ترجمه گوگل] مرگ همسرش باعث انحطاط جسمانی او شد
[ترجمه ترگمان] مرگ همسرش کاهش فیزیکی او را تسریع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرگ همسرش کاهش فیزیکی او را تسریع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to send, plunge, or cast suddenly or violently
• مترادف: plunge
• مشابه: cast, send
• مترادف: plunge
• مشابه: cast, send
- The stock market plunge precipitated the company into ruin.
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام شرکت را به نابودی کشاند
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام این شرکت را به نابودی کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام این شرکت را به نابودی کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause (moisture) to be transformed from vapor into snow, rain, or the like.
• مشابه: transform
• مشابه: transform
• (4) تعریف: in chemistry, to separate (solid particles) from the liquid in which they are suspended.
• مشابه: break down, deposit, fractionate, separate, settle
• مشابه: break down, deposit, fractionate, separate, settle
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: of solid particles, to separate from the liquid in which they are suspended.
• مشابه: separate, settle
• مشابه: separate, settle
• (2) تعریف: to change from a vaporous state and fall to the ground as rain, snow, sleet, or the like.
• مشابه: drizzle, hail, mist, rain, sleet, snow
• مشابه: drizzle, hail, mist, rain, sleet, snow
- These water molecules in the air will eventually precipitate.
[ترجمه گوگل] این مولکول های آب در هوا در نهایت رسوب می کنند
[ترجمه ترگمان] این مولکول های آب در هوا در نهایت رسوب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مولکول های آب در هوا در نهایت رسوب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: rash or hasty; impetuous.
• مترادف: brash, hasty, headlong, impetuous, pell-mell, rash
• متضاد: deliberate
• مشابه: careless, hotheaded, imprudent, impulsive, madcap, reckless, slapdash
• مترادف: brash, hasty, headlong, impetuous, pell-mell, rash
• متضاد: deliberate
• مشابه: careless, hotheaded, imprudent, impulsive, madcap, reckless, slapdash
- It had been a precipitate decision to sell the business, but there was no turning back now.
[ترجمه گوگل] این یک تصمیم سریع برای فروش کسب و کار بود، اما اکنون دیگر راه برگشتی وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] تصمیم عجولانه ای برای فروش کسب وکار بود، اما حالا دیگر راه برگشتی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصمیم عجولانه ای برای فروش کسب وکار بود، اما حالا دیگر راه برگشتی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: moving forward or downward with great speed; greatly hurried.
• مترادف: hasty, headlong, precipitous
• مشابه: breakneck, hurried, rushed, swift
• مترادف: hasty, headlong, precipitous
• مشابه: breakneck, hurried, rushed, swift
- The plane was forced to make a precipitate landing.
[ترجمه گوگل] هواپیما مجبور به فرود رسوبی شد
[ترجمه ترگمان] هواپیما مجبور به فرود آمدن سریع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیما مجبور به فرود آمدن سریع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: happening unexpectedly or abruptly.
• مترادف: abrupt, sudden, unexpected
• مشابه: surprising, unannounced, unlooked-for
• مترادف: abrupt, sudden, unexpected
• مشابه: surprising, unannounced, unlooked-for
- The precipitate visit of the grandparents threw the family into a flurry.
[ترجمه گوگل] ملاقات سریع پدربزرگ ها و مادربزرگ ها خانواده را در آشوب انداخت
[ترجمه ترگمان] دیدن سریع پدربزرگ و مادربزرگ، خانواده را به جنب و جوش انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیدن سریع پدربزرگ و مادربزرگ، خانواده را به جنب و جوش انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: precipitative (adj.), precipitately (adv.), precipitateness (n.), precipitator (n.)
مشتقات: precipitative (adj.), precipitately (adv.), precipitateness (n.), precipitator (n.)
• (1) تعریف: in chemistry, a solid substance separated from the liquid in which it was suspended.
• مترادف: precipitation, sublimate
• مشابه: dregs, lees, sediment, settlings, silt
• مترادف: precipitation, sublimate
• مشابه: dregs, lees, sediment, settlings, silt
• (2) تعریف: falling condensed moisture, such as rain or snow.
• مترادف: precipitation
• مشابه: drizzle, rain, sleet, snow
• مترادف: precipitation
• مشابه: drizzle, rain, sleet, snow