precipitate

/prəˈsɪpəˌtet//prɪˈsɪpɪteɪt/

معنی: رسوب شیمیایی، جسم تعلیق شونده یا متراسب، ناگهانی، خیلیسریع، بسیار عجول، بشدت پرتاپ کردن، بسرعت عمل کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، تسریع کردن، شتاباندن، پرت کردن
معانی دیگر: فرو افکندن، سرنگون کردن، انداختن، (چیز ناخوشایند را) تسریع کردن، جلو انداختن، هنگار کردن، شتاب آمیز، عجولانه، نسنجیده، لجوجانه، غیر منتظره، سرزده، افتان، در حال سرنگونی، سرازیر، پرتگاه مانند، (شیمی) ته نشست کردن یا شدن، رسوب کردن، رسوباندن، رسوب گرفتن، جدا کردن، (باران و برف و ژاله و غیره) باریدن، (بخار به برف یا باران و غیره) تبدیل شدن، غیرمحلول وته نشین شونده

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: precipitates, precipitating, precipitated
(1) تعریف: to cause to occur suddenly or sooner than might have been expected or planned; hasten.
مترادف: accelerate, hasten, speed
مشابه: expedite, facilitate, prompt, quicken

- The death of his wife precipitated his own physical decline.
[ترجمه گوگل] مرگ همسرش باعث انحطاط جسمانی او شد
[ترجمه ترگمان] مرگ همسرش کاهش فیزیکی او را تسریع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to send, plunge, or cast suddenly or violently
مترادف: plunge
مشابه: cast, send

- The stock market plunge precipitated the company into ruin.
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام شرکت را به نابودی کشاند
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام این شرکت را به نابودی کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause (moisture) to be transformed from vapor into snow, rain, or the like.
مشابه: transform

(4) تعریف: in chemistry, to separate (solid particles) from the liquid in which they are suspended.
مشابه: break down, deposit, fractionate, separate, settle
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: of solid particles, to separate from the liquid in which they are suspended.
مشابه: separate, settle

(2) تعریف: to change from a vaporous state and fall to the ground as rain, snow, sleet, or the like.
مشابه: drizzle, hail, mist, rain, sleet, snow

- These water molecules in the air will eventually precipitate.
[ترجمه گوگل] این مولکول های آب در هوا در نهایت رسوب می کنند
[ترجمه ترگمان] این مولکول های آب در هوا در نهایت رسوب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: rash or hasty; impetuous.
مترادف: brash, hasty, headlong, impetuous, pell-mell, rash
متضاد: deliberate
مشابه: careless, hotheaded, imprudent, impulsive, madcap, reckless, slapdash

- It had been a precipitate decision to sell the business, but there was no turning back now.
[ترجمه گوگل] این یک تصمیم سریع برای فروش کسب و کار بود، اما اکنون دیگر راه برگشتی وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] تصمیم عجولانه ای برای فروش کسب وکار بود، اما حالا دیگر راه برگشتی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: moving forward or downward with great speed; greatly hurried.
مترادف: hasty, headlong, precipitous
مشابه: breakneck, hurried, rushed, swift

- The plane was forced to make a precipitate landing.
[ترجمه گوگل] هواپیما مجبور به فرود رسوبی شد
[ترجمه ترگمان] هواپیما مجبور به فرود آمدن سریع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: happening unexpectedly or abruptly.
مترادف: abrupt, sudden, unexpected
مشابه: surprising, unannounced, unlooked-for

- The precipitate visit of the grandparents threw the family into a flurry.
[ترجمه گوگل] ملاقات سریع پدربزرگ ها و مادربزرگ ها خانواده را در آشوب انداخت
[ترجمه ترگمان] دیدن سریع پدربزرگ و مادربزرگ، خانواده را به جنب و جوش انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: precipitative (adj.), precipitately (adv.), precipitateness (n.), precipitator (n.)
(1) تعریف: in chemistry, a solid substance separated from the liquid in which it was suspended.
مترادف: precipitation, sublimate
مشابه: dregs, lees, sediment, settlings, silt

(2) تعریف: falling condensed moisture, such as rain or snow.
مترادف: precipitation
مشابه: drizzle, rain, sleet, snow

جمله های نمونه

1. bare precipitate cliffs
صخره های عریان و پرتگاه مانند

2. their precipitate arrival
ورود سرزده ی آنها

3. their precipitate marriage
ازدواج عجولانه ی آنها

4. to precipitate the crisis
بحران را تسریع کردن

5. An invasion would certainly precipitate a political crisis.
[ترجمه گوگل]تهاجم قطعاً یک بحران سیاسی را تسریع خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]حمله قطعا موجب ایجاد یک بحران سیاسی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don't be precipitate - think it through before you make a decision.
[ترجمه گوگل]زودباور نباشید - قبل از اینکه تصمیمی بگیرید به آن فکر کنید
[ترجمه ترگمان]عجله نکن - قبل از اینکه تصمیمی بگیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The clouds precipitate/are precipitatedas snow in winter.
[ترجمه گوگل]ابرها در زمستان مانند برف می‌بارند/باران می‌شوند
[ترجمه ترگمان]ابرها رسوب می کنند \/ در زمستان برف می بارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. If any organic salt is formed, it will precipitate immediately.
[ترجمه گوگل]اگر نمک آلی تشکیل شود، بلافاصله رسوب می کند
[ترجمه ترگمان]اگر هر نمک آلی تشکیل شود، سریعا رسوب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A slight mistake could precipitate a disaster.
[ترجمه گوگل]یک اشتباه جزئی می تواند فاجعه را تسریع کند
[ترجمه ترگمان]یک اشتباه کوچک می تواند یک فاجعه ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Clouds usually precipitate as rain and snow.
[ترجمه گوگل]ابرها معمولاً به صورت باران و برف می‌بارند
[ترجمه ترگمان]ابرها معمولا به صورت باران و برف می بارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The king was too precipitate in declaring war.
[ترجمه گوگل]پادشاه در اعلان جنگ بیش از حد تند بود
[ترجمه ترگمان]پادشاه خیلی عجله داشت که اعلام جنگ کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I don't think we should make precipitate decisions.
[ترجمه گوگل]من فکر نمی‌کنم که ما نباید سریع تصمیم بگیریم
[ترجمه ترگمان]من فکر نمی کنم که ما باید تصمیم سریع بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Cooling the beaker helps precipitate the compound.
[ترجمه گوگل]خنک کردن لیوان به رسوب دادن ترکیب کمک می کند
[ترجمه ترگمان]سیستم خنک کننده به سرعت به ترکیب این ترکیب کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Ward membership may easily precipitate itself into many visible forms of behaviour.
[ترجمه گوگل]عضویت بخش ممکن است به راحتی خود را در بسیاری از اشکال قابل مشاهده رفتار تسریع کند
[ترجمه ترگمان]عضویت وارد ممکن است به راحتی خود را به اشکال مختلف رفتار تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Clouds usually precipitate as rain or snow.
[ترجمه گوگل]ابرها معمولاً به صورت باران یا برف می‌بارند
[ترجمه ترگمان]ابرها معمولا به صورت باران یا برف حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Adding sulphate to the solution will give a precipitate.
[ترجمه گوگل]افزودن سولفات به محلول باعث ایجاد رسوب می شود
[ترجمه ترگمان]اضافه کردن سولفات به محلول باعث رسوب سریع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. To force a decision now would be precipitate.
[ترجمه گوگل]اجبار تصمیم گیری در حال حاضر سریع خواهد بود
[ترجمه ترگمان]اکنون تصمیم گرفتن این تصمیم عجولانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. A cool breeze caused a precipitate drop in the temperature.
[ترجمه گوگل]وزش باد خنک باعث کاهش دما شد
[ترجمه ترگمان]یک نسیم خنک باعث افت سریع دما شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رسوب شیمیایی (اسم)
precipitate

جسم تعلیق شونده یا متراسب (اسم)
precipitate

ناگهانی (صفت)
abrupt, sudden, snap, precipitate

خیلی سریع (صفت)
precipitate

بسیار عجول (صفت)
precipitate

بشدت پرتاپ کردن (فعل)
precipitate

به سرعت عمل کردن (فعل)
precipitate

سراشیب تند داشتن (فعل)
precipitate

ناگهان سقوط کردن (فعل)
precipitate

تسریع کردن (فعل)
precipitate, accelerate, speed up, advance, catalyze, hotfoot

شتاباندن (فعل)
precipitate, accelerate, hasten

پرت کردن (فعل)
precipitate, toss, shy, launch, throw, fling, hurl, hurtle, flounce, jaculate

تخصصی

[زمین شناسی] رسوب شیمیایی، رسوب کردن، غیر محلول و ته نشین شونده
[نساجی] رسوب شیمیایی

انگلیسی به انگلیسی

• condensed moisture that falls from the sky (i.e. rain, snow, hail, etc.); material that has been separated from a solution (chemistry)
urge, hasten; cast down, toss down; throw down quickly; condense (droplets)
headfirst, with the head foremost; hurried, rushed; hasty, rash, reckless
if something precipitates a new event or situation, it causes it to happen suddenly; a formal word.

پیشنهاد کاربران

وقتی فعل باشد:
1 - زودتر از موعد مقرر اتفاق اتفادن یا موجب زودتر اتفاق افتادن چیزی شدن یا سریع اتفاق افتادن
2 - ته نشین شدن توسط یک واکنش شیمیایی
3 - precipitate sb to sth یعنی وادار کردن و تحریک کردن فردی به یک موقعیتی
وقتی صفت باشد: مثل precipitate decision میشه تصمیم عجولانی و هولکی
۱. تسریع کردن. جلو انداختن ۲. باعث وقوع {چیزی} شدن. به وقوع {چیزی} کمک کردن ۳. انداختن. پرتاب کردن ۴. {شیمی} رسوب کردن. ته نشین شدن ۵. {شیمی} رسوب گرفتن از. ته نشین شدن 6. {بخار اب یا ابر به باران و برف و غیره} تبدیل شدن ۷. {شیمی} رسوب. ته نشین 8. بارندگی. نزولات اسمانی 9. شتاب زده. نسنجیده 10 عجول
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
events that precipitated the war.
رویدادهایی که جنگ را جلو انداخت. / رویدادهایی که باعث وقوع جنگ شد.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : precipitate
✅️ اسم ( noun ) : precipitation / precipitate / precipitator / precipitateness / precipitousness
✅️ صفت ( adjective ) : precipitate / precipitous
✅️ قید ( adverb ) : precipitately / precipitously
اسم : رسوب
فعل : تسریع کردن
صفت : ناگهانی
تحریک کردن
مستعجل
۱ - باعث چیزی شدن به صورت سریع و ناگهانی
۲ - هل دادن به سمت ( موقعیت یا شرایطی ) ، باعث حرکت ناگهانی و سریع شدن
precipitate ( شیمی )
واژه مصوب: رسوب 1
تعریف: ماده ای که از یک محلول یا محلول تعلیقی براثر تغییر شیمیایی یا فیزیکی جدا شود
کاهش ناگهانی
بدتر می شود. تسریع می شود. ایجاد می شود
تحریک شدن
ناگهانی و سریع
باعثِ چیزی شدن، منجر به چیزی شدن ( معمولا به سرعت )
تسریع کردن ( به منظور جلو انداختن کاری )
سرعت/شتاب بخشیدن
آزمایشگاه تشخیص طبی
Urine precipitate = ته نشین ادرار
در آزمایشگاه توسط دستگاه سانتریفوژ انجام می گردد
آزمایشگاه تشخیص طبی
Precipitate = ته نشین
Precipitate urine =ته نشین ادرار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس