praise

/ˈpreɪz//preɪz/

معنی: تحسین، ستایش، پرستش، نیایش، چاپلوسی، تعریف، تمجید، رجز، خوشامد گویی صمیمانه، تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن، تمجید کردن، تعریف کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن
معانی دیگر: ستاییدن، تحسین کردن، آفرین گفتن، احسنت گفتن، مرحبا گفتن، (خدا را) نیایش کردن (به ویژه با سرود)، شکرگزاری کرن، حمد کردن، ثنا، (در اصل) ارزیابی کردن، قیمت گذاری کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a verbal expression of admiration, approval, or respect; commendation.
مترادف: applause, approbation, commendation, compliment, encomium, kudos, laudation
متضاد: abuse, condemnation, criticism, dispraise, obloquy, slander, stricture, vituperation
مشابه: acclaim, acclamation, accolade, approval, eulogy, flattery, honor, panegyric, plaudit, recognition, reverence, testimonial

- He received much praise for his work.
[ترجمه .] او به خاطر کارش مورد تحسین قرار گرفت.
|
[ترجمه MEHRAB SE....SH] او برای کارش بسیار ستایش می کرد
|
[ترجمه شان] او به خاطر کارش ، ستایش بسیاری دریافت کرد.
|
[ترجمه Mrs.saghari] از او به خاطر کارش بسیار تجلیل شد.
|
[ترجمه گوگل] او به خاطر کارش مورد تحسین قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] از کارش خیلی تعریف و تمجید می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the glorification of a god, ruler, or other object of worship, esp. with song.
مترادف: alleluia, hosanna, hymn, laud, paean
مشابه: glory, prayer, reverence

- They rejoiced and sang praises to their god.
[ترجمه گوگل] شادی کردند و خدای خود را ستایش کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها از خدای خود شادی می کردند و آواز می خواندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: praises, praising, praised
(1) تعریف: to speak of with approval and admiration; commend or laud.
مترادف: applaud, celebrate, commend, extol, laud
متضاد: abuse, admonish, arraign, attack, blame, castigate, censure, chastise, chide, condemn, criticize, damn, denounce, deride, disparage, dispraise, malign, rebuke, revile, scold
مشابه: acclaim, adulate, cite, compliment, congratulate, exalt, flatter, hail, hymn, pat on the back, salute

- They praised us for our tenacity.
[ترجمه گوگل] آنها ما را به خاطر سرسختی مان تعریف کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها از ما برای سرسختی ما تمجید کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to honor or glorify (a deity, ruler, or the like) with words or song.
مترادف: exalt, glorify, hymn
مشابه: bless, carol, celebrate, psalm, worship

- The congregation praised God.
[ترجمه شان] حاضران در کلیسا، خداوند را ستایش کردند.
|
[ترجمه گوگل] جماعت خدا را حمد کردند
[ترجمه ترگمان] جماعت کلیسا را ستایش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. praise the lord, the child is feeling better!
الحمدلله حال بچه بهتر شده است !

2. praise be (to god)
خدا را شکر

3. condign praise
تعریف به جا

4. excessive praise spoils the child
تعریف زیادی بچه را لوس می کند.

5. fulsome praise
تعریف مبالغه آمیز و زننده

6. inept praise
تعریف بی مورد

7. just praise
تعریف بجا

8. lavish praise
تعریف فراوان

9. niggardly praise
تعریف ممسکانه

10. sweet praise
تعریف خوشایند

11. we praise god for all the blessings which he has given us
خدا را به خاطر همه ی برکاتی که به ما ارزانی داشته است شکر می کنیم.

12. he deserves praise not punishment!
او سزاوار تحسین است نه تنبیه !

13. to bestow praise
ستودن

14. to follow praise with blame
پس از تعریف تکذیب کردن

15. too much praise has made him cocky
تعریف زیاد او را غره کرده است.

16. worthy of praise
سزاوار تحسین

17. speak in praise of someone (or something)
زبان به تحسین کسی (یا چیزی) گشودن

18. a hymn of praise
سرود نیایش

19. embarrassed by such praise
خجل از آن همه تعریف

20. flattery is insincere praise
چاپلوسی تعریف غیرصادقانه است.

21. he ladles out praise to everyone, but he isn't sincere
او همه را غرق در تعریف می کند ولی (در این کار) صادق نیست.

22. he misinterpreted my praise of his daughter thinking that i was asking to marry her
او تعریف از دخترش را به غلط برداشت کرد و تصور کرد که می خواهم از او خواستگاری کنم.

23. tender of one's praise
امساک کننده در تعریف و تمجید

24. damn with faint praise
با دلسردی و بی علاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)

25. she is hungry for praise
دلش تعریف می خواهد.

26. she is ravenous for praise
مرده ی تعریف است.

27. his book is worthy of praise
کتاب او در خور ستایش است.

28. people were unanimous in his praise
مردم در تعریف از او هم داستان بودند.

29. their letters rang with sincere praise
نامه های آنان پر بود از ستایش بی شایبه.

30. he turned literary prostitute and wrote poems in praise of tyrants
او یک خودفروش ادبی شد و شعر در مدح ستمگران نوشت.

مترادف ها

تحسین (اسم)
acclaim, praise, admiration, applause, acclamation

ستایش (اسم)
eulogy, praise, accolade, adoration, worship, veneration, approbation, endorsement, commendation, laud, approval, backing, doxology, laudation, encomium

پرستش (اسم)
praise, adoration, worship, devotion, adulation, idolization

نیایش (اسم)
praise, adoration, veneration, invocation, benediction, orison

چاپلوسی (اسم)
praise, adulation, flattery, lip service, subservience, sycophancy, blarney, grease, cajolement, cajolery, toadyism, subserviency, soft soap, fraise, wagtail

تعریف (اسم)
praise, description, explanation, compliment, portrayal, circumscription, definition, quantification, portraiture

تمجید (اسم)
praise, ploy, glorification, exaltation, doxology, laudation, plaudit

رجز (اسم)
praise, epopee, paean

خوشامد گویی صمیمانه (اسم)
praise

تمجید و ستایش کردن (فعل)
praise

نیایش کردن (فعل)
praise

تمجید کردن (فعل)
praise, exalt, laud

تعریف کردن (فعل)
praise, tell, define, describe, emblazon, unreel, re-count

علم کردن (فعل)
praise, glorify, fame, apotheosize, exalt, celebrate, laud

ریشخند کردن (فعل)
praise, blandish, coax, bamboozle, cajole, carny, lout, blarney, carney, sweet-talk, wheedle

لاف زدن (فعل)
praise, brave, hector, gammon, puff, boast, brag, yelp, rodomontade

خوشامد گویی کردن (فعل)
praise, flatter, compliment, make up, chum, suck up, crouch

ستودن (فعل)
eulogize, praise, worship, adore, commend, extol, glorify, glory

ستایش کردن (فعل)
eulogize, praise, worship, adore, commend, glorify, pay tribute, laud

چاپلوسی کردن (فعل)
praise, adulate, flatter, blandish, butter, coax, collogue, sweet-talk, fraise, gloze, slaver, soft-soap, truckle, wheedle

انگلیسی به انگلیسی

• commendation, glorification, laudation; compliments, expressions of admiration, accolades
express admiration, commend, extol, compliment, laud
if you praise someone or something, you express approval for their achievements or qualities.
praise is what you say or write about someone when you are praising them.
to sing someone's praises means to praise them in an enthusiastic way.

پیشنهاد کاربران

extol vs praise
✔extol
تعریف و تمجید . ستایش ( خیلی خیلییی رسمی و رایج نیست )
Example: The critics extolled the artist’s work as a masterpiece
✅ praise
تشویق و تعریف ( هم رسمی هم غیر رسمی )
Example: The teacher praised the student for their hard work
تعریف _ تمجید _ ستایش _ تحسین
تعریف کردن _ تمجید کردن _ ستایش کردن _ تحسین کردن
admiration. giving a compliment. تشویق کردن. تحسین کردن. ستودن
حمد و ستایش
ستایش تحسین
تقدیر کردن
ارج نهادن
زِهیدَن.
ثَناییدَن.
to say that something is good
مدح
تشویق کردن
تشکر کردن، سپاس به جای آوردن
price / prize / prise / praise
پِرِ یز // پِر آیس// پِر آیز // پِر آیس
price پِر آیس/اسم یا فعل/= ارزش. قیمت. بها. هزینه/قیمتگذاری. ارزشیابی/جایزه. /تاوان. تنبیه. /رشوه/مبلغ در ازای رها شدن
prize پِر آیز /اسم و فعل و صفت/ = ارزش بسیار زیاد. قدر دانستن. /عزیز و گرامی داشتن. /جایزه. پاداش. مژدگانی. /انعام. /مسابقه/عالی. نفیس. /مدال. /عمل بزور بازکردن چیزی یا وسیله ای که با آن چیزی را باز میکنیم. / گرفتن یا تسخیر کردن. غنیمت بعنوان پاداش پیروزی. /
prise پِر آیس/اسم یا فعل یا صفت/= انعام. جایزه. /ارزش دادن. قدردانی کردن. /با فشار باز کردن. استفاده از نیرو برای حرکت یا باز کردن چیزی. /با تلاش چیزی را از کسی بدست آوردن.
praise پِرِ یز /اسم یا فعل/ =تحسین. تعریف. ستایش. پرستش. تمجید. خوشامد گویی صمیمانه. / تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن، تمجید کردن، تعریف کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن
تحسین
تعریف کردن از کسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس