practise

/ˈpræktɪs//ˈpræktɪs/

معنی: ورزش، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن
معانی دیگر: (انگلیس) رجوع شود به: practice، practice : مشق، تمرین، تکرار، ممارست، بکاری پرداختن، برزش

جمله های نمونه

1. Preachers can talk but never teach, Unless they practise what they preach.
[ترجمه گوگل]واعظان می توانند صحبت کنند اما هرگز آموزش نمی دهند، مگر اینکه آنچه را که موعظه می کنند عمل کنند
[ترجمه ترگمان]واعظان می توانند حرف بزنند، اما هرگز تدریس نمی کنند مگر آنکه آنچه را که موعظه می کنند تمرین کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The students paired off to practise their conversational skills.
[ترجمه گوگل]دانش‌آموزان برای تمرین مهارت‌های مکالمه‌ای خود با یکدیگر به رقابت پرداختند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان با هم جفت شدند تا مهارت های محاوره ای خود را تمرین کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Practise reversing the car into the garage.
[ترجمه گوگل]دنده عقب ماشین را در گاراژ تمرین کنید
[ترجمه ترگمان]Practise ماشین را به گاراژ هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. For most citizens, liberty means the freedom to practise their religious or political beliefs.
[ترجمه Mahdi] برای بیشتر شهروندان آزادی به معنی آزادی عمل و انجام مسائل مذهبی و سیاسی است
|
[ترجمه گوگل]برای اکثر شهروندان، آزادی به معنای آزادی عمل به عقاید مذهبی یا سیاسی خود است
[ترجمه ترگمان]برای بسیاری از شهروندان، آزادی به معنی آزادی برای انجام اعتقادات مذهبی یا سیاسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Find a partner and practise these new dance steps.
[ترجمه گوگل]یک شریک پیدا کنید و این مراحل جدید رقص را تمرین کنید
[ترجمه ترگمان]یک شریک پیدا کنید و این مراحل رقص جدید را تمرین کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A lot of couples now practise contraception.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر بسیاری از زوج ها از روش های پیشگیری از بارداری استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از زوج ها در حال حاضر روش های جلوگیری از بارداری را تمرین می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He used to practise usury frequently.
[ترجمه گوگل]مکرر ربا می گرفت
[ترجمه ترگمان]غالبا ربا را به کار می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You need to practise every day.
[ترجمه Ali] شما باید هر روز ورزش کنید
|
[ترجمه گوگل]شما باید هر روز تمرین کنید
[ترجمه ترگمان]تو باید هر روز تمرین کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In the 1930s he was forbidden to practise his profession.
[ترجمه گوگل]در دهه 1930 او از انجام حرفه خود منع شد
[ترجمه ترگمان]در دهه ۱۹۳۰ به او اجازه داد حرفه خود را تمرین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My son is always unwilling to practise upon the piano as regularly as he should have done.
[ترجمه گوگل]پسر من همیشه حاضر نیست آنطور که باید پیانو تمرین کند
[ترجمه ترگمان]پسرم همیشه حاضر نیست مثل همیشه روی پیانو تمرین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He usually wants to practise his English on me.
[ترجمه گوگل]او معمولاً می خواهد انگلیسی اش را روی من تمرین کند
[ترجمه ترگمان]او معمولا می خواهد زبان انگلیسی اش را تمرین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It will be a splendid opportunity to practise your Spanish.
[ترجمه گوگل]این یک فرصت عالی برای تمرین اسپانیایی شما خواهد بود
[ترجمه ترگمان]این فرصت خوبی است که اسپانیایی خود را تمرین کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Knowledge is a measure, but practise is the key to it.
[ترجمه گوگل]دانش یک معیار است، اما تمرین کلید آن است
[ترجمه ترگمان]دانش یک تدبیر است، اما تمرین کلید آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Our income has decreased and now we must practise strict economy.
[ترجمه گوگل]درآمد ما کاهش یافته است و اکنون باید اقتصاد سختگیرانه را تمرین کنیم
[ترجمه ترگمان]درآمد ما کاهش یافته است و اکنون باید اقتصاد جدی را تمرین کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ورزش (فعل)
practice, practise

تمرین کردن (فعل)
practice, exercise, drill, rehearse, woodshed, practise

ممارست کردن (فعل)
practice, drill, practise

برزیدن (فعل)
practice, practise

انگلیسی به انگلیسی

• be involved in a rehearsal, rehearse, practice, repeat an activity several times in order to improve performance; learn by repetition
if you practise something, you keep doing it regularly in order to do it better.
to practise something such as a custom, craft, or religion means to take part in the activities associated with it.
someone who practises medicine or law works as a doctor or lawyer; a formal use.
see also practised.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : practice ( practise )
✅️ اسم ( noun ) : practice / practitioner / practicality / practicability / practical / practicableness
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : practical / practiced ( practised ) / practicing ( practising ) / practicable
✅️ قید ( adverb ) : practically / practicably

رویه
اهتمام داشتن به
بَرزیدَن.
تمرین کردن ؛ انجام دادن ( یک حرفه ) ؛ به جا آوردن ( اعمال مذهبی )
# She practises her English every day
# She practised medicine for 20 years
# He doesn't practise his religion any more
عمل کردن، انجام دادن، تمرین کردن
به شعائرِ دینی عمل کردن، تکالیف مذهبی را بجا آوردن.

بپرس