practical

/ˈpræktəkl̩//ˈpræktɪkl̩/

معنی: اهل عمل، عملی، کابردی، بکار خور
معانی دیگر: تجربی، آروینی، شدنی، کردنی، برزشی، انجام پذیر، به دردخور، به کارخور، مفید، قابل استفاده، مناسب، شایسته، در خور، آدم مبتکر، خوش فکر، واقع بین، عاقل، معقول، واقعی، راستین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: practicality (n.), practicalness (n.)
(1) تعریف: of or relating to practice and experience as opposed to theory or abstraction.
مترادف: common-sense, down-to-earth, matter-of-fact, nuts-and-bolts, pragmatic, realistic, utilitarian
متضاد: abstract, theoretical
مشابه: experienced, hard-nosed, hardheaded, sensible, straightforward

- Teachers can study educational theory, but learning how to teach requires practical experience in the classroom as well.
[ترجمه گوگل] معلمان می توانند تئوری آموزشی را مطالعه کنند، اما یادگیری نحوه تدریس به تجربه عملی در کلاس نیز نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] معلمان می توانند تئوری آموزشی را مطالعه کنند، اما یادگیری نحوه تدریس نیاز به تجربه عملی در کلاس نیز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: useful in reality or capable of being put into use; workable.
مترادف: feasible, practicable, usable, useful, utilitarian, workable
متضاد: abstract, impractical, unpractical, wild
مشابه: effective, efficient, functional, handy, serviceable, sound

- Buying a racehorse didn't seem like a practical investment to the young man's parents.
[ترجمه گوگل] خرید یک اسب مسابقه برای والدین این مرد جوان سرمایه گذاری عملی به نظر نمی رسید
[ترجمه ترگمان] خریدن اسب مسابقه ای به نظر نمی رسید که یک سرمایه گذاری عملی برای والدین این مرد جوان باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What is needed is a practical solution to the problem.
[ترجمه H] چیزی که نیاز است یک راه حل کاربردی برای این مشکل است
|
[ترجمه گوگل] آنچه نیاز است یک راه حل عملی برای مشکل است
[ترجمه ترگمان] چیزی که نیاز است یک راه حل عملی برای مشکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: connected or concerned with the realities of everyday living or managing.
مترادف: commonplace, day-to-day, ordinary, usual, workaday
مشابه: customary, everyday, mundane, routine

- She was the creative mind behind the enterprise while her partner took care of more practical matters such as financing and bookkeeping.
[ترجمه گوگل] او ذهن خلاق پشت این شرکت بود در حالی که شریک او به امور عملی تری مانند تامین مالی و حسابداری رسیدگی می کرد
[ترجمه ترگمان] او ذهن خلاق در پشت این شرکت بود در حالی که شریک او از مسائل عملی تر مانند تامین مالی و دفترداری استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: aware of and concerned about the mundane matters of living or getting through life.
متضاد: fanciful, impractical, unpractical
مشابه: effectual, efficient, pragmatic, productive, purposeful

- He was a great thinker but not very practical--his secretary had to manage all his day-to-day affairs.
[ترجمه گوگل] او متفکر بزرگی بود، اما نه چندان عملی - منشی او باید تمام امور روزمره او را مدیریت می کرد
[ترجمه ترگمان] او متفکری عالی بود اما نه چندان عملی - - منشی او باید تمام امور روزانه خود را مدیریت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Though she'd been fond of her uncle, she was a practical woman who immediately saw the benefit of the money she would be inheriting.
[ترجمه گوگل] اگرچه او عاشق عمویش بود، اما زنی عملی بود که فوراً متوجه سود پولی شد که به ارث می برد
[ترجمه ترگمان] اگر چه او به عمویش علاقه داشت، زنی بود که بلافاصله منافع پولی را که به ارث برده بود می دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: being such in nearly every respect.
مترادف: virtual
مشابه: substantial

- The meeting of the negotiators was a practical fiasco.
[ترجمه گوگل] نشست مذاکره کنندگان یک شکست عملی بود
[ترجمه ترگمان] دیدار مذاکره کنندگان یک شکست عملی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. practical clothing for a picnic
لباس مناسب پیک نیک

2. practical experience
تجربه ی عملی

3. practical knowledge as opposed to theoretical knowledge
دانش تجربی در برابر دانش تئوری

4. a practical bread-and-butter education
یک آموزش عملی و اساسی

5. a practical joke
شوخی عملی

6. a practical knowledge of several languages has stood me in good stead
دانش عملی چندین زبان خیلی به درد من خورده است.

7. a practical machine with many uses
ماشین به دردخور که کاربردهای فراوانی دارد

8. a practical plan
یک طرح شدنی

9. a practical solution
راه حل عملی

10. the practical side of this matter
جنبه ی عملی این قضیه

11. he has a practical partner who arranges for everything
او شریک مبتکری دارد که ترتیب همه چیز را می دهد.

12. he is their practical leader
او پیشوای واقعی آنهاست.

13. we must be practical and see difficulties in advance
باید واقع بین باشیم و از حالا اشکالات را پیش بینی کنیم.

14. your proposed solution is not practical
راه حل پیشنهادی شما انجام پذیر نیست.

15. a mere dream neither substantial nor practical
فقط یک خواب نه حقیقی و نه عملی

16. Your practical jokes will redound on you / your own head one day.
[ترجمه گوگل]شوخی های عملی شما روزی بر سر شما / سر خودتان خواهد آمد
[ترجمه ترگمان]این شوخی ها و practical را یک روز به سر خودتان خواهید آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Earning a living is a practical matter.
[ترجمه گوگل]کسب درآمد یک امر عملی است
[ترجمه ترگمان]درآمد زندگی یک موضوع عملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She has theoretical knowledge of teaching, but no practical experience.
[ترجمه گوگل]او دانش تئوری تدریس دارد، اما تجربه عملی ندارد
[ترجمه ترگمان]او دارای دانش تئوریکی از تدریس است، اما هیچ تجربه عملی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Qualifications are important but practical experience is always an advantage.
[ترجمه گوگل]صلاحیت ها مهم هستند اما تجربه عملی همیشه یک مزیت است
[ترجمه ترگمان]صلاحیت مهم است اما تجربه عملی همیشه یک مزیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He is a practical man and doesn't like empty talk.
[ترجمه Faezeh] او مرد عمل است و از صحبت های پوچ بیزار است.
|
[ترجمه گوگل]او مردی عملی است و از صحبت های پوچ خوشش نمی آید
[ترجمه ترگمان]او مرد عملی است و از گفتگوهای پوچ خوشش نمی اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The decoration and furnishings had to be practical enough for a family home.
[ترجمه گوگل]دکوراسیون و اثاثیه باید به اندازه کافی کاربردی برای یک خانه خانوادگی باشد
[ترجمه ترگمان]تزیین و اثاثیه لازم بود برای یک خانواده خانوادگی به اندازه کافی عملی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He had a practical outlook on life.
[ترجمه گوگل]او نگاه عملی به زندگی داشت
[ترجمه ترگمان]زندگی خوبی در زندگی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. In practical terms, it means spending less.
[ترجمه گوگل]از نظر عملی به معنای خرج کمتر است
[ترجمه ترگمان]در شرایط عملی، این به معنای خرج کردن کم تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. This book is too theoretical; I need a practical guide.
[ترجمه گوگل]این کتاب بیش از حد تئوری است من به یک راهنمای عملی نیاز دارم
[ترجمه ترگمان]این کتاب خیلی تئوریک است؛ من به یک راهنمای عملی نیاز دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. It's a theoretical matter as well as a practical one.
[ترجمه گوگل]این یک موضوع تئوری و همچنین یک موضوع عملی است
[ترجمه ترگمان]این یک موضوع نظری و نیز عملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اهل عمل (اسم)
practical

عملی (صفت)
artificial, real, factual, applicatory, applicative, practical, feasible, pragmatic, applied, practicable

کابردی (صفت)
practical, applied

بکار خور (صفت)
practical, commodious

تخصصی

[سینما] کارآیه / وسیله روشنایی موضعی
[برق و الکترونیک] عملی
[نساجی] عملی
[ریاضیات] برزشی، عملی

انگلیسی به انگلیسی

• feasible, workable, applicable; useful, efficacious, can be put to use
practical means involving real situations, rather than ideas and theories.
practical people deal with problems sensibly and effectively.
practical ideas and methods are able to be carried out successfully.
practical clothes and things in your house are useful rather than fashionable or attractive.
a practical is an examination or lesson in which you make things or do experiments rather than simply write.
see also practically.

پیشنهاد کاربران

عملی / کاربردی
منطقی / معقول
خدمت رسان / کارآمد
مفید / به درد بخور
عملی، کاربردی
مثال: Learning a new language is a practical skill.
یادگیری یک زبان جدید یک مهارت کاربردی است.
practical life : زندگی واقعی، زندگی روزمره
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : practice ( practise )
✅️ اسم ( noun ) : practice / practitioner / practicality / practicability / practical / practicableness
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : practical / practiced ( practised ) / practicing ( practising ) / practicable
✅️ قید ( adverb ) : practically / practicably

عملیاتی، کاربردی
[سینما] غیرکامپیوتری ( جلوه های بصریِ غیر سی جی آی )
معنی "صحیح" هم میتونه بده
مفید
کاربردی
عملی ، بکار خور، میسر
Meaning: If something is practical, it is useful
Example: Learning English is practical; you can use it in many places
یکی از معانی " حضوری " است در مقابل " آنلاین" که در مورد کلاس های درس استفاده می شود.
به عنوان مثال Practical Attendance یعنی شرکت کننده حضوری در کلاس درس.
مقرون به صرفه
practical ( noun ) = آزمون عملی، امتحان عملی، درس عملی
a biology practical = امتحان عملی زیست شناسی
1 - The second part of the exam is a three - hour practical.
بخش دوم آزمون، امتحان عملی سه ساعته است.
practical ( adj ) = عملی، مفید، قابل استفاده/کاربردی، بدردبخور/مبتکر، خوش فکر/منطقی، واقع بین، معقول/شدنی/کارآمد، اهل عمل، کاری، فعال ( در رابطه با شخص ) /واقعی، حقیقی
مترادف است با کلمه : functional ( adj )
...
[مشاهده متن کامل]

practical experience = تجربه عملی
practical advice/help/support = توصیه ها/کمک/حمایت مفید ( کاربردی )
a practical little car, ideal for the city = یک ماشین کوچک به درد بخور، ایده آل برای شهر
practical clothes = لباس های به دردبخور
practical joke =شوخی عملی، شوخی خرکی
examples:
1 - Education is important but practical experience is always an advantage.
آموزش مهم است اما تجربه عملی همیشه یک مزیت است.
2 - They provide financial and practical help for disabled students.
آنها برای دانش آموزان ناتوان کمک مالی و کاربردی فراهم می کنند.
3 - She's a very practical person and has made a lot of improvement to the house.
او فردی بسیار خوش فکر است و بهبود های زیادی در ( وضع ) خانه ایجاد کرده است.
4 - Let's be practical and work out the cost first.
بیا منطقی باشیم و ابتدا هزینه ها را محاسبه کنیم.
5 - She’s a very practical person.
او یک آدم بسیار منطقی است.
6 - How can we distinguish practical advice from false advice?
چگونه می توانیم توصیه های حقیقی را از توصیه های دروغین تشخیص دهیم؟
7 - This dress is more practical for such a trip in a country with a dry climate
این لباس برای چنین سفری در کشوری با آب و هوای خشک بدردبخورتر ( مناسبتر ) است.
8 - Find a practical way out of the problem can help us.
یافتن یک روش معقول برای برون رفت از مشکل می تواند به ما کمک کند.
9 - When you discuss technical work, he shows his self to be very practical.
وقتی در مورد کارهای فنی صحبت می کنید ، او خود را بسیار کارآمد نشان می دهد.
10 - the practical certainty achieved in couples when they are honest with each other.
اطمینان واقعی در زوجین هنگامی که با یکدیگر صادق هستند به دست می آید.

واقعی - مفید - کاربردی - شدنی - عملی
Functional= practical =workable
( آدم ) معقول و سنجیده
Noun - countable - BrE :
امتحان عملی ( در مقابل با امتحان کتبی )
عملگرا
کارآ - با کارآئی
مترادف با suitable, helpful, effective
عملی کاربردی
در بعضی مواقع " واقعی " هم معنی میده
منطقی، معقول
عملی
Practical Example مثال عملی
عملی ، کاربردی
Efficient
Useful
کنش ورانه
به درد بخور

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس