اسم ( noun )
• (1) تعریف: the location of a person or thing.
• مترادف: location, place, situation
• مشابه: lie, lien, locality, locus, site, spot, station, venue
• مترادف: location, place, situation
• مشابه: lie, lien, locality, locus, site, spot, station, venue
- The control tower asked the pilot to give the position of his airplane.
[ترجمه Fatemeh] برج مراقبت از خلبان خواست تا موقعیت خود را اعلام کند|
[ترجمه شان] برج کنتزل از خلبان خواست که موقعیت هواپیمای خود را اعلام کند.|
[ترجمه N] برج کنترل از خلبان خواست موقعیتش را اعلام کند|
[ترجمه Mohammad] برج مراقبت از خلبان اعلام موقعیت هواپیمایش را خواست.|
[ترجمه گوگل] برج مراقبت از خلبان خواست که موقعیت هواپیمایش را بدهد[ترجمه ترگمان] برج کنترل از خلبان خواسته بود که موقعیت هواپیمای خود را اعلام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the appropriate location of a person or thing.
• مترادف: place, post, space, station
• مشابه: niche, seat, site, situation, slot, spot, stand
• مترادف: place, post, space, station
• مشابه: niche, seat, site, situation, slot, spot, stand
- The secret service men took up their positions along the parade route.
[ترجمه گوگل] مردان سرویس مخفی مواضع خود را در طول مسیر رژه گرفتند
[ترجمه ترگمان] افراد سرویس مخفی در طول مسیر رژه، مواضع خود را اشغال کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] افراد سرویس مخفی در طول مسیر رژه، مواضع خود را اشغال کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the way something is placed or arranged.
• مترادف: arrangement, order, placement, setup
• مشابه: array, configuration, disposition, distribution, installation
• مترادف: arrangement, order, placement, setup
• مشابه: array, configuration, disposition, distribution, installation
- He put the shotgun in a standing position.
[ترجمه N] او شاتگان را در جایگاه ایستاده گذاشت|
[ترجمه گوگل] تفنگ ساچمه ای را در حالت ایستاده قرار داد[ترجمه ترگمان] او شات گان را روی یک جایگاه ایستاده گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a person's rank or status within a group.
• مترادف: rank, standing, station, status
• مشابه: capacity, degree, grade, level, place, spot, stage
• مترادف: rank, standing, station, status
• مشابه: capacity, degree, grade, level, place, spot, stage
- The principal is in a position of authority.
[ترجمه گوگل] مدیر در مقام مرجع است
[ترجمه ترگمان] مدیر در موقعیت قدرت قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدیر در موقعیت قدرت قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: one's situation, esp. in relation to one's sense of advantage or disadvantage.
• مترادف: condition, place, situation, state, station
• مشابه: case, pass, plight, rank, status
• مترادف: condition, place, situation, state, station
• مشابه: case, pass, plight, rank, status
- Their request put him in an awkward position.
[ترجمه گوگل] درخواست آنها او را در موقعیت نامناسبی قرار داد
[ترجمه ترگمان] درخواست آن ها او را در وضع ناجوری قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درخواست آن ها او را در وضع ناجوری قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: point of view; opinion.
• مترادف: opinion, point of view, stand, standpoint, viewpoint, views
• مشابه: angle, attitude, conviction, outlook, perception, perspective, pulse, stance
• مترادف: opinion, point of view, stand, standpoint, viewpoint, views
• مشابه: angle, attitude, conviction, outlook, perception, perspective, pulse, stance
- Her positions are generally liberal.
[ترجمه گوگل] مواضع او عموماً لیبرال است
[ترجمه ترگمان] موقعیت او به طور کلی لیبرال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موقعیت او به طور کلی لیبرال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: appointed job.
• مترادف: appointment, berth, billet, job, post, work
• مشابه: assignment, business, capacity, commission, duty, employment, occupation, office, place, pursuit, rank, task
• مترادف: appointment, berth, billet, job, post, work
• مشابه: assignment, business, capacity, commission, duty, employment, occupation, office, place, pursuit, rank, task
- She'll be able to use more of her skills in her new position.
[ترجمه شان] او در مقام جدیدش، بیشتر میتواند از مهارت هایش استفاده کند.|
[ترجمه گوگل] او می تواند از مهارت های بیشتری در موقعیت جدید خود استفاده کند[ترجمه ترگمان] او می تواند از مهارت های او در موقعیت جدیدش استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: positions, positioning, positioned
مشتقات: positional (adj.)
حالات: positions, positioning, positioned
مشتقات: positional (adj.)
• (1) تعریف: to arrange in a particular way or a particular place.
• مترادف: arrange, dispose, locate, place, set, site, situate
• مشابه: aim, array, collocate, emplace, install, localize, order, organize, orient, pitch, posture, put, rank, seat, space
• مترادف: arrange, dispose, locate, place, set, site, situate
• مشابه: aim, array, collocate, emplace, install, localize, order, organize, orient, pitch, posture, put, rank, seat, space
- He positioned the chairs in front of the window.
[ترجمه گوگل] صندلی ها را جلوی پنجره قرار داد
[ترجمه ترگمان] او صندلی ها را مقابل پنجره قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او صندلی ها را مقابل پنجره قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to put (oneself) in a particular location, stance, or attitude, either physically or with regard to an issue or situation.
• مشابه: aim, dispose, establish, jockey, posit, set, sit
• مشابه: aim, dispose, establish, jockey, posit, set, sit
- He positioned himself well to get the nomination.
[ترجمه گوگل] او موقعیت خوبی برای کسب نامزدی داشت
[ترجمه ترگمان] او در موقعیت مناسبی قرار گرفت تا نامزدی را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در موقعیت مناسبی قرار گرفت تا نامزدی را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید