portion

/ˈpɔːrʃn̩//ˈpɔːʃn̩/

معنی: سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب، تسهیم کردن، بخشیدن، سهم بندی کردن
معانی دیگر: حصه، بهر، پرس (خوراک)، روزی، لخت، دانگ، آبشخور، کیله، جیره، راستاد، روزیاب، پرزه، آبستا، پرمه، سرنوشت، مقدار، بخش کردن (به قطعات یا مبالغ)، قسمت کردن، حصه کردن (معمولا با: out)، سرشکن کردن، سهم ارث، ارثیه ی هرنفر، میراث، رجوع شود به: dower، ارک

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a part of a whole.
مترادف: division, fraction, part, percentage, piece, section, segment
مشابه: amount, batch, chunk, divide, fragment, measure, proportion, quota, sample, sector, share, specimen

- I only had time to read a portion of the book.
[ترجمه گوگل] فقط وقت داشتم بخشی از کتاب را بخوانم
[ترجمه ترگمان] فقط وقت داشتم که قسمتی از کتاب را بخوانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a quantity of food served to or suitable for one person; helping.
مترادف: helping, plateful, serving
مشابه: quota, rations, seconds, share

- Each person received the same size portion.
[ترجمه حسین] هر کس، سهم ( جیره ) یکسانی دریافت کرد
|
[ترجمه گوگل] هر فرد به همان اندازه سهم دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] هر فرد همان سهم را دریافت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That restaurant serves very large portions.
[ترجمه Mr hash] این رستوران پرس های غذای خیلی بزرگی سرو می کند
|
[ترجمه گوگل] آن رستوران بخش های بسیار بزرگی را سرو می کند
[ترجمه ترگمان] این رستوران بخش های بسیار زیادی را سرو می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the part of a whole that belongs to one, esp. one's inheritance.
مترادف: allotment, bequest, inheritance, legacy, lot, share, stake
مشابه: allowance, appropriation, dower, dowry, endowment, fate, quota, ration

- Each brother claimed that he deserved a larger portion of the inheritance.
[ترجمه گوگل] هر یک از برادران ادعا کرد که او مستحق بخش بیشتری از ارث است
[ترجمه ترگمان] هر برادر ادعا می کرد که استحقاق کسر بزرگتری از ارث را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: portions, portioning, portioned
• : تعریف: to divide into parts; distribute parts of (often fol. by out).
مترادف: allocate, allot, apportion, deal, divide, dole, mete, parcel
مشابه: disburse, partition, sector, segment

- The rations were portioned out among the soldiers.
[ترجمه گوگل] جیره بین سربازان تقسیم شد
[ترجمه ترگمان] جیره آذوقه در میان سربازان پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. my portion was the biggest
سهم من از همه بزرگتر بود.

2. a generous portion of food
سهم خوراک بیشتر از حد معمول

3. a small portion of the factory's activity
بخش کوچکی از فعالیت کارخانه

4. a stingy portion of food
سهم ناچیزی از خوراک

5. each soldier's portion of food
جیره ی خوراک هرسرباز

6. only the first portion of the book
فقط بخش اول کتاب

7. to waive a portion of the taxes due
بخشی از مالیات های قابل پرداخت را بخشودن

8. you bear a portion of the blame
بخشی از تقصیر به گردن شماست.

9. i ordered an extra portion of rice
یک پرس برنج اضافه سفارش دادم.

10. each of them received a portion of the gain
هریک از آنها سهمی از سود را دریافت کرد.

11. suffering seems to be her portion in life
سرنوشت او در زندگی ظاهرا جز مشقت نیست.

12. x rays which are directed through a portion of the body
اشعه ی مجهول که به یک بخش بدن هدایت می شود

13. The central portion of the bridge collapsed.
[ترجمه فرشاد] بخش مرکزی پل فرو ریخت
|
[ترجمه گوگل]بخش مرکزی پل فرو ریخت
[ترجمه ترگمان]بخش مرکزی پل خراب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Three thousand dollars is no more than a portion.
[ترجمه گوگل]سه هزار دلار یک سهم بیشتر نیست
[ترجمه ترگمان]سه هزار دلار بیشتر از یک سهم نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A large portion of this cost devolves upon the patient.
[ترجمه گوگل]بخش بزرگی از این هزینه بر عهده بیمار است
[ترجمه ترگمان]بخش بزرگی از این هزینه به بیمار بستگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The other driver must bear a portion of the blame for the accident.
[ترجمه گوگل]راننده دیگر باید بخشی از تقصیر تصادف را بپذیرد
[ترجمه ترگمان]راننده دیگر باید بخشی از مقصر این حادثه را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I accept my portion of the blame.
[ترجمه گوگل]من سهم خود را از تقصیر می پذیرم
[ترجمه ترگمان]من سهم خود را قبول می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I had learnt a portion of the Koran.
[ترجمه گوگل]من یک جزء از قرآن را یاد گرفته بودم
[ترجمه ترگمان]من بخشی از قرآن را آموخته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سهم (اسم)
scare, stock, arrow, action, share, contribution, portion, allotment, lot, interest, dividend, quota, ration, blue-sky stock

جزء (اسم)
part, portion, clause, appurtenance, gadget, component, ingredient, member, detail, sector, gizmo

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

اری (اسم)
portion, legation, heritage, inheritance, legacy

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

پاره (اسم)
bit, part, portion, rag, bribe, fragment, fritter, piece, shred, mammock, scrap

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

برخه (اسم)
part, portion, fraction

شقه (اسم)
part, portion, half

بهره (اسم)
share, portion, lot, interest

نصیب (اسم)
part, portion

تسهیم کردن (فعل)
share, portion, whack, whack up

بخشیدن (فعل)
give, vouchsafe, present, absolve, forgive, donate, remit, give away, assoil, portion, dispense, grant, privilege, pardon, gift, spare, bestow, betake, condone, endue, indue

سهم بندی کردن (فعل)
portion, lot

تخصصی

[صنایع غذایی] بخش، جزء، تکه، بهره، برخه، سهم، نصیب، سرنوشت ،
[ریاضیات] بخش، قسمت، جزء، بهره

انگلیسی به انگلیسی

• part, piece; serving of food; allotment, allocation; dowry
divide into parts, partition; allocate, allot, ration
a portion of something is a part of it.
a portion is the amount of food that is given to one person at a meal.
if you portion out something, you give a share of it to each person in a group.

پیشنهاد کاربران

قسمت
مثال: She divided the pizza into equal portions.
او پیتزا را به قسمت های مساوی تقسیم کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
بخش
حصه
جهیزیه
Dowry
تناسب
قدرالسهم ( زمین و املاک )
یکی از معانی serving به معنی پرس یا وعده هست. کلمه portion هم به معنای پرس یا وعده هست.
مثلا یک بسته خوراکی از فروشگاه می خرید و می بینید که روی اون نوشته four serving
در اینجا متوجه میشوید که این بسته حاوی خوراکی به مقدار 4 وعده هست ( البته بر اساس میزانی که محققین علوم تغذیه محاسبه کردند )
...
[مشاهده متن کامل]

اما ممکنه شما با یک پرس سیر نشوید و یا اینکه اصلا این یک پرس برای شما زیاد باشه. در اینجا شما از portion استفاده می کنید. یعنی یک پرس خوراکی که برای یک وعده شما کافی است.
به طور کلی portion به این معناست که چه مقدار غذایی در یک وعده برای خوردن انتخاب می کنید و serving اندازه وعده غذایی است که در برچسب اطلاعات غذایی یا برچسب مواد غذایی یک محصول ذکر شده است.

سهم
portion ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: خوراک
تعریف: مقدار غذا برای یک نفر در یک وعده
پُرس
food enough for a person
An amount of food for one person, especially when served in a restaurant
قسمت خشک
Dry portion
مقداری، قسمتی
. . . . . . A part of
کسر
enhancing the resolution of it to portions of VDD
افزایش رزولوشن آن به کسری از VDD

بخش . . . جزء
تقسیم کردن
وعده غذایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس