اسم ( noun )
• (1) تعریف: a part of a whole.
• مترادف: division, fraction, part, percentage, piece, section, segment
• مشابه: amount, batch, chunk, divide, fragment, measure, proportion, quota, sample, sector, share, specimen
• مترادف: division, fraction, part, percentage, piece, section, segment
• مشابه: amount, batch, chunk, divide, fragment, measure, proportion, quota, sample, sector, share, specimen
- I only had time to read a portion of the book.
[ترجمه گوگل] فقط وقت داشتم بخشی از کتاب را بخوانم
[ترجمه ترگمان] فقط وقت داشتم که قسمتی از کتاب را بخوانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط وقت داشتم که قسمتی از کتاب را بخوانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a quantity of food served to or suitable for one person; helping.
• مترادف: helping, plateful, serving
• مشابه: quota, rations, seconds, share
• مترادف: helping, plateful, serving
• مشابه: quota, rations, seconds, share
- Each person received the same size portion.
[ترجمه حسین] هر کس، سهم ( جیره ) یکسانی دریافت کرد|
[ترجمه گوگل] هر فرد به همان اندازه سهم دریافت کرد[ترجمه ترگمان] هر فرد همان سهم را دریافت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That restaurant serves very large portions.
[ترجمه Mr hash] این رستوران پرس های غذای خیلی بزرگی سرو می کند|
[ترجمه گوگل] آن رستوران بخش های بسیار بزرگی را سرو می کند[ترجمه ترگمان] این رستوران بخش های بسیار زیادی را سرو می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the part of a whole that belongs to one, esp. one's inheritance.
• مترادف: allotment, bequest, inheritance, legacy, lot, share, stake
• مشابه: allowance, appropriation, dower, dowry, endowment, fate, quota, ration
• مترادف: allotment, bequest, inheritance, legacy, lot, share, stake
• مشابه: allowance, appropriation, dower, dowry, endowment, fate, quota, ration
- Each brother claimed that he deserved a larger portion of the inheritance.
[ترجمه گوگل] هر یک از برادران ادعا کرد که او مستحق بخش بیشتری از ارث است
[ترجمه ترگمان] هر برادر ادعا می کرد که استحقاق کسر بزرگتری از ارث را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر برادر ادعا می کرد که استحقاق کسر بزرگتری از ارث را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: portions, portioning, portioned
حالات: portions, portioning, portioned
• : تعریف: to divide into parts; distribute parts of (often fol. by out).
• مترادف: allocate, allot, apportion, deal, divide, dole, mete, parcel
• مشابه: disburse, partition, sector, segment
• مترادف: allocate, allot, apportion, deal, divide, dole, mete, parcel
• مشابه: disburse, partition, sector, segment
- The rations were portioned out among the soldiers.
[ترجمه گوگل] جیره بین سربازان تقسیم شد
[ترجمه ترگمان] جیره آذوقه در میان سربازان پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جیره آذوقه در میان سربازان پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید