• : تعریف: a shallow bowl or cup, often with a handle, used esp. by children for soup, hot cereal, or the like.
جمله های نمونه
1. Of this festive composition each boy had one porringer, and no more-except on occasions of great public rejoicing, when he had two ounces and a quarter of bread besides.
[ترجمه گوگل]از این ترکیب جشن، هر پسر یک خرچنگ داشت، و نه بیشتر - مگر در مواقع شادی عمومی بزرگ، زمانی که او دو اونس و یک چهارم نان داشت [ترجمه ترگمان]هر پسر یک پیاله فقط یک پیاله داشت و فقط در موارد شادی عمومی که دو اونس و بیست و پنج اونس نان داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. In the big porringer they put fish meat and Jiangnan vegetable grains.
[ترجمه گوگل]آنها گوشت ماهی و دانه های سبزیجات جیانگ نان را در خورش بزرگ قرار می دهند [ترجمه ترگمان]در the بزرگ گوشت ماهی و دانه های گیاهی Jiangnan می گذاشتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Hunger was shred into atomies in every farthing porringer of husky chips of potato, fried with some reluctant drops of oil .
[ترجمه گوگل]گرسنگی در هر تراشه سیب زمینی هاسکی که با چند قطره روغن سرخ شده بود، به اتم تبدیل شد [ترجمه ترگمان]گرسنگی بود که در هر یک porringer سیب زمینی of سیب زمینی برشته شده بود و با چند قطره قطره از نفت سرخ می شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The child was eating pottage from a porringer.
[ترجمه گوگل]کودک در حال خوردن کوزه از یک خرطومی بود [ترجمه ترگمان]بچه داشت از a تغذیه می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I take my little porringer.
[ترجمه گوگل]من گره کوچکم را می گیرم [ترجمه ترگمان]من فقط کاسه سرم را می گیرم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید