اسم ( noun )
مشتقات: populational (adj.)
مشتقات: populational (adj.)
• (1) تعریف: the collective human inhabitants of an area.
• مشابه: inhabitants, people, public, residents
• مشابه: inhabitants, people, public, residents
- He was elected by a large majority of the population.
[ترجمه ناصر انصاری نیا] او توسط جمع کثیری از مردم انتخاب شد|
[ترجمه گوگل] او توسط اکثریت بزرگ مردم انتخاب شد[ترجمه ترگمان] او توسط اکثریت زیادی از مردم انتخاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The famine devastated the country's population.
[ترجمه پویا معین] قحطی جمعیت کشوری را نابود کرد|
[ترجمه ناصر انصاري نیا] قحطی سبب از بین رفتن جمعیت یک کشور شد|
[ترجمه گوگل] قحطی جمعیت کشور را ویران کرد[ترجمه ترگمان] قحطی جمعیت کشور را ویران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the total number of people inhabiting a country, city, area, or the like.
• مشابه: country
• مشابه: country
- The population of the United States rose to over 300 million in 2006.
[ترجمه ناصر انصاری نیا] جمعیت ایلات متحده درسال ۲۰۰۶ از مرز ۳۰۰ میلیون نفر تجاوز نمود|
[ترجمه گوگل] جمعیت ایالات متحده در سال 2006 به بیش از 300 میلیون نفر افزایش یافت[ترجمه ترگمان] جمعیت ایالات متحده در سال ۲۰۰۶ به بیش از ۳۰۰ میلیون نفر رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the number of inhabitants, human or otherwise, of a particular category in a place.
- She is a popular politician among the Mexican-American population in Texas.
[ترجمه ناصر انصاری نیا] او سیاستمداری دوست داشتنی نزد مردم مکزیکی_آمریکائی مقیم ایالت تگزاس است|
[ترجمه گوگل] او یک سیاستمدار محبوب در میان جمعیت مکزیکی-آمریکایی تگزاس است[ترجمه ترگمان] She، تگزاس شهری در ایالت تگزاس از ایالات جنوبی ایالات متحده آمریکا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The researchers are studying the elephant population within the reserve.
[ترجمه ناصر انصاری نیا] محققان دراین مکان تجمع فیلها، در حال مطالعه بر روی تعدادی از آنها هستند|
[ترجمه گوگل] محققان در حال مطالعه روی جمعیت فیلها در این ذخیرهگاه هستند[ترجمه ترگمان] محققان جمعیت فیل را در این ذخیره مطالعه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in biology, the aggregation of plants and animals in a particular area.
• مشابه: community
• مشابه: community