معنی: بطور ناچیز، بطور غیر کافی، بطور فقیرانهمعانی دیگر: بد، ناکافی، به طور بد، کم (رجوع شود به: poor)، (نظر) مخالف، (داوری) بد، (عامیانه) ناسالم، بیمار، دارای نقاهت، دارای کسالت، ناخوش
[ترجمه گوگل] امروز احساس بدی دارم [ترجمه ترگمان] امروز حالم بد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. a poorly assorted pair
زن و شوهر ناجور
2. a poorly planned attack
حمله ی بد طرح ریزی شده
3. he played poorly
او بد بازی کرد.
4. they thought poorly of my proposal
آنها نسبت به پیشنهاد من نظر خوبی نداشتند.
5. they speak arabic poorly
آنها بد عربی حرف می زنند.
6. he still speaks english poorly
هنوز هم انگلیسی بد حرف می زند.
7. she had been feeling poorly lately
این اواخر ناخوش شده بود.
8. a mine that has yielded poorly
معدنی که بازده خوبی نداشته است
9. the boss pitched into me and said i was working poorly
رئیس به من توپید و گفت بد کار می کنم.
10. Our candidate fared poorly in the election .
[ترجمه گوگل]نامزد ما در انتخابات ضعیف عمل کرد [ترجمه ترگمان]کاندیدای ما در انتخابات ضعیف عمل کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The poorly designed bridge needs remedial work to make It'safe.
[ترجمه گوگل]پل با طراحی ضعیف نیاز به کار اصلاحی دارد تا ایمن شود [ترجمه ترگمان]این پل با طراحی ضعیف به کاره ای درمانی نیاز دارد تا آن را ایمن سازد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. They did poorly in the examination.
[ترجمه گوگل]آنها در امتحان ضعیف عمل کردند [ترجمه ترگمان]آن ها در ازمایشات خیلی بد انجام دادن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The roads around the town have been very poorly maintained.
[ترجمه گوگل]جاده های اطراف شهر بسیار ضعیف نگهداری شده اند [ترجمه ترگمان]جاده های اطراف این شهر حفظ و نگهداری نشده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He entertains his guest very poorly.
[ترجمه اصغر] او از مهمانش خیلی بد پذیرایی می کنه
|
[ترجمه گوگل]خیلی بد از مهمانش پذیرایی می کند [ترجمه ترگمان]مهمانش را خیلی ضعیف می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. A business as poorly managed as that one doesn't deserve to succeed.
[ترجمه گوگل]کسب و کاری که به اندازه آن ضعیف مدیریت می شود، شایسته موفقیت نیست [ترجمه ترگمان]یک کسب وکار آن قدر خوب اداره می شود که شایستگی موفقیت را ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
بطور ناچیز (قید)
poorly
بطور غیر کافی (قید)
poorly
بطور فقیرانه (قید)
poorly
انگلیسی به انگلیسی
• ill, sick, in poor health awfully, horribly, miserably if someone is poorly, they are ill; an informal word.
پیشنهاد کاربران
بد. بطور بدی. ۲. ناکافی. کم مثال: He was doing poorly academically. او داشت از نظر علمی بد عمل می کرد.
The invaders laid siege to the poorly defended city. تازشگران شهر از لحاظ پشتیبانی و دفاعی ضعیف ( ≠ بی دفاع ) را به تصرف درآوردند. افعال زیر به معنی: به تصرف درآوردن - ( محاصره کردن - فرا گرفتن - احاطه کردن - پیراگیری کردن ) surround= siege= besiege = lay to siege
بطور ( نامناسب، ناقص، ناچیز )
بد و ضعیف
in a way that is unsatisfactory or inadequate badly awfully terribly به طور ناشایست به طور ناکافی