politics

/ˈpɑːləˌtɪks//ˈpɒlɪtɪks/

معنی: سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی
معانی دیگر: امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل مفرد یا جمع)، علوم سیاسی، تدبیرگان شناسی، سیاست مدن، علم سیاسی، کارهای سیاسی، اصول سیاست

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: (used with a sing. or pl. verb) the art, science, or study of governmental structures and methods.

- Working as a page in the Senate taught her a good deal about politics.
[ترجمه گوگل] کار به عنوان صفحه در سنا به او چیزهای خوبی در مورد سیاست آموخت
[ترجمه ترگمان] کار کردن به عنوان یک صفحه در سنا، به او یک معامله خوب در مورد سیاست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: such structures and methods, or the practice of governing or seeking governmental office.
مشابه: state

- He'd been in politics for many years, first as a mayor and later as a governor, before running for president.
[ترجمه گوگل] او سال ها در سیاست بود، ابتدا به عنوان شهردار و بعد به عنوان فرماندار، قبل از اینکه برای ریاست جمهوری نامزد شود
[ترجمه ترگمان] او چندین سال در سیاست بود، ابتدا به عنوان شهردار و بعدها فرماندار، قبل از اینکه نامزد ریاست جمهوری شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: principles or ideology in regard to the management of government.

(4) تعریف: the use of strategic maneuvering within a group to obtain power or control.

جمله های نمونه

1. politics is all talk
سیاست همه اش حرف است.

2. politics make strang bedfellows
سیاست شخص را وادار به خیلی کارها می کند

3. conservative politics
سیاست های محافظه کارانه

4. global politics
سیاست جهانی

5. green politics
سیاست حفظ محیط زیست

6. his politics are reactionary
او دارای عقاید ارتجاعی است.

7. local politics
سیاست بازی های محلی

8. office politics
زد و بند اداری

9. parish-pump politics
سیاست های محلی

10. partisan politics
سیاست بازی همراه با هواداری تعصب آمیز

11. partisan politics within the party
دسته بندی سیاسی در حزب

12. smart politics
سیاست هوشمندانه

13. world politics
سیاست جهانی

14. consensus politics
پیروی از سیاستی که مورد حمایت اکثریت قریب به اتفاق مردم باشد

15. the same politics was followed by his successors
جانشینان او نیز از همان سیاست پیروی کردند.

16. to talk politics
درباره ی سیاست حرف زدن

17. a scent for politics
شم سیاسی

18. people's apathy about politics leads to politicians' corruption
بی توجهی مردم نسبت به سیاست منجر به فساد سیاستمداران می گردد.

19. the arena of politics
عرصه ی سیاست

20. the separation of politics and religion
جدایی سیاست و مذهب

21. they burbled about politics for hours
ساعت ها درباره ی سیاست،یاوه سرایی کردند.

22. to follow international politics
به سیاست بین المللی توجه داشتن

23. to wrangle over politics
بر سر سیاست مجادله کردن

24. a university in which politics had no place
دانشگاهی که سیاست بازی در آن راه نداشت

25. he has changed his politics several times
او چندین بار عقاید سیاسی خود را عوض کرده است.

26. he only dabbles in politics
علاقه ی او به سیاست سرسری است.

27. his first essay into politics was in 1948
اولین پردازش او به امور سیاسی در سال 1948 بود.

28. his protests against the politics of the government
اعتراضات او بر علیه سیاست های دولت

29. i am through with politics
دیگر کاری به کار سیاست ندارم.

30. it was not good politics to refuse their demand
رد کردن خواسته ی آنها تدبیر خوبی نبود.

31. their disagreement was over politics
عدم توافق آتها بر سر سیاست بود.

32. why do you drag politics into everything?
چرا همه چیز را به سیاست می کشانی ؟

33. factors tending to nationalize american politics
عواملی که به سیاست های امریکا جنبه ی ملی می دهد

34. he has an instinct for politics
او شم سیاسی دارد.

35. he is knee-deep into party politics
او کاملا درگیر سیاست حزبی است.

36. his activities will keep american politics roiled
فعالیت های او وضع سیاسی امریکا را متلاطم نگه خواهد داشت.

37. (c. popper) we want to moralize politics and not to politicize morals
ما می خواهیم سیاست را اخلاقی کنیم ولی نمی خواهیم اخلاقیات را سیاسی کنیم.

38. after the revolution, he retired from politics
پس از انقلاب از سیاست کناره گرفت.

39. from the point of view of politics
از دیدگاه سیاسی

40. he reached his goal through backdoor politics
او از راه زد و بندهای سیاسی به هدف خود رسید.

41. his story has no bearing on politics
داستان او ربطی به سیاست ندارد.

42. you are still an amateur in politics
تو هنوز در سیاست ناشی هستی.

43. he began as an actor, then entered politics
او با هنرپیشگی شروع به کار کرد و سپس وارد سیاست شد.

44. he tries to distance himself from contemporary politics
او می کوشد خود را از سیاست های روز برکنار نگه دارد.

45. the two brothers had differing views on politics
آن دو برادر در سیاست اختلاف نظر داشتند.

46. they got into a big argument over politics
آنها سر سیاست سخت دعوایشان شد.

47. women are conspicuous by their absence in politics
حضور نداشتن زن ها در سیاست چشمگیر است.

48. old age has not cooled his ardor for politics
کهولت از اشتیاق او به سیاست نکاسته است.

49. his kind of idealism has no place in modern politics
خیال پردازی های خاص او در دنیای سیاست امروزی جایی ندارد.

50. the lives of most of us have been colored by politics
سیاست در زندگی اکثر ما اثر گذاشته است.

51. he dissented from the idea that universities should get involved in politics
او با این عقیده که دانشگاه ها باید در سیاست دخالت کنند مخالف بود.

مترادف ها

سیاست (اسم)
administration, policy, politics, diplomacy, kingcraft

علم سیاست (اسم)
politics

سیاست شناسی (اسم)
politics

انگلیسی به انگلیسی

• art or science of government; governmental principles; political actions or policies
politics is the actions or activities which people use to achieve power in a country, society, or organization.
your politics are your beliefs about how a country should be governed.
politics is the study of the ways in which a country is governed.
see also politic.

پیشنهاد کاربران

کنش سیاسی، کنش گری سیاسی
Leaders of the countries
سیاست
politics: سیاست
علم رودست زدن به طرف مقابل ( با یا بدونه در نظر گیری اصول اخلاقی و انسانی )
Politic از polis اومده لغات یونانی هستن که در فلسفه یونانی ما میشناسیمشون بخصوص افلاطون و ارسطو
پولیس شهری که در آن زندگی میکردن
politics ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: سیاست 3
تعریف: فن و شیوۀ ادارۀ کشور یا واحدی سیاسی، ازجنبۀ داخلی
politics: Diplomacy
سیاست
Diplomacy
سیاست
زد و بند، رقابت
کار سیاسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس