politician

/ˌpɑːləˈtɪʃn̩//ˌpɒlɪˈtɪʃn̩/

معنی: سیاستمدار، سایس، سیاست باز، اهل سیاست
معانی دیگر: سیاست چی، اهل زدوبند، دولتمرد، وارد در سیاست

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person engaged in party politics.

- Have the politicians decided on their candidate yet?
[ترجمه ا.ا.ا.ا.ا.ا] تا به حال سیاستمداران در مورد نامزدی خود تصمیم گرفته اند؟
|
[ترجمه گوگل] آیا سیاستمداران هنوز در مورد نامزد خود تصمیم گرفته اند؟
[ترجمه ترگمان] آیا سیاستمداران در مورد نامزدی خود تصمیم گرفته اند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person who holds political office.

- The politician said she would support the bill in Congress.
[ترجمه گوگل] این سیاستمدار گفت که از این لایحه در کنگره حمایت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] این سیاست مدار گفت که او از این لایحه در کنگره حمایت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a person who uses questionable means to attain power within a group.

- He's a politician and knows very well how to cajole.
[ترجمه گوگل] او یک سیاستمدار است و به خوبی می‌داند که چگونه خودسرانه رفتار کند
[ترجمه ترگمان] او یک سیاست مدار است و می داند چگونه چاپلوسی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a politician who is out of tune with the times
سیاستمداری که با زمانه هماهنگ نیست

2. a politician who transgresses should not be reelected
سیاستمداری که از حد خود تجاوز می کند نباید دوباره انتخاب شود.

3. a politician who tries to woo the public with flattery
سیاستمداری که می کوشد با چاپلوسی عامه را جلب کند

4. a politician who wants to keep the favor of the people
سیاست بازی که می خواهد نظر مساعد مردم را حفظ کند

5. a glib politician
سیاست مدار چرب زبان

6. a radical politician
سیاست مدار افراط گرای

7. a wary politician
یک سیاستمدار محتاط

8. an astute politician
سیاستمدار زیرک

9. an influential politician
سیاستمدار ذی نفوذ

10. an intuitive politician
سیاستمدار سهشگر

11. an old politician with fusty ideas
سیاست باز پیر با عقاید پوسیده

12. an opportunistic politician
سیاستمدار فرصت طلب

13. churchill was a canny politician
چرچیل سیاستمدار زبردستی بود.

14. he is a chameleonic politician
او سیاستمداری دمدمی مزاج است.

15. he was a crafty politician
او سیاست باز فریبکاری بود.

16. an old man as well as an old politician
پیرمردی که در سیاست هم کهنه کار است

17. to survive in this bank, you need to be a politician
برای دوام آوردن در این بانک باید اهل زدوبند باشی.

18. She is a shrewd politician who wants to avoid offending the electorate unnecessarily.
[ترجمه گوگل]او یک سیاستمدار زیرک است که می خواهد از توهین بی مورد رای دهندگان جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان]او سیاستمداری زیرک است که می خواهد از رنجاندن مردم بدون دلیل اجتناب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The politician was ousted from office by a vote from members of his own party.
[ترجمه گوگل]این سیاستمدار با رأی اعضای حزب خودش از سمت خود برکنار شد
[ترجمه ترگمان]این سیاست مدار با رای اعضای حزب خود برکنار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The politician was at the pinnacle of his fame.
[ترجمه گوگل]این سیاستمدار در اوج شهرت بود
[ترجمه ترگمان]سیاست مدار در اوج شهرت خود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. A scrupulous politician would not lie about her business interests.
[ترجمه گوگل]یک سیاستمدار دقیق در مورد منافع تجاری خود دروغ نمی گوید
[ترجمه ترگمان]یک سیاست مدار سرسخت در مورد علایق تجاری خود دروغ نمی گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The mayor is a skilled politician.
[ترجمه گوگل]شهردار یک سیاستمدار ماهر است
[ترجمه ترگمان]شهردار یک سیاست مدار ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. As a politician, he knows how to manipulate public opinion.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک سیاستمدار، او می داند که چگونه افکار عمومی را دستکاری کند
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک سیاست مدار می داند چگونه افکار عمومی را دستکاری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سیاستمدار (اسم)
diplomat, politician, statesman, pol

سایس (اسم)
governor, ruler, sovereign, diplomat, politician, statesman, hakim

سیاست باز (اسم)
politician

اهل سیاست (اسم)
politician

انگلیسی به انگلیسی

• statesman, someone involved in politics
a politician is a person whose job is in politics, especially a member of parliament.

پیشنهاد کاربران

سیاستمدار
مثال: The politician gave a speech about economic reform.
سیاستمدار سخنرانی ای درباره اصلاحات اقتصادی داشت.
A person with a job in politics
politician ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: سیاستگر
تعریف: کسی که در حکومت یا یک تشکل سیاسی به صورت حرفه ای فعالیت می کند |||متـ . سیاستمدار
سیاست باز
سیاست مدار
سیاستمدار، سیاست دوست
A pirson who works in government
سیاست مدار
سیاستمدار

سیاست مدار، سیاست باز
سیاستمدار

بپرس