politic

/ˈpɑːləˌtɪk//ˈpɒlɪtɪk/

معنی: با سیاست، نماینده سیاسی، زندانی سیاسی، دیپلوماسی، اراسته
معانی دیگر: زرنگ، زیرک، هوشمند، مدبر، مصلحت اندیش، باتدبیر، عاقلانه، (قدیمی) رجوع شود به: political، محیل، آب زیرکاه، مهذب، سیاس، سیاسی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: politicly (adv.)
(1) تعریف: political.

(2) تعریف: shrewd in one's dealings or handling of matters.
مترادف: canny, shrewd
متضاد: impolitic
مشابه: canny, careful, cautious, circumspect, judicious, sagacious

(3) تعریف: using wise thinking in carrying out policy; judicious.
مترادف: judicious, prudent, sagacious
متضاد: impolitic, unwise
مشابه: astute, careful, discerning, perspicacious, sapient, sensible, shrewd, wise

(4) تعریف: shrewdly careful or tactful.
مترادف: cautious, diplomatic, tactful
متضاد: tactless
مشابه: delicate, discreet

جمله های نمونه

1. an intelligent and politic statesman
یک دولتمرد باهوش و باتدبیر

2. as long as it was politic to profess loyalty
تا زمانی که ادعا به وفاداری به صلاح بود

3. it is neither polite nor politic to get into other people's quarrels
دخالت در دعوای دیگران نه ادب است نه عقل.

4. When the fight began, he thought it politic to leave.
[ترجمه گوگل]وقتی دعوا شروع شد، او فکر کرد که ترک آن سیاسی است
[ترجمه ترگمان]وقتی جنگ شروع شد، او فکر می کرد که با سیاست از اینجا بیرون می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It would not be politic to ignore the reporters.
[ترجمه گوگل]نادیده گرفتن خبرنگاران سیاسی نخواهد بود
[ترجمه ترگمان]ترجیح می داد که به خبرنگاران بی اعتنا بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It would not be politic for you to be seen there.
[ترجمه محمد مقدم] به صلاحت نیست اینجا دیده بشی
|
[ترجمه گوگل]برای شما سیاسی نیست که در آنجا دیده شوید
[ترجمه ترگمان]برای شما چنین نیست که در آنجا دیده باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Many towns often found it politic to change their allegiance.
[ترجمه گوگل]بسیاری از شهرها اغلب تغییر وفاداری خود را سیاسی می دانستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شهرها غالبا آن را سیاسی می یافتند تا بیعت خود را تغییر دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Had Stiles been more politic, he would have used the information in court.
[ترجمه گوگل]اگر استایلز سیاسی تر بود، از این اطلاعات در دادگاه استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان]اگر موضوع سیاسی بود، او از این اطلاعات در دادگاه استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His Caesar is a cool, politic figure, shallow and almost silly.
[ترجمه گوگل]سزار او شخصیتی باحال، سیاسی، کم عمق و تقریبا احمقانه است
[ترجمه ترگمان]سزار یک شخصیت سرد، سیاسی، سطحی و تقریبا احمقانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. All too soon it became politic to think about returning Tony's toy to its rightful owner.
[ترجمه گوگل]خیلی زود فکر بازگرداندن اسباب بازی تونی به صاحب واقعیش سیاسی شد
[ترجمه ترگمان]خیلی زود به نظر سیاسی آمد که اسباب بازی تونی را به صاحب اصلیش بازگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In this most political of cities, what a woman wears must be politic.
[ترجمه گوگل]در این سیاسی ترین شهرها، آنچه یک زن می پوشد باید سیاسی باشد
[ترجمه ترگمان]در این اکثر شهرها، چیزی که یک زن می پوشد باید سیاست باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Why did you have to rake up his politic past? He's a reformed character now.
[ترجمه گوگل]چرا باید گذشته سیاسی او را به تصویر بکشید؟ او اکنون یک شخصیت اصلاح شده است
[ترجمه ترگمان]چرا گذشته politic رو با خودت برده بودی؟ حالا او شخصیتی اصلاح شده ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I felt it politic to keep my peace and play the part of the attentive listener.
[ترجمه گوگل]حفظ آرامش و ایفای نقش شنونده هشیار را سیاسی احساس می کردم
[ترجمه ترگمان]من آن را دوست داشتم تا آرامش خود را حفظ کنم و نقش شنونده ماهر را بازی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Democratic politic has become a tideway of the political developments of the world, and "democracy, harmony and development" also are motif of the political construction for the current China.
[ترجمه گوگل]سیاست دموکراتیک به جزر و مد تحولات سیاسی جهان تبدیل شده است و «دموکراسی، هماهنگی و توسعه» نیز موتیف سازه سیاسی چین کنونی است
[ترجمه ترگمان]سیاست حزبی تبدیل به یکی از تحولات سیاسی جهان شده است و \"دموکراسی، هماهنگی و توسعه\" نیز نقش و نگار ساخت سیاسی برای چین کنونی را در بر می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

با سیاست (اسم)
politic, political

نماینده سیاسی (اسم)
politic

زندانی سیاسی (اسم)
politic

دیپلوماسی (صفت)
politic

اراسته (صفت)
brisk, clean-limbed, decent, spruce, decorous, natty, politic, prissy

انگلیسی به انگلیسی

• sensible, wise; level-headed, balanced; clever, shrewd, sharp; cautious, careful, prudent
if you say that something is politic, you mean that you think it is the most sensible thing to do, usually because it will help you to gain an advantage or to avoid a problem; a formal word.
see also politics.

پیشنهاد کاربران

عاقلانه
مدبرانه و محتاطانه
هوشمندانه
منطقی
حساب شده
* این کلمه رسمی است و با prudent مترادف است.
. . .
*** سیاست = politics
سیاستمدار ، سیاستمدارانه adj

بپرس