اسم ( noun )
• (1) تعریف: a department of a town, city, or state government that has the authority of enforcing laws, investigating crimes, and maintaining order; police force.
• مشابه: law
• مشابه: law
- She witnessed the accident and immediately called the police.
[ترجمه امیر حسین فتاحی] او تصادف را دید و پلیس را خبر کرد|
[ترجمه شان] او شاهد تصادف بود، و بی درنگ با پلیس تماس گرفت.|
[ترجمه گوگل] او شاهد تصادف بود و بلافاصله با پلیس تماس گرفت[ترجمه ترگمان] او حادثه را مشاهده کرد و بلافاصله به پلیس زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (used with a pl. verb) members of such a department or civil force, or all the members collectively.
- The building was surrounded by police, who were heavily armed.
[ترجمه گوگل] ساختمان توسط پلیس که به شدت مسلح بودند محاصره شده بود
[ترجمه ترگمان] ساختمان توسط پلیس احاطه شده بود که به شدت مسلح بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساختمان توسط پلیس احاطه شده بود که به شدت مسلح بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What time did the police arrive at the scene?
[ترجمه گوگل] پلیس چه ساعتی به محل حادثه رسید؟
[ترجمه ترگمان] پلیس چه ساعتی به صحنه رسید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس چه ساعتی به صحنه رسید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police are currently investigating the matter.
[ترجمه گوگل] پلیس در حال حاضر در حال بررسی این موضوع است
[ترجمه ترگمان] پلیس در حال حاضر در حال تحقیق درباره این مساله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس در حال حاضر در حال تحقیق درباره این مساله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in some countries, a national security force. (See secret police).
- The independence movement stalled after its leader was arrested by the secret police.
[ترجمه گوگل] جنبش استقلال پس از دستگیری رهبر آن توسط پلیس مخفی متوقف شد
[ترجمه ترگمان] جنبش استقلال بعد از دستگیری رهبر آن توسط پلیس مخفی متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جنبش استقلال بعد از دستگیری رهبر آن توسط پلیس مخفی متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: polices, policing, policed
حالات: polices, policing, policed
• (1) تعریف: to control, secure, or cause to be lawful or orderly.
- Security guards police the grounds of the White House.
[ترجمه جواد خزائی] نیروهای امنیتی محوطه کاخ سفید را پایش و کنترل می کنند.|
[ترجمه گوگل] گاردهای امنیتی محوطه کاخ سفید را پلیس می کنند[ترجمه ترگمان] نیروهای امنیتی در محوطه کاخ سفید نگهبانی می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in the military, to clean up or make orderly.
- The barracks are policed regularly.
[ترجمه گوگل] پادگان ها مرتباً تحت نظارت پلیس قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان] سربازخانه ها به طور منظم پر از پلیس هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازخانه ها به طور منظم پر از پلیس هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید