pole

/poʊl//pəʊl/

معنی: قطب، خاده، ستون، دیرک، دسته بلند چیزی، تیر چراغ برق، قطب دار کردن، تیر دار کردن، با تیر یا دیرک محکم کردن
معانی دیگر: اهل لهستان، لهستانی (polack هم می گویند)، (معمولا از چوب یا آهن - معمولا گرد) تیر، میله، چوب، خله، دکل، شنگرک، تیرک، تیرچه، (اسکی) باتون، (پرش با نیزه) نیزه، دسته (اگر دراز باشد)، دستک، (در آب کم ژرفا قایق و غیره را) با چوب دراز راندن، (با تیر یا دیرک) مستحکم کردن، نگهداشتن، (گاری و کالسکه و غیره) آسه، محور (که اسب ها را به دو طرف آن می بندند)، (واحد اندازه گیری درازا برابر با 5/029 متر یا 25/29 متر مربع) پول، سرال، (پهلوی) مخ، هر یک از دو نیروی مخالف، پادشگاه، (ریاضی) قطب، (نواحی اطراف هر یک از دو قطب) شمالگان، جنوبگان، انتهای مثبت یا منفی (مدار الکتریکی یا مغناطیسی)، (رویان شناسی) هر یک از بخش های متفاوت در مراحل اولیه ی جنین (که به آنها animal pole و vegetal pole می گویند)، تیر چراه برق، باحرف بزرگ لهستانی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a native or citizen of Poland, or a descendant thereof.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a long, often narrow cylindrical post or rod made of metal, wood, or the like.
مترادف: rod, stick
مشابه: beam, cane, mast, pillar, post, shaft

(2) تعریف: a fishing rod.
مترادف: fishing pole, fishing rod, rod
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: poles, poling, poled
• : تعریف: to move (a boat, raft, or the like) by pushing with a pole.
مشابه: oar, row
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to propel a boat, raft, or the like by pushing with a pole.
مشابه: row
اسم ( noun )
عبارات: poles apart
(1) تعریف: either of the two ends of the axis of a spherical body such as the earth, or either of the regions around the earth's North and South Poles.
مشابه: end, magnetic pole, North Pole, South Pole

(2) تعریف: either of the opposite ends of a magnet, or either of the charged terminals of an electric battery.
مشابه: magnetic pole, terminal

(3) تعریف: in a dividing nucleus, cell, or organism, one of the two points about which duplicate parts arrange themselves.

(4) تعریف: one of two contrasting positions or attitudes.
مترادف: side
مشابه: antipode, antithesis, end, extreme

جمله های نمونه

1. pole of a function
قطب تابع

2. pole vault
(ورزش) پرش با نیزه

3. fishing pole
چوب ماهی گیری (که سر آن ریسمان و قلاب دارد)

4. the pole of a harpoon
دسته ی زوبین (ویژه ی صید نهنگ)

5. this pole measures 5 meters
این دیرک 5 متر است.

6. carriage pole
مال بند

7. a telephone pole
تیر تلفن

8. a tent pole
تیر خیمه

9. you must pole cucumber plants
بایستی بته های خیار را با چوب نگهداری.

10. the official totem pole
سلسله مراتب اداری

11. the tip of the pole is fitted with a copper shoe
سر تیر دارای روکش مسی است.

12. to vault with a pole
با نیزه پریدن

13. he again ran into the telephone pole with his car
دوباره با ماشین زد به تیر تلفن.

14. to bend a flag on to a pole
پرچم را از دیرک آویختن

15. The earth's poles are called the North Pole and the South Pole.
[ترجمه گوگل]قطب های زمین را قطب شمال و قطب جنوب می نامند
[ترجمه ترگمان]قطب شمال قطب شمال و قطب جنوب نامیده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The north magnetic pole lies to the west of the geographic North Pole.
[ترجمه گوگل]قطب مغناطیسی شمال در غرب قطب شمال جغرافیایی قرار دارد
[ترجمه ترگمان]قطب مغناطیسی شمالی در غرب قطب شمال جغرافیایی قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The pole was embedded in cement.
[ترجمه گوگل]قطب در سیمان جاسازی شده بود
[ترجمه ترگمان]میله در سیمان جاسازی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The vine twines round/up the pole.
[ترجمه گوگل]ریسمان های انگور قطب را گرد/بالا می کنند
[ترجمه ترگمان]مو به اطراف قطب صعود می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She is a pole dancer at London's famous Spearmint Rhino club.
[ترجمه رستا] او ( مونث ) در باشگاه مشهور Spearmint Rhino در لندن رقص میله اجرا می کند
|
[ترجمه گوگل]او یک رقصنده قطبی در کلوپ معروف Spearmint Rhino لندن است
[ترجمه ترگمان]او یک رقاص pole در باشگاه famous معروف لندن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He hitched the horse's rope over the pole.
[ترجمه گوگل]طناب اسب را روی تیرک بست
[ترجمه ترگمان]طناب را روی تیرک افقی کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قطب (اسم)
focus, axis, pole, hub, gudgeon

خاده (اسم)
hock, pole, scaffold, broomstick, neckcloth, dog hook, fire hook, gaff, gallows, gibbet, maiden, harpoon, gib staff

ستون (اسم)
slip, pile, shaft, pole, pier, column, pillar, jamb

دیرک (اسم)
lug, pole, pillar, mast

دسته بلند چیزی (اسم)
pole

تیر چراغ برق (اسم)
pole

قطب دار کردن (فعل)
pole

تیر دار کردن (فعل)
pole, stanchion

با تیر یا دیرک محکم کردن (فعل)
pole

تخصصی

[شیمی] قطب
[سینما] بازو
[عمران و معماری] قطب - دیرک - میله
[برق و الکترونیک] قطب؛پل 1. ناحیه ای در آهنربا که قطبیت دارد: قطب شمال یا قطب جنوب . 2. پایه خروجی کلید ؛ کلید دو پل؛ دو پایه خروجی دارد . 3. ریشه های عبارت چند جمله ای در مخرج تابع انتفال فیلتر ؛هرچه تعداد قطبها بیشتر باشد ،پیچیدگی مدار بیشتر و افت آن تیز تر می شود. - قطب
[زمین شناسی] قطب - (بلورشناسی):در بلورشناسی، خطی که به یک سطح بلوری که از مرکز بلور می گذرد،عمود است. - (جغرافیا):انتهای محور یک کره یا شبه کره یا یکی از دونقطه فصل مشترک سطح و محور . - (دیرینه شناسی):(الف) انتهای محور پیچشی در پوسته های مارپیچی پلانیس پیرالی، نظیر فوزولینیده ها.(ب) انتهای کیسه در کیسه داران؛به عنوان مثال "قطب دهانی" شامل دهان، یا " قطب سطح بالایی" مقابل دهان و معمولاً با انتهایی که ستونی به آن متصل می شود، مشخص می گردد. - (گرده شناسی):هر انتهای محور یک دانه گرده یا هاگ که شامل مرکز چهار گوش اولیه تا مرکز بخش انتهایی گرده بنابراین، مرکز دو سطوح انتهایی و مبدائی می باشد.این واژه به ویژه برای گرده نهاندانگان که درآن مشخص نیست کدام سطح، مبدائی و کدام سطح انتهایی می باشد، مفید است. - (سنگ شناسی ساختمانی):نقطه ای روی یک تصویر استریوگرافیک یا هم پهنه که نماینده تصویر یک خط واره، عمود بر سطح تا فابریک یا یک جهت بلورشناختی است. این واژه همچنین برای نقطه ای که نماینده خط عمود بر هر سطح روی یک نمودار ساختاری است،به کار می رود؛ بنابراین کمربند عمود تا دایره عظیمه به نام قطب توزیع خوانده می شود. - (نقشه برداری):(الف) میله، چوب، یا شاخص که به عنوان هدف(نشانه) در نقشه برداری به کار می رود، به عنوان مثال : شاخص رشته ای.(ب) واحد اندازه گیری مساحت 25/30 یارد مربع یا معادل یک پرچ مربع یارد مربع.(ج) منشأ سیستم مختصات قطبی.
[ریاضیات] قطب
[آب و خاک] قطب

انگلیسی به انگلیسی

• axis point of a sphere; one item from a pair of oppositions; rod, staff; long staff on which a flag is raised, flag pole
move a boat by using pole
a pole is a long, thin piece of wood or metal, used especially for supporting things.
the earth's poles are the two opposite ends of its axis.
if you say that two people are poles apart, you mean that they have completely different beliefs and opinions.

پیشنهاد کاربران

پایه ی چوبی/فلزی
اسم یک واحد اندازه گیری درازا هم هست گه برابر با 5/029 متر یا 25/29 متر مربع است
در اینتر ۱ - - - >تیرِ نگهدارنده ( مثلا در چادر )
چوب بلند
مثال: He used a pole to pick apples from the tree.
او از یک چوب بلند برای چیدن سیب از درخت استفاده کرد.
pole 5 ( n ) =either of the two ends of a magnet, or the positive or negative points of an electric battery
pole
pole 3 ( n ) curtain pole
pole
pole 4 ( n ) =either of the two points at the opposite ends of the line on which the earth or any other planet turns, e. g. the North Pole. the South Pole.
pole
pole 2 ( n ) ski pole
pole
pole 1 ( n ) ( poʊl ) =a long, thin, straight piece of wood or metal, especially one with the end placed in the ground, used as a support, e. g. a tent pole.
pole
محور
نقش، موضع ( در حقوق )
قطب
North Pole=قطب شمال
( . n ) a long thin stick used for holding sth.
pole ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: تیرک 1
تعریف: رستنی چوبیِ بعد از مرحلۀ خال، با قطر برابر سینه بین ده تا سی سانتی متر
تیر چراغ برق
در رقص میله ( pole dance ) به میله ای که ازش آویزان می شوند و حرکات آکروباتیک همراه با رقص انجام می دهند گفته می شود.
کلا به هر چوب و یا میله ای که به طور عمودی بر روی سطح زمین می ایستد اطلاق می شود ( مثل میله نگهداره چادر، تیر چراغ برق، میله رقص و . . . )
لهستانی تبار
برای سوئیچ ها در برق معنی پل یا قطب میده.
�پل� یا �قطب� ( Pole ) نشان دهنده تعداد مدارهای قدرت جدا است که می تواند توسط کلید سوئیچ شود.
در برق: تیر چراغ برق، دکل برق
پایه سرُم
bamboo pole
چوب بامبو
Traffic light pole z
تیر چراغ قرمز
Four corner 4 p94
پارو
هر یک از قسمتهای انتهایی یک ارگان که در برابر قسمت دیگر قرار گرفته است. مثلا قسمت پشتی کلیه در برابر قسمت شکمی کلیه یا قسمت جلویی کلیه در برابر قسمت عقبی کلیه.
پایه ( پایه برق )
fish pole
چوب ماهی گیری
تیر نگهدارنده ( مثلا در چادر )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس