فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plunks, plunking, plunked
حالات: plunks, plunking, plunked
• (1) تعریف: (informal) to cause (a string or strings of a musical instrument) to make brief, hollow sounds; pluck.
• مشابه: pick
• مشابه: pick
• (2) تعریف: to put or throw heavily (often fol. by down).
• مشابه: pluck
• مشابه: pluck
- I plunked my money down on the counter.
[ترجمه گوگل] پولم را روی پیشخوان ریختم
[ترجمه ترگمان] پول را روی پیشخوان گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پول را روی پیشخوان گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: (informal) to fall or drop heavily (often fol. by down).
• مشابه: plump
• مشابه: plump
- The old dog plunked down by the fireside and went to sleep.
[ترجمه گوگل] سگ پیر کنار آتش به زمین زد و به خواب رفت
[ترجمه ترگمان] سگ پیر کنار بخاری نشست و به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سگ پیر کنار بخاری نشست و به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make a brief, hollow sound.
- The coin plunked as it hit the bottom of the can.
[ترجمه گوگل] سکه در حالی که به ته قوطی برخورد کرد فرو ریخت
[ترجمه ترگمان] سکه ای که به کف قوطی می خورد plunked می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سکه ای که به کف قوطی می خورد plunked می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: (informal) with a brief, hollow sound.
• (2) تعریف: directly; exactly.
- It hit plunk in the middle.
[ترجمه گوگل] از وسط ضربه زد
[ترجمه ترگمان] در وسط به plunk اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در وسط به plunk اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) a brief, hollow sound.
• مشابه: plump
• مشابه: plump
- He fell with a plunk.
[ترجمه گوگل] او با یک پلک افتاد
[ترجمه ترگمان] با صدای plunk از زمین بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با صدای plunk از زمین بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید