صفت ( adjective )
حالات: plumper, plumpest
حالات: plumper, plumpest
• : تعریف: rounded in appearance; somewhat chubby.
• مترادف: chubby, rotund
• متضاد: angular, bony, cadaverous, flat, gaunt, skinny, slender, slim, thin
• مشابه: buxom, chunky, corpulent, fat, fleshy, pudgy, roly-poly, round, tubby
• مترادف: chubby, rotund
• متضاد: angular, bony, cadaverous, flat, gaunt, skinny, slender, slim, thin
• مشابه: buxom, chunky, corpulent, fat, fleshy, pudgy, roly-poly, round, tubby
- She likes to sleep with a plump pillow.
[ترجمه گوگل] او دوست دارد با یک بالش چاق بخوابد
[ترجمه ترگمان] دوست داره با یه بالش تپل بخوابه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دوست داره با یه بالش تپل بخوابه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The baby looked plump and healthy.
[ترجمه گوگل] بچه چاق و سالم به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] بچه چاق و سالم به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه چاق و سالم به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: plumps, plumping, plumped
حالات: plumps, plumping, plumped
• : تعریف: to become rounder or fleshier (often fol. by up or out).
• مترادف: fatten, flesh out
• مشابه: round
• مترادف: fatten, flesh out
• مشابه: round
- He was a thin child, but he plumped out when he went to live with his grandmother.
[ترجمه محمد] اون بچه لاغری بود ولی از وقتی با مادربزرگش زندگی میکند تپل شد|
[ترجمه گوگل] او یک بچه لاغر بود، اما وقتی برای زندگی با مادربزرگش رفت، پژمرده شد[ترجمه ترگمان] بچه لاغری بود، اما وقتی رفت که با مادربزرگش زندگی کند، خودش را کنار کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: plumply (adv.), plumpness (n.)
مشتقات: plumply (adv.), plumpness (n.)
• : تعریف: to make (something) rounder (often fol. by up or out).
• مترادف: fluff
• مشابه: puff, round
• مترادف: fluff
• مشابه: puff, round
- Could you plump up those cushions?
[ترجمه گوگل] آیا می توانید آن کوسن ها را پر کنید؟
[ترجمه ترگمان] میشه اون بالش ها رو جمع کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میشه اون بالش ها رو جمع کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: plumps, plumping, plumped
حالات: plumps, plumping, plumped
• : تعریف: to come down quickly and with all one's weight.
• مترادف: flop, plop, plunk
• مشابه: collapse, crumple, dive, drop, plummet, plunge, sink
• مترادف: flop, plop, plunk
• مشابه: collapse, crumple, dive, drop, plummet, plunge, sink
- Exhausted, she plumped onto the floor.
[ترجمه گوگل] خسته و کوفته روی زمین پرید
[ترجمه ترگمان] خسته و تحلیل رفته روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خسته و تحلیل رفته روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to drop (oneself) down quickly and with all one's weight.
• مترادف: flop, plop
• مشابه: plunk
• مترادف: flop, plop
• مشابه: plunk
- They plumped themselves down on the bed.
[ترجمه گوگل] خودشان را روی تخت انداختند
[ترجمه ترگمان] روی تخت دراز کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی تخت دراز کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an abrupt or weighty fall.
• مترادف: collapse, flop
• مشابه: dive, drop, plop, plunge, thud, thump
• مترادف: collapse, flop
• مشابه: dive, drop, plop, plunge, thud, thump
• (2) تعریف: the sound made by such a fall.
• مترادف: clump, clunk, flop, plop, plunk, thump
• مشابه: thud
• مترادف: clump, clunk, flop, plop, plunk, thump
• مشابه: thud
- The books fell to the floor with a plump.
[ترجمه گوگل] کتابها با چاقو روی زمین افتادند
[ترجمه ترگمان] کتاب ها با اندکی فربه به زمین افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتاب ها با اندکی فربه به زمین افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: abruptly, weightily, or forcefully.
• مترادف: abruptly, forcefully, hard, heavily, solidly, suddenly
• مشابه: full, plumb, plunk, right, smack
• مترادف: abruptly, forcefully, hard, heavily, solidly, suddenly
• مشابه: full, plumb, plunk, right, smack
- He was hit plump in the stomach.
[ترجمه Saeid.T] او تالاپی زد به شکم. با این حال منظور his stomach، چون مفعول از فاعل گرفته شده در این جمله|
[ترجمه گوگل] به شکمش چاق شد[ترجمه ترگمان] به شکمش خورده و چاق شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: without restraint; directly.
• مترادف: directly, forthright, point-blank, squarely, straight
• مشابه: frankly, honestly, openly, plunk
• مترادف: directly, forthright, point-blank, squarely, straight
• مشابه: frankly, honestly, openly, plunk
- She told him plump to his face that she didn't approve of his behavior.
[ترجمه گوگل] او به صورت چاق به او گفت که رفتار او را تایید نمی کند
[ترجمه ترگمان] او به او چاق گفته بود که رفتار او را تایید نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به او چاق گفته بود که رفتار او را تایید نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Trying to catch the ball, he ran plump into the fence.
[ترجمه گوگل] او در تلاش برای گرفتن توپ بود، به شدت به سمت حصار دوید
[ترجمه ترگمان] در حالی که سعی می کرد توپ را بگیرد، به پرچین نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حالی که سعی می کرد توپ را بگیرد، به پرچین نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: with a straight, vertical descent.
• مترادف: plumb
• مشابه: direct, straight
• مترادف: plumb
• مشابه: direct, straight
- The heavy sack fell plump down the well.
[ترجمه گوگل] گونی سنگین در چاه افتاد
[ترجمه ترگمان] کیسه سنگین از چاه پایین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کیسه سنگین از چاه پایین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: straightforward; brusque.
• مترادف: abrupt, blunt, brusque, curt, direct, frank, plain-spoken, straightforward
• مترادف: abrupt, blunt, brusque, curt, direct, frank, plain-spoken, straightforward