عبارت **"plow through"** یک فعل عبارتی ( phrasal verb ) است که به معنای **پیش رفتن با تلاش زیاد و پشتکار، مخصوصاً در مواجهه با کاری دشوار، خسته کننده یا زمان بر** است.
- وقتی می گوییم کسی **plow through** چیزی می کند، یعنی با وجود سختی، خستگی یا موانع، آن کار را با جدیت و تلاش فراوان انجام می دهد و تا پایان ادامه می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
- این عبارت معمولاً برای کارهای طولانی، پیچیده یا طاقت فرسا به کار می رود، مانند مطالعه حجم زیادی از مطالب، انجام پروژه های سخت، یا عبور از شرایط دشوار.
- معادل فارسی آن می تواند "با تلاش زیاد انجام دادن"، "پشت سر گذاشتن با سختی" یا "با جدیت پیش رفتن" باشد.
- - -
## مثال ها
1. I had to plow through hundreds of pages of reports before the meeting.
مجبور شدم صدها صفحه گزارش را با تلاش زیاد بخوانم قبل از جلسه.
2. She plowed through the difficult exam despite feeling tired.
او با وجود خستگی، امتحان سخت را با جدیت پشت سر گذاشت.
3. We need to plow through this paperwork to meet the deadline.
باید این کاغذبازی ها را با تلاش زیاد انجام دهیم تا به مهلت برسیم.
- وقتی می گوییم کسی **plow through** چیزی می کند، یعنی با وجود سختی، خستگی یا موانع، آن کار را با جدیت و تلاش فراوان انجام می دهد و تا پایان ادامه می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
- این عبارت معمولاً برای کارهای طولانی، پیچیده یا طاقت فرسا به کار می رود، مانند مطالعه حجم زیادی از مطالب، انجام پروژه های سخت، یا عبور از شرایط دشوار.
- معادل فارسی آن می تواند "با تلاش زیاد انجام دادن"، "پشت سر گذاشتن با سختی" یا "با جدیت پیش رفتن" باشد.
- - -
## مثال ها
مجبور شدم صدها صفحه گزارش را با تلاش زیاد بخوانم قبل از جلسه.
او با وجود خستگی، امتحان سخت را با جدیت پشت سر گذاشت.
باید این کاغذبازی ها را با تلاش زیاد انجام دهیم تا به مهلت برسیم.
۱. به سختی حرکت کردن، به زحمت پیش رفتن
۲. به زحمت خواندن
۳. به زحمت خوردن
۲. به زحمت خواندن
۳. به زحمت خوردن
to read all of something ( چیزی را ازصدر تا ذیل خواندن )
با سختی کاری را به انجام رساندن
با جان کندن کاری را انجام دادن
با جان کندن کاری را انجام دادن
به سختی از پس چیزی بر آمدن، به زحمت کاری را به پایان رساندن، موضوعی را با تلاش حل کردن
Plow through something : با عزم و اراده ی محکم کاری را به انجام رساندن
خوردن وعده بزرگ غذایی،
خواندن چیزیکه دشواراست یا زمان زیادی میبرد، تا آخر خواندن، به زحمت خواندن،
حرکت کردن ازمیان جاییکه فضای کمی وجود دارد مثلا حرکت ماشین در میان جمعیت، به زحمت حرکت کردن
خواندن چیزیکه دشواراست یا زمان زیادی میبرد، تا آخر خواندن، به زحمت خواندن،
حرکت کردن ازمیان جاییکه فضای کمی وجود دارد مثلا حرکت ماشین در میان جمعیت، به زحمت حرکت کردن