plot

/ˈplɑːt//plɒt/

معنی: قطعه، طرح، نقشه، نقطه، دسیسه، توطئه، موضوع، موضوع اصلی، طرح ریزی کردن، رسم کردن، کشیدن، توطئه چیدن، نقشه کشیدن
معانی دیگر: (زمین) قطعه، قواره، کرت، (معمولا با: out - زمین را) مساحی و به قطعات تقسیم کردن، قطعه قطعه کردن، (روی نقشه) تعیین کردن، نشان دادن، ساخت و پاخت، سوسه، تبانی، سگالش، توطئه کردن، ساخت و پاخت کردن، سگالیدن، نقشه ی سری کشیدن، طرح داستان، داستان طرح کردن، نقشه ی زمین، نقشه ی ساختمان، نقشه ی زمین و ساختمان، (ریاضی) به صورت نمودار یا منحنی نشان دادن، منحنی (چیزی را) کشیدن، روی نمودار نشان دادن، (کامپیوتر) رسم کردن، موقعیت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the story line or sequence of events in a novel, play, or the like.
مترادف: story, story line
مشابه: counterplot, narrative, outline, plan, skeleton, subplot

- The plot of the film contains a string of adventures as well as a love story.
[ترجمه گوگل] داستان فیلم شامل یک رشته ماجراجویی و همچنین یک داستان عاشقانه است
[ترجمه ترگمان] داستان فیلم شامل یک رشته ماجراجویی و نیز یک داستان عاشقانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a secret plan, esp. one with an illegal or hostile purpose.
مترادف: cabal, conspiracy, counterplot, intrigue, scheme
مشابه: collusion, deal, design, machination

- The plot to assassinate the prime minister was uncovered and the conspirators arrested.
[ترجمه گوگل] نقشه ترور نخست وزیر فاش شد و توطئه گران دستگیر شدند
[ترجمه ترگمان] توطئه ترور نخست وزیر فاش شد و توطئه کنندگان دستگیر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plots, plotting, plotted
(1) تعریف: to plan secretly, esp. an illegal or hostile scheme.
مترادف: conspire, contrive, machinate
مشابه: collude, counterplot, intrigue, scheme

- The group plotted the break-in carefully so that no evidence would be left behind.
[ترجمه گوگل] این گروه با دقت نقشه نفوذ را طراحی کردند تا هیچ مدرکی از آن باقی نماند
[ترجمه ترگمان] گروه با دقت نقشه را ترسیم کردند تا هیچ مدرکی در پشت آن باقی نماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to mark in order to follow or examine, as a route on a map.
مترادف: chart, diagram, graph, map
مشابه: blueprint, design, lay out, plan

- As the battalion advanced toward its objective, headquarters plotted its progress.
[ترجمه گوگل] با پیشروی گردان به سمت هدف خود، ستاد پیشروی خود را ترسیم کرد
[ترجمه ترگمان] همان طور که گردان به سوی هدف خود پیش می رفت، ستاد پیشرفت خود را طرح ریزی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to devise the story line of (a novel, play, or the like).
مشابه: block out, lay out, outline, skeletonize

- When I first plotted the novel, it had a different ending.
[ترجمه گوگل] وقتی برای اولین بار رمان را طراحی کردم، پایان متفاوتی داشت
[ترجمه ترگمان] وقتی اولین بار این رمان را رسم کردم، پایانی متفاوت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: plotless (adj.)
• : تعریف: to form secret plans for an illegal or hostile purpose.
مترادف: conspire, intrigue, machinate, scheme
مشابه: cabal, contrive, counterplot

- The rebel leaders plotted to overthrow the government.
[ترجمه گوگل] رهبران شورشیان برای سرنگونی دولت توطئه کردند
[ترجمه ترگمان] رهبران شورشی برای براندازی دولت توطئه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a small piece of land, esp. one used for a specific purpose.
مترادف: plat
مشابه: bed, land, lot, parcel, patch, section

- a garden plot
[ترجمه گوگل] یک قطعه باغ
[ترجمه ترگمان] توطئه ای در باغ،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plots, plotting, plotted
• : تعریف: to divide (land) into small pieces.
مترادف: plat
مشابه: lot, parcel out, survey

جمله های نمونه

1. plot together
تبانی کردن،توطئه چیدن

2. a plot of land 20 by 50 meters
یک قواره زمین 20 در 50 متر

3. a plot to assassinate the president
توطئه ی قتل رییس جمهور

4. the plot thickens
طرح داستان پیچیده تر می شود.

5. to plot the exact position of a ship
مکان دقیق کشتی را روی نقشه نشان دادن

6. a cemetery plot
یک قطعه زمین در گورستان

7. a deep-laid plot
توطئه ی ریشه دار

8. a garden plot
یک قطعه زمین مشجر

9. a sinister plot
یک توطئه ی اهریمنی

10. a vegetable plot
کرت سبزیکاری

11. an insidious plot
توطئه ی خائنانه

12. the fiendish plot of murdering the father for his money
نقشه ی شیطانی کشتن پدر به خاطر ثروتش

13. the film's plot was adapted from sa'di
داستان فیلم براساس آثار سعدی درست شده بود.

14. to scent a plot
به توطئه پی بردن

15. to seed a plot with barley
در زمینی بذر جو افشاندن

16. to survey a plot of land for building
قطعه زمینی را برای ساختمان پیمایش کردن

17. to unearth a plot
توطئه ای را افشا کردن

18. violence rules the plot of this film
داستان این فیلم پر از خشونت است.

19. we spiked their plot
تبانی آنها را عقیم گذاشتیم.

20. she has developed the plot of her novel skilfully
او داستان رمان خود را با مهارت پرداخت کرده است.

21. he was guiltless of the plot
او در توطئه دست نداشت.

22. he was in on the plot
او در توطئه شرکت داشت.

23. the police smelled out the plot to kill the prime minister
پلیس توطئه ی قتل نخست وزیر را کشف کرد.

24. this novel has a complicated plot
این رمان داستان پیچیده ای دارد.

25. The experimental plot was'parceled out to the students.
[ترجمه گوگل]طرح آزمایشی به دانش آموزان تقسیم شد
[ترجمه ترگمان]نقشه تجربی برای دانشجویان طراحی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The plot was discovered before it was carried out.
[ترجمه گوگل]این طرح قبل از اجرای آن کشف شد
[ترجمه ترگمان]این توطئه قبل از انجام آن کشف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. I have sown the millet in this plot.
[ترجمه گوگل]من در این قطعه ارزن کاشته ام
[ترجمه ترگمان]من the را در این توطئه کاشته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The play has a very simple plot.
[ترجمه گوگل]نمایشنامه طرح بسیار ساده ای دارد
[ترجمه ترگمان]نمایش یک نقشه بسیار ساده دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. A plot to assassinate the banker has been uncovered by the police.
[ترجمه گوگل]توطئه ترور بانکدار توسط پلیس فاش شده است
[ترجمه ترگمان]یک توطئه برای ترور بانک دار توسط پلیس کشف شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. This is a novel with a complicated plot.
[ترجمه گوگل]این رمان با طرحی پیچیده است
[ترجمه ترگمان]این یک رمان با یک طرح پیچیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

طرح (اسم)
trace, figure, design, skeleton, projection, line, scheme, draft, pattern, plan, blueprint, layout, project, model, drawing, lineament, diagram, plot, protraction, sketch, croquis, delineation, eye draught, schema, outline, shop drawing

نقشه (اسم)
program, design, scheme, plan, project, model, plat, chart, map, plot

نقطه (اسم)
stop, ace, speck, point, spot, dot, part, jot, period, mark, prick, mote, minim, iota, plot, fleck, full stop, splotch, punctation, speckle, tittle

دسیسه (اسم)
complot, trafficker, frame-up, plot, conspiracy, machination

توطئه (اسم)
shift, underplot, frame-up, plot, conspiracy

موضوع (اسم)
matter, object, subject, story, point, issue, subject matter, question, fable, plot, theme, problem, topic, leitmotiv, motif

موضوع اصلی (اسم)
subject matter, plot

طرح ریزی کردن (فعل)
plan, project, plot, sketch

رسم کردن (فعل)
trace, depict, draw, plot

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

توطئه چیدن (فعل)
collogue, collude, intrigue, scheme, plot

نقشه کشیدن (فعل)
scale, machinate, plan, project, plat, map, plot, compass, engineer, finagle

تخصصی

[شیمی] نمودار، رسم کردن
[سینما] طرح - خلاصه داستان - طرح داستان - طرح داستانی - طرح ماجرا - طرح و توطئه - خط اصلی
[عمران و معماری] رسم کردن - نقشه کشیدن
[کامپیوتر] ترسیم ؛ رسم کردن
[برق و الکترونیک] رسم کردن، ترسیم کردن
[زمین شناسی] نمودار، پلات، رسم - قراردادن داده های پیمایش روی یک نقشه یا صفحه؛ ترسیم با مقیاس. این واژه سابقاً به صورت اسم و مترادف با plat به کار می رفت.
[ریاضیات] ترسیم، رسم کردن، نقشه کشیدن، ترسیمه، نمودار، کرت، نمودار، پیدا کردن نقطه، نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، نقشه، طرح، قطعه، نقطه، موقعیت
[آمار] نمودار

انگلیسی به انگلیسی

• chart, graph; scheme, design; main story of a literary work; conspiracy, intrigue; tract of land; small piece of land in a cemetery
place data into a table; scheme, conspire, intrigue; represent on a chart or graph; devise a plot
a plot is a secret plan by a group of people to do something illegal or wrong.
if people plot something or plot to do something illegal or wrong, they plan secretly to do it.
the plot of a film, novel, or play is the story and the way in which it develops.
a plot is a small piece of land.
when someone plots the position or course of a plane or ship, they mark it on a map or chart.
when you are drawing a graph, you plot the points on it by marking them at the correct places to form the graph.

پیشنهاد کاربران

رویداد یا وقایع اصلی از داستان فیلم
chart: نمودار آمار و ارقام نشان، برای مقایسه آمار عناصر مختلف
diagram: نمودار شکل نما بیشتر برای نمایش یک تفکر، دستگاه یا نحوه کار کردن یک سیستم به وسیله اشکال مختلف
graph: هم معنی chart اما گاهی به معنای نمودار توابع در ریاضیات نیز هست. می تواندمعنای کاغذ گراف ( چهار خانه ) هم باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

plot: هم معنی diagram ، chart در امریکا فقط، به معنای نمودار رادار های حرکت نشان در تجهیزات نظامی هم هست.

توطئه، داستان، فیلمنامه، طرح، نقشه
ترسیم کردن
سوژه داستان
زمین، قطعه زمین، طرح
مثال: The farmer owned a plot of land for farming.
کشاورز زمینی برای کشاورزی داشت.
طرح ، طرح داستان، پی رنگ ( پیرنگ )
در یک اثر ادبی ، فیلم ، نمایش ، داستان یا روایت دیگر پیرنگ یا طرح ، ساختار و چارچوب و نظم و ترتیب منطقی حوادث است .
طرح می تواند از چندین موضوع به ظاهر غیر مرتبط هم ساخته شود ولی تا زمانی که آنها به گونه ای ارائه شوند که با بیننده ارتباط منطقی برقرار کنند.
plot: پیرنگ، شالوده
the story of a book, film, play, etc.
در ادبیات: پیرنگ داستان
نمایشنامه
sinister plot:
نقشه شیطانی
روی نمودار نشان دادن
the president's brother was accused of plotting against him:
توطئه کردن نقشه کشیدن conspire
3 the position of the fifty - three sites was plotted: mark, chart, map, indicate, represent, graph.
کشیدن رسم کردن
خط روایی یک فیلم، بازی، کتاب و . . .
The film has a very simple plot
The plots of his books are basically all the same.
plot ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: پِی رنگ
تعریف: ساختار و هستۀ اصلی نمایش یا فیلم نامه که ترتیب و توالی رویدادها را نشان می دهد
رسم کردن
What happens in a book play or film
What happens in a book, play or film
پی رنگ ( مدیریت دولتی - خط مشی گذاری )
برای یادسپاری بهتر می توان از ارتباط کلمات مشابه از لحاظ تلفظ یا معنی بهره برد.
plot plan:طرح نقشه ، نقشه ی نقشه
طرح ریزی کردن
Now we must plot our next move
حالا ما باید حرکت بعدی رو طرح ریزی کنیم
پیرنگ ( در داستان و فیلمنامه )
طرح اصلی
خط داستانی
فیلم یا رمان
جریان و موضوع اصلی داستان
توتئه , دسیسه
A secret plan to do something that is wrong
در جمله= . they plotted to rob the bank
مجموعه ای از رویدادها که به فیلم یا رمان و. . . سروشکل می دهد
نمودار
جریان
طرح داستان در فیلم
نمودار

1. The story of a book, film, play, etc
( داستان )
2. To make a secret plan to do something wrong
( توطئه )
3. یه قطعه زمین

وقایع اصلی فیلم، داستان، نمایش
طراحی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس