pledge

/ˈpledʒ//pledʒ/

معنی: ضمانت، وثیقه، بیعانه، گرو، نوش، تعهد و التزام، سوگند ملایم، در گروگان، باده نوشی بسلامتی کسی، بسلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن، گرو گذاشتن، عهد کردن، متعهد شدن
معانی دیگر: گروی، رهن، قول، عهد، پیمان، به سلامتی کسی نوشیدن، قول دادن، گروگان، پیش پرداخت، (امریکا) برای عضویت در باشگاه دانشگاهی دوران آزمایشی را گذراندن، کسی که این دوران را می گذراند، وثیقه دادن، بسلامتی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: take the pledge
(1) تعریف: a formal or solemn promise; vow.
مترادف: oath, promise, vow, word of honor
مشابه: assurance, commission, earnest, guarantee, guaranty, homage, sacrament, word

- The new governor made a pledge to protect the environment.
[ترجمه گوگل] استاندار جدید متعهد به حفظ محیط زیست شد
[ترجمه ترگمان] فرماندار جدید متعهد شد که از محیط زیست محافظت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You cannot join the club if you refuse to take the pledge.
[ترجمه گوگل] اگر از قبول تعهد امتناع کنید، نمی توانید به باشگاه بپیوندید
[ترجمه ترگمان] اگر امتناع کنی، نمی توانی به باشگاه هم ملحق شوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The students are required to say the Pledge of Allegiance.
[ترجمه گوگل] دانشجویان ملزم به بیان بیعت هستند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان ملزم به گفتن تعهد of هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an amount of money promised as a donation to a church, charity, or the like.
مشابه: donation, earnest, offering, tithe

- Your pledge of one hundred dollars to support the building fund is greatly appreciated.
[ترجمه گوگل] تعهد صد دلاری شما برای حمایت از صندوق ساختمان بسیار قدردانی می شود
[ترجمه ترگمان] تعهد شما به یک صد دلار برای حمایت از صندوق ساختمان به شدت مورد تقدیر قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The volunteers will be calling to ask people to make pledges.
[ترجمه گوگل] داوطلبان تماس خواهند گرفت تا از مردم بخواهند که تعهد بدهند
[ترجمه ترگمان] داوطلبان تماس خواهند گرفت تا از مردم درخواست کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: something regarded as security for an obligation; collateral.
مترادف: collateral, earnest, guarantee, pawn, warrant
مشابه: boil, gage, guaranty, surety

- He gave her his watch as a pledge that he would repay the money.
[ترجمه گوگل] او ساعت خود را به عنوان تعهد به او داد که پول را پس خواهد داد
[ترجمه ترگمان] ساعتش را به او داد و به او قول داد که پول را پس خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the condition of being given or held as security for an obligation.
مترادف: guarantee, pawn
مشابه: assurance, insurance, warranty

- His property is in pledge for the mortgage.
[ترجمه گوگل] اموال او در گرو رهن است
[ترجمه ترگمان] ملک او در گرو رهن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a person newly accepted into and not yet having the full privileges of membership in a private club, fraternity, or the like.
مشابه: candidate, initiate, probationer

- The fraternity president is speaking to the pledges.
[ترجمه فرزانه] رئیس انجمن در حال صحبت با وعده ها بود
|
[ترجمه گوگل] رئیس انجمن برادری در مورد تعهدات صحبت می کند
[ترجمه ترگمان] رئیس انجمن برادری در حال صحبت با این تعهدات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pledges, pledging, pledged
(1) تعریف: to bind by demanding a solemn promise.
مترادف: adjure, swear
مشابه: bind, commit, enjoin, guarantee, obligate, oblige, plight

- Deciding that she had to let her brother in on the plan, she pledged him to secrecy.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت که به برادرش اجازه دهد تا در این نقشه شرکت کند، او را به مخفی کاری متعهد کرد
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت که به او اجازه دهد که برادرش را در این نقشه رها کند، او را به رازداری گرو گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to promise or guarantee.
مترادف: assure, guarantee, promise, swear, vow
مشابه: covenant, guaranty, insure, plight, warrant

- He pledged his aid to the cause.
[ترجمه گوگل] او قول مساعدت خود را در این امر داد
[ترجمه ترگمان] او تعهد خود را به این مساله وعده داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She pledged that she would never reveal the secret.
[ترجمه گوگل] او متعهد شد که هرگز راز را فاش نخواهد کرد
[ترجمه ترگمان] او قول داد که هرگز راز را فاش نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new mayor pledged to clean up crime in the city.
[ترجمه گوگل] شهردار جدید متعهد شد که جرم و جنایت در شهر را پاکسازی کند
[ترجمه ترگمان] شهردار جدید قول داد که جرم را در شهر پاک سازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to give as security for an obligation or place at risk on a particular outcome; stake.
مترادف: pawn
مشابه: bail out, finance, guarantee, mortgage, obligate, risk, stake

- The gunslinger pledged his pearl-handled gun in order to stay in the poker game.
[ترجمه گوگل] تفنگدار تفنگ دسته مرواریدی خود را گرو گذاشت تا در بازی پوکر بماند
[ترجمه ترگمان] The اسلحه pearl را برای ماندن در بازی پوکر، وعده داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The prime minister pledged her support for new measures to protect public safety.
[ترجمه گوگل] نخست وزیر متعهد شد از اقدامات جدید برای حفاظت از امنیت عمومی حمایت کند
[ترجمه ترگمان] نخست وزیر وعده حمایت خود از اقدامات جدید برای حفاظت از امنیت عمومی را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He pledged his life for the cause he believed in.
[ترجمه گوگل] او جان خود را برای هدفی که به آن اعتقاد داشت عهد کرد
[ترجمه ترگمان] او جان خود را فدای این دلیل کرد که به آن اعتقاد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to enroll as a new member in a club, fraternity, or the like.
مترادف: enroll, initiate, sign up
مشابه: accept, enlist

- Are you going to pledge a sorority?
[ترجمه گوگل] میخوای سوگند بگیری؟
[ترجمه ترگمان] تو میخوای به انجمن خواهری قول بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: pledgeable (adj.), pledger (n.)
• : تعریف: to make or give a promise; vow.
مترادف: promise, swear, vow
مشابه: covenant, engage

- The museum pledged for the safe return of the art treasures to Egypt.
[ترجمه گوگل] موزه متعهد شد که گنجینه های هنری را به طور امن به مصر بازگرداند
[ترجمه ترگمان] این موزه وعده بازگشت ایمن گنجینه های هنری به مصر را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. pledge oneself to (something)
خود را (به انجام کاری) متعهد کردن

2. a pledge of friendship
قول دوستی

3. to pledge money to a charitable organization
به موسسه ی خیریه قول پول دادن

4. take the pledge
سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن

5. he gave a pledge never to gamble again
او عهد کرد که دیگر هرگز قمار نکند.

6. a thing held in pledge
چیزی که گرو نگه داشته می شود

7. he offered his ring as a pledge for the loan
او انگشتر خود را به عنوان وثیقه ی وام ارائه داد.

8. among them, shaking hands was tantamount to a pledge of marriage
در میان آنان دست فشردن به منزله ی قول ازدواج بود.

9. You are under pledge of secrecy.
[ترجمه گوگل]شما تحت تعهد رازداری هستید
[ترجمه ترگمان]تو قول رازداری داده ای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I give you this ring as a pledge of my everlasting love for you.
[ترجمه گوگل]من این حلقه را به عنوان تعهد عشق همیشگی خود به تو به تو می دهم
[ترجمه ترگمان]این حلقه را به تو به عنوان هدیه عشق ابدی خود به تو می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The government should fulfil its pledge.
[ترجمه گوگل]دولت باید به عهد خود عمل کند
[ترجمه ترگمان]دولت باید تعهد خود را برآورده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her pledge to remain faithful was his anchor when in prison.
[ترجمه گوگل]عهد او برای وفادار ماندن لنگر او در زمان زندان بود
[ترجمه ترگمان]تعهد او برای وفادار ماندن، لنگر او در زندان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Management has given a pledge that there will be no job losses this year.
[ترجمه گوگل]مدیریت متعهد شده است که امسال هیچ شغلی از دست نرود
[ترجمه ترگمان]مدیریت به یک تعهد داده است که در سال جاری هیچ گونه تلفات شغلی وجود نخواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I gave him my pledge that I would vote for him.
[ترجمه گوگل]من به او عهد کردم که به او رای خواهم داد
[ترجمه ترگمان]به او قول دادم که به او رای بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The summit ended with a joint pledge to limit pollution.
[ترجمه گوگل]این نشست با تعهد مشترک برای محدود کردن آلودگی به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]این نشست با یک تعهد مشترک برای محدود کردن آلودگی به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I will pledge myself to a top secret.
[ترجمه گوگل]من خودم را به یک راز فوق العاده متعهد خواهم کرد
[ترجمه ترگمان]من خودم را به یک راز بزرگ متعهد خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The meeting ended with a pledge to step up cooperation between the six states of the region.
[ترجمه گوگل]این نشست با تعهد برای افزایش همکاری بین شش کشور منطقه به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]این نشست با یک تعهد برای افزایش هم کاری بین شش کشور منطقه به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Take this ring as a pledge of our friendship.
[ترجمه گوگل]این انگشتر را به عنوان پیمان دوستی ما بگیرید
[ترجمه ترگمان]این حلقه رو به عنوان یادگاری از دوستیمون قبول کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Every day the schoolchildren pledge an oath of allegiance to their country.
[ترجمه گوگل]هر روز دانش‌آموزان سوگند وفاداری به کشورشان می‌دهند
[ترجمه ترگمان]هر روز بچه های مدرسه ای سوگند وفاداری به کشورشان را می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضمانت (اسم)
assurance, security, bond, guarantee, warranty, guaranty, bail, pledge, sponsorship

وثیقه (اسم)
surety, earnest, gage, gauge, assurance, security, guarantee, guaranty, pledge, caution, premium, pawn, hostage

بیعانه (اسم)
earnest, deposit, pledge, earnest money

گرو (اسم)
surety, gage, gauge, security, deposit, stake, pledge, pawn, mortgage, encumbrance, hostage

نوش (اسم)
nectar, treacle, pledge, wassail, hobnob, potation

تعهد و التزام (اسم)
pledge

سوگند ملایم (اسم)
profession, vow, seal, pledge, sacrament

در گروگان (اسم)
pledge

باده نوشی به سلامتی کسی (اسم)
pledge, toast

به سلامتی کسی باده نوشیدن (فعل)
pledge

التزام دادن (فعل)
pledge

گرو گذاشتن (فعل)
gage, gauge, engage, pledge, pawn, mortgage, hypothecate, impawn

عهد کردن (فعل)
swear, promise, oath, vow, engage, guarantee, pledge, give one's word

متعهد شدن (فعل)
promise, gage, plight, undertake, pledge, oblige, engage oneself

تخصصی

[حقوق] رهن دادن، گرو گذاشتن، وثیقه سپردن، التزام دادن، متعهد شدن، گرو، وثیقه، التزام، تعهد

انگلیسی به انگلیسی

• promise; obligation, undertaking; oath, vow; mortgage; token
promise; vow, swear; hock, mortgage
a pledge is a solemn promise to do something.
if you pledge something, you promise solemnly that you will do it or give it.
if you pledge yourself to something, you promise to follow a particular course of action or to support a particular person, group, or idea.

پیشنهاد کاربران

ریش گروگذاشتن
قرارداد کار
a right over movable property and certain rights to secure a debt
pledge allegiance: بیعت کردن یا قسم وفاداری ( به کشورخود ) خوردن
این کلمه هم نقش اسم و هم نقش فعل را از نظر دستوری ایفا می کند. با توجه به هر دو نقش، در دیکشنری زیر دوازده ( ۱۲ ) تعریف برای این لغت وجود دارد. برای فراگیری تفاوت های معنایی ظریف و گاها بسیار متفاوت از هم، خواندن مثال های این تعاریف کمک زیادی به ترجمه ی آن در متون و موقعیت های مختلف می کند. در اینجا چند مورد از تعاریف این کلمه در نقش اسم که یا در پیشنهادات کاربران عزیز نبوده و یا تأکید کمتری شده است آورده و یک تعریف هم در نقش فعل که توسط کاربران هم پیشنهاد شده است اما به دلیل متن جالبی که در آن از این کلمه استفاده شده است ذکر می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

New Oxford American Dictionary ⬇️
1. ( n ) a promise of a donation to charity.
قول برای اهدا یا مساعدت مالی به عنوان خیریه.
Example Example: 👇
Appeals for emergency relief met with pledges totaling �250, 000, 000.
درخواست کنندگان کمک های اضطراری، با تعهدات مالی بالغ بر دویست و پنجاه میلیون پوند مواجه شدند.
2. ( n ) a solemn undertaking to abstain from alcohol.
تعهد جدی برای ترک یا پرهیز از الکل.
Example: 👇
She persuaded Arthur to take the pledge.
او آرتور را ترغیب به ترک الکل کرد.
3. ( n ) a thing given as a token of love, favour, or loyalty.
چیزی که به نشانه عشق، لطف یا وفاداری داده می شود.
Example: 👇
I have no intention of giving you anything that could be held against me as a pledge.
من قصد ندارم گزکی ( چیزی رو که بتونی علیه من به عنوان نشانه ای از عشق و وفاداری استفاده کنی ) دستت بدهم.
4. ( n ) the drinking of a person's health; a toast.
جامی یا گیلاسی که به سلامتی کسی نوشیده می شود.
Example: 👇
We drank a pledge to their success.
ما یک گیلاس به سلامتی موفقیتشون زدیم.
5. ( v ) commit ( a person or organization ) by a solemn promise.
متعهد شدن ( یک فرد یا سازمان به انجام کاری ) از طریق قول جدی یا رسمی.
Example 1:👇
They pledged to continue the campaign for funding.
آنها متعهد شدند که کمپین را برای تامین بودجه ادامه دهند.
Example 2: 👇
RICHARD: What are you saying?
POIROT: Too much perhaps. Now, monsieur, place yourself in my hands, in the hands of Hercule Poirot.
RICHARD: You will save her?
POIROT: I have pledged my word, though when I did so, I did not know how difficult it was going to be. The time is short, and something must be done. You will act as I tell you without asking questions and making difficulties?
RICHARD ( unwillingly ) : Yes.
* Black Coffee - a play Agatha Christie
ریچارد: چی داری میگی؟
پوآرو: شاید خیلی زیادی حرف می زنم. حالا، حضرت آقا، بیا و خودت را به دستان من، دستان هرکول پوآرو بسپار.
ریچارد: تو اونو نجات میدی، نه؟
پوآرو: من قول خود م رو دادم، اگر چه وقتی تعهد میدادم، نمی دونستم چقدر کار سخته. فرصت کمه و باید کاری کرد. آیا همانطور که بهت میگم بدون سؤال و ایجاد مشکل عمل می کنی؟
ریچارد ( ناخواسته ) : بله.
گفتگوی انتخابی: از نمایشنامه ی #قهوه ی تلخ، # اثر آگاتا کریستی

pledge
ودیعه، وثیقه
ودیعه
وثیقه
وثیقه، در رهن بودن
My car is held in pledge for loan
ماشین تو رهنه ( بانکه ) بخاطر وام
قول دادن، عهد، پیمان
pledge و promise هر دو به یک معنین فقط اولی رسمیه و دومی غیررسمی.
pledge 3 ( n ) =a sum of money or sth valuable that you leave with sb to prove that you'll do sth or pay back money that you owe
pledge
pledge 2 ( n ) ( plɛdʒ ) =a serious promise, e. g. a pledge of support. Management has given a pledge that there will be no layoffs this year.
pledge
pledge 1 ( v ) ( plɛdʒ ) =to formally promise, e. g. The government pledged their support for the plan. The government has pledged itself to root out corruption.
pledge
( هزینه ها ) متقبل شدن
قول و قرار
التزام
متعهد شدن
promise
بیعت کردن
درخواست
توافق کردن
قول/تضمین دادن
The new government is pledging to raise standards in education

قسم خوردن - قول دادن - سوگند یادکردن - متعهد شدن
منبع:کتاب504
تعهد
قول
ضمانت
گرو گذاشتن
ضمانت دادن، ضمانت
هم فعله و هم اسم
خدایی " متضمن شدن" خودش ترجمه میخواد 😅😅
در جایگاه فعل
1 - Pledge to do : قول انجام کاری را دادن
2 - Pledge $ to : قول پرداخت پول به کسی یا جایی را دادن مثل خیریه
3 - Pledge his loyalty/allegiance to sb : قول وفاداری به کسی دادن
4 - Pledge himself to do : خود را متعهد به انجام کاری کردن
...
[مشاهده متن کامل]

5 - Pledge sth as collateral/security : چیزی ( مثل طلا ) را بعنوان گرو و وثیقه گذاشتن
6 - Pledge the group : قول جوین شدن به فلان گروه را دادن
در جایگاه اسم
7 - a pledge to do : : قول/پیمان انجام دادن فلان کار
8 - to make a pledge/donation of $ to : قول پرداخت/کمک $ به فلان جا را دادن

متضمن شدن
قول و عهد پیمان رسمی دادن، گاهی همراه با امضا

قول و عهد و پیمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس