playtime

/ˈpleɪtaɪm//ˈpleɪtaɪm/

معنی: هنگام بازی، موقع شروع نمایش
معانی دیگر: وقت بازی، وقت تفریح

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: time set aside for play or recreation, esp. for children.

جمله های نمونه

1. The children are outside during playtime.
[ترجمه گوگل]بچه ها در زمان بازی بیرون هستند
[ترجمه ترگمان]بچه ها در طول زنگ تفریح بیرون هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. With so much homework to do, her playtime is now very limited.
[ترجمه گوگل]با وجود تکالیف زیادی که باید انجام دهد، زمان بازی او اکنون بسیار محدود است
[ترجمه ترگمان]با انجام تکالیف زیادی که باید انجام دهید، زنگ تفریح او اکنون بسیار محدود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The children always go outside at playtime.
[ترجمه گوگل]بچه ها همیشه موقع بازی بیرون می روند
[ترجمه ترگمان]بچه ها همیشه در زنگ تفریح بیرون می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You'll have to stay in at playtime today, because it's raining.
[ترجمه گوگل]امروز باید در ساعت بازی بمانید، زیرا باران می بارد
[ترجمه ترگمان]امروز باید در بازی شروع کنی، چون داره بارون میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Even playtime breaks and lunch time seemed to be lost in a day of intense and purposeful activity.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید حتی استراحت های زمان بازی و زمان ناهار در یک روز فعالیت شدید و هدفمند از دست رفته است
[ترجمه ترگمان]حتی زنگ تفریح و زمان ناهار به نظر می رسید در یک روز از فعالیت شدید و هدفمند گم شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They chant their tables before playtime with tops, skipping ropes and hoops.
[ترجمه گوگل]آنها میزهای خود را قبل از بازی با تاپ، طناب پرش و حلقه آواز می خوانند
[ترجمه ترگمان]قبل از شروع بازی، میزه ای خود را با نوک می زنند و طناب و حلقه ها را برمی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. At playtime she opened the tin and let the cockroach fly into my blouse.
[ترجمه گوگل]در زمان بازی او قوطی را باز کرد و اجازه داد سوسک داخل بلوز من پرواز کند
[ترجمه ترگمان]در زنگ تفریح، قوطی حلبی را باز کرد و اجازه داد سوسک به درون بلوز من پرواز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Missing some playtime was punishment enough for the hitting.
[ترجمه گوگل]از دست دادن مقداری زمان بازی، مجازات کافی برای ضربه زدن بود
[ترجمه ترگمان]کم کردن زنگ تفریح به اندازه کافی برای کتک زدن کافی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Right . And your favorite playtime activities?
[ترجمه گوگل]درست و فعالیت های مورد علاقه شما در زمان بازی؟
[ترجمه ترگمان]درس ته و در مورد فعالیت های مربوط به بازی - ت لذت می بری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We go to playtime and we all have to hold hands when we walk there.
[ترجمه گوگل]ما به وقت بازی می‌رویم و وقتی آنجا راه می‌رویم، همه باید دست در دست هم بگیریم
[ترجمه ترگمان]وقتی راه میریم باید دست نگه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She sat through lessons aching for playtime to come.
[ترجمه گوگل]او پشت سر درس نشسته بود و برای زمان بازی در آینده دردناک بود
[ترجمه ترگمان]او برای شروع بازی در کلاس نشسته بود و از درد رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I know my playtime took precedence over your rest time.
[ترجمه گوگل]می دانم که زمان بازی من بر زمان استراحت شما ارجحیت داشت
[ترجمه ترگمان]می دانم که وقت استراحت من بیشتر از وقت شما گذشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't let TV take up too much of your child's playtime.
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید تلویزیون بیش از حد زمان بازی کودک شما را اشغال کند
[ترجمه ترگمان]به تلویزیون اجازه نده بیش از این وقتت رو تلف کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Any child who is caught will be kept in at playtime.
[ترجمه گوگل]هر کودکی که گرفتار شود در زمان بازی نگه داشته می شود
[ترجمه ترگمان]هر بچه ای که دستگیر می شود در زنگ تفریح نگهداری می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We go round in this sort of threesome at playtime.
[ترجمه گوگل]ما در این نوع سه نفری در زمان بازی دور می رویم
[ترجمه ترگمان]ما در بازی با این سه نفری که در بازی هستیم به سر می بریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هنگام بازی (اسم)
playtime

موقع شروع نمایش (اسم)
playtime

انگلیسی به انگلیسی

• specific time for recreation or play; break, recess
playtime is a period of time between lessons at school when children can play outside.

پیشنهاد کاربران

این واژه گاهی اوقات توی بازی های ویدیویی استفاده میشه که به معنای مدت زمانیه که شما اون بازی رو انجام دادید. واژه مرسوم ترش Time Play هست.
زمان بازی شده
1. a period of time during which a child can play زمان بازی، تابم بازی
2. British English a period of time at a school when children can go outside and play Synonym : recess زنگ تفریح
زمان بازی
تمام وقت
سلام
میشه زمان بازی
Play "بازی
Time " زمان" تایم
زمان بازی
Play میشه. بازی
Time میشه. زمان تایم
وقت بازی. زمان بازی
زنگ تفریح
وقت بازی، زمان بازی

بپرس