playmate

/ˈpleɪˌmet//ˈpleɪmeɪt/

معنی: پا، یار، مرد، همبازی
معانی دیگر: همبازی، یار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a young child's companion in playing.

جمله های نمونه

1. He wandered hither and thither looking for a playmate.
[ترجمه گوگل]او به دنبال همبازی به این طرف و آن طرف می گشت
[ترجمه ترگمان]این طرف و آن طرف پرسه می زد و دنبال همبازی می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She is a former Playboy playmate.
[ترجمه گوگل]او همبازی سابق پلی بوی است
[ترجمه ترگمان] اون یه همبازی سابقش بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His chief playmate was his dog.
[ترجمه گوگل]همبازی اصلی او سگش بود
[ترجمه ترگمان]همبازی His سگ او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Tim Skerritt had been his playmate.
[ترجمه گوگل]تیم اسکریت همبازی او بود
[ترجمه ترگمان]تیم Skerritt همبازی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I loved Jo: playmate in psychic realities, friend, fellow therapist, mentor and so much more.
[ترجمه گوگل]من جو را دوست داشتم: همبازی در واقعیت های روانی، دوست، همکار درمانگر، مربی و خیلی چیزهای دیگر
[ترجمه ترگمان]من جو را دوست داشتم، همبازی in، دوست، روانشناس، یک روانشناس و بیشتر از این
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She found Hyacinth, placid and biddable, an agreeable playmate and Mada Joyce a fine source of entertainment.
[ترجمه گوگل]او سنبل، آرام و قابل پیشنهاد، همبازی دلپذیر و مادا جویس را منبع خوبی برای سرگرمی یافت
[ترجمه ترگمان]او hyacinth، متین و biddable، همبازی خوبی پیدا کرد و با Mada که از آن لذت بخش بود، لذت بخش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was my playmate in childhood.
[ترجمه گوگل]او در کودکی همبازی من بود
[ترجمه ترگمان]او همبازی من در کودکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Photos include a spread of Playmate Kimberly Phillips in lingerie and a smoking jacket.
[ترجمه گوگل]عکس‌ها شامل پخش‌شده از کیمبرلی فیلیپس با لباس زیر و یک ژاکت سیگاری است
[ترجمه ترگمان]عکس ها شامل پخش of کیمبرلی فیلیپس در لباس زیر و یک ژاکت دودی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Tom is my playmate in my childhood.
[ترجمه گوگل]تام همبازی من در کودکی است
[ترجمه ترگمان]تام دوست دوران کودکی من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This paper describes a research on playmate a private - owned kindergarten.
[ترجمه گوگل]این مقاله تحقیقی را در مورد همبازی یک مهدکودک خصوصی توصیف می کند
[ترجمه ترگمان]این مقاله تحقیقی را بر سر همبازی یک مهد کودک خصوصی توصیف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Music has been my playmate, my lover, and my crying towel.
[ترجمه گوگل]موسیقی همبازی، معشوقه و حوله گریه من بوده است
[ترجمه ترگمان]موسیقی همبازی من، معشوقه من و حوله my بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She has been the playmate of every boy on the football team.
[ترجمه گوگل]او همبازی همه پسران تیم فوتبال بوده است
[ترجمه ترگمان]او همبازی هر پسری در تیم فوتبال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She knew I was the mother of her playmate Tristan.
[ترجمه گوگل]او می دانست که من مادر همبازی او تریستان هستم
[ترجمه ترگمان]او می دانست که من مادر همبازی او هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. How would you like to have a robot playmate?
[ترجمه گوگل]چگونه دوست دارید یک ربات همبازی داشته باشید؟
[ترجمه ترگمان]دوست داری با یه روبات همبازی باشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was my playmate when I was a child.
[ترجمه گوگل]وقتی بچه بودم همبازی من بود
[ترجمه ترگمان]وقتی بچه بودم، همبازی من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

مرد (اسم)
man, fellow, groom, chap, gink, guy, husband, hidalgo, playmate

همبازی (اسم)
playfellow, playmate

انگلیسی به انگلیسی

• playfellow, friend, companion in play
a child's playmates are other children who often play with him or her.

پیشنهاد کاربران

بپرس